13 اسلاید صحیح/غلط توسط: f̈Öf̈Ö🐤 انتشار: 3 سال پیش 361 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها گفتید دیر به دیر پارت میزارم سعی کردم این پارت هم بیشتر باشه هم زودتر بزارم😅🌺✨☁
برگشتیم خونه اتاق سمت راستی اتاق خودم رو دادم به هیون تا یه مدت فعلا اونجا بمونه هیون رفت استراحت کرد و منم نشستم تو حال و تو فکر این بودم که یه نقشه واسه پرورشگاه بکشیم با کمک جیمین و دوستاش یه جور نقشه ای بکشیم تا بتونیم از گذشته اونجا سر در بیاریم ای کاش میشد یه بار دیگه خانم سو رو ببینم و ازش بیشتر اطلاعات بگیرم شاید اون بتونه کمک بزرگی بهمون بکنه ولی هر چی زودتر باید یه نقشه بکشیم تا هروقت داشتیم عملیش میکردیم به مشکل بر نخوریم با صدای تلفن سریع رفتم برداشتمش ☆الو؟ ¥الو سلام خوبی؟ ☆عه سلام جیمین تمریناتون تموم شد؟ ¥اره الان عصره از صبح تا حالا خیلی تمرین کردیم اخه دوهفته دیگه کنسرت داریم. ☆کنسرت؟ ¥اره خب یه جور جشنه که ما میریم واسه مردم اهنگ میخونم بی مناسبت ☆اوه صحیح حالا کاریم داشتی؟ ¥اها اره میخواستم بگم همون دوستم که بهت خونه رو تحویل داد گفت میتونی بری تو یه کافه کار کنی جای خوبیه هفته ای بهت حقوق میدن
☆عه خب این عالیه ¥ببینم تو میدونی کافه چی هست دیگه درسته؟ ☆اره امروز رفتم یه کافه ¥عه خب چرا بهم نگفتی پول داشتی؟ ☆نه خب با یه دختر دوست شدم اون منو برد حالا ماجراش رو بعدا واست تعریف میکنم ¥خیلی خب اوکی راستی درمورد پرورشگاه میگم باید بنظرم بریم اونجا از قضیه سر در بیاریم ذهنم خیلی مشغول این چیزا شده ☆اره منم همین طور بنظرم اگه تونستیم بریم اونجا با بچه ها و نمیدونم تا فردا یه نقشه ای بکشیم. بعد برنامه ریزی قرار شد امشب پسرا بیان اینجا تا یه فکری کنیم من نمیتونم خودم بیرون باشم و بچه های بهزیستی داخل این نامردی هست. یاد دایون افتادم سریع رفتم سمت تلفن و اون کاغذ رو از جیبم در اوردم و به همون شماره زنگ زدم بعد چند تا بوق یه صدای دخترونه سرد شنیدم §الو؟ ☆الو سلام خوبی؟ §ممنون شما؟ ☆من میسونگ هستم یهوصدا ۱۸٠ درجه تغییر کرد§عه سلام میسونگ خوبی؟ چخبرا؟ ☆مرسی من خوبم تو همیشه انقدر سردی؟ خنده کمی کرد: خب میدونی من تقریبا همیشه اینجوری هستم ولی امروز به اسرار مامانم که هی میگفت تو هیچ دوستی نداری و فلان بیسان منم بهش گفتم امروز با اولین فرد مناسبی که برخورد کردم دوست میشم تا دست از سرم برداره که دیگه تو ظاهر شدی
☆به همین راحتی؟ §اره خب چاره دیگه ای نداشتم بعد خندیدم گفتم ☆خیلی خب حالا میای باهم یه روز بریم بیرون؟ §اره فکر خوبیه میتونی امشب بیای؟ ☆عا نه من امشب یه کار واجب دارم §خیلی خب باشه پس هروقت تو گفتی ☆خب ببین میتونی صبر کنی چون من دقیق نمیدونم کی وقتم ازاده §اوووه مثل اینکه خانم خیلی وقتش پره بعد یهو زد زیر خنده هرهرهر بیمزه خب سرم شلوغه ☆نه بابا نمیخوام که کلاس بزارم دایون واقعا سرم شلوغه خب §خب اوکی میدونم حالا منم میتونم کمکی بکنم؟ ☆نمیدونم ولی اگه ازت کمک خواستم حتما میگم مرسییی §خواهش میکنم منم الان باید برم فعلا ☆باش خدافظ بعد تلفم رو قطع کردم دختر خوبیه بنظرم قابل اعتماده تلوزیون رو روشن کردم تا وقتی که جیمین اینا میان میشینم پاش ***سه ساعت بعد*** الان ساعت هشت هست با صدای زنگ بلند شدم و ایفون رو برداشتم بلاخره امدن درو باز کردم و به داخل راهنماییشون کردم وقتی همشون امدن داخل توجه ام به جعبه داخل دست جیمین جلب شد ☆این جعبه چیشه؟ ¥عا خب این گوشی هست میسونگ بنظرم تو خیلی بهش احتیاج داری ☆اما اخه جیمین نمیشه که همه چی رو تو واسم بخری
¥خیلی خب شلوغش نکن برو کافه کم کم پولش رو بده این که این حرفارو نداره ☆هوفف خیلی خب ولی اگه پولش رو نگرفتی همین گوشی رو میکنم تو حلقت جیمین ریز خندید¥ باشه حالا خانم عصبی روی مبل نشست همه جمع شده بودن فقط هیون نبود که اون هنوز تو اتاق خوابه بیخیال اون شدم اخه حضورش فرقی به حالم نداره منم نسشتم رو مبل یونگی: خیلی خب حالا باید واسه سر دراوردن راز های اون ساختمون نقشه بکشیم؟ جیمین: خب ببین یه جورایی ما باید ترجیحن شب باشه بهتره بریم اونجا وارد دفتر مدیر بشیم و یه سری پرونده حتما اونجا هست که بتونه بهمون کمک بکنه جین: خب درسته ولی اینجور که معلومه باید میسونگ بره اخه ما که نمیدونم دفتر مدیر اونجا کجا هست
تهیونگ: اره درسته درضمن خانم تو پارک گفت یه سری سیستم و اینجور چیزا دارن زیر پرورشگاه جیهوپ: ما که نمیتونیم به اون خانم اعتماد بکنیم شاید اون هم یه جور جاسوس باشه من: نه من به اون اعتماد دارم اون معلم خوبی بود و بعد از مدتی خبر دادن که فوت کرده ولی اون درواقع استعفاء داده بود من به اون اعتماد دارم کوک: فقط مشکل اینجاست که چجوری باید وارد اون جای عجیب غریب زیر پرورشگاه بشیم. نامجون تمام وقت ساکت بود که کوک خطاب بهش گفت: هیونگ تو نمیخوای چیزی بگی؟ نامجون دستش رو گذاشت زیر چونش و متفکر گفت: خب بچه ها اینجوری که نمیشه نقشه کشید هرکی داره یه چیزی برای خودش میگه ما باید کم کم جلو بریم تا اخرش بتونیم همه ی بچه های اونجا رو ازاد کنیم اونم درحالی که از گذشته اونجا خبر داریم و میدونم بچه هایی که بزرگ میشن کجا میرن
جین: خب نامجون تو میگی باید چکار کنیم؟ نامجون: خب ببینید اگه میشه همین امشب میسونگ دزدکی وارد اونجا میشه و میره سمت دفتر مدیر و پرونده های بچه های اونجا رو چک میکنه و تو ذهنش میسپاره من: خب میتونم پرونده ها رو بیارم تازه شاید اونجا نشونه های دیگه ای هم باشه نامجون: خب در جواب اولی باید بگم اگه پرونده هارو بیاری مشکوک میشن و متوجه چیز های مشکوک میشن و شاید امنیت اونجا رو چند برابر بکنند در جواب دوم فعلا باید فقط رو پرونده ها تمرکز بکنیم. جیمین به گوشی که تازه واسم خریده بود و رو میز بود اشاره کرد: میسونگ میتونه از پرونده ها عکس بگیره. کوک: درسته ولی نکته اینجاست چرا ما باید این همه راه رو بریم فقط واسه پرونده ها؟
نامجون: خب فعلا ترجیح میدم بهتون نگم ولی امشب نیاز نیست هممون بریم دو یا سه نفرمون هم بریم کافی هست. تهیونگ: من دوست دارم بیام. جیمین: منم که اگه نیام کلا نمیشه و میسونگ هم میاد جین: خیلی خب پس امشب تهیونگ و جیمین و میسونگ میرن جیهوپ: خیلی خب خوبه پس بعدش میریم سراغ بقیه نقشه تصمیم گرفتیم فعلا نقشه امشب رو پیش ببریم تا بقیه اش پسرا شب همشون تو حال گرفتن خوابیدن خدارو شکر دوست جیمین همون پیر مرده کلی تو این خونه دشک و پتو گذاشته بود تصمیم گرفتیم ساعت ۳ نصفه شب حرکت کنیم من که تو اتاقم تا ساعت ۲ بیدار موندم اصلا خوابم نمیبرد جیمین گفت خودش بیدارم میکنه ولی نمیتونم بخوابم استرس دارم اخه فکر اینکه دوباره بخوام برگردم اونجا همه خاطراتم رو زنده میکنه چشام داشت سنگین میشد و خوابم برد ***دستی روی بازوم احساس کردم اروم چشمام رو باز کردم که قیافه ی جیمین رو دیدم ¥پاشو دیگه بهتره الان بریم ☆با زور از جام بلند شدم خیلی خوابم میومد ولی خب نقشه مهم تر بود ¥میسونگ؟ ☆بله؟ ¥تو چرا لباس بیرونت رو که واست خریدم رو پوشیدی مگه دوستم (همون پیرمرده)تو کمدت واست لباس نگذاشته بود؟ ☆نمیدونم دقت نکردم حالا عب نداره فعلا بیا بریم رفتم سوار ماشین شدم تهیونگ هم سوار بود رو صندلی جلو نشسته بود و بعد جیمین نشست رو صندلی راننده ¥خیلی خب بچه ها امید وارم امشب رو خراب نکنیم ~نگران نباش جیمین از پسش برمیایم ☆فقط من وارد پروشگاه میشم؟
کس دیگه ای با من نمیاد؟ اخه میترسم جیمین از اینه راننده بهم نگاه کرد: اگه بخوای من باهات میام ☆اره خیلی خوبه استرسم کم تر میشه و بعد ماشین رو روشن کرد شروع کرد به همون مسیری رفتن که شب اول اشناییمون ازش رد شدیم من چقدر بیسواد بودم چه از نظر فرهنگی و چه از نظر اداب زندگی جیمین ضبط رو روشن کرد و یه موسیقی خیلی ملایم گذاشت تهیونگ کم کم خوابش برد جیمین نگاهی بهش انداخت و خندید: مثل اینکه وی رو دکوری اوردیم هیچ نفعی واسمون نداره منم خندم گرفت: اینو زاپاسی اوردیم حالا شاید به دردمون خورد وقتی دوتایی خندیدیم تهیونگ بیدار شد: چرا نمیرسیم؟ ¥خب اونجا کمی دور هست و وسط جنگل اگه نزدیک بود که همه جای اونو پیدا میکردن
~صحیح خب پس من باز میخوابم بعد سرشو گذاشت رو صندلی و خوابید نگاهی بهش کردم و لبخند زدم و از پنجره بیرون رو نگاه کردم کم کم پلک هام داشت میومد رو هم ولی هی سعی میکردم باز نگه شون دارم که تسلیم شدم و خوابم برد بازم دستی رو روی بازو هام احساس کردم در حالی که داشت اسممو کم کم صدا میکرد خمیازه ای کشیدم ☆رسیدیم؟ ¥اره الان وقتشه پیاده شو قلبم شروع کرد تند تند تپیدن خیلی میترسیدم واقعا نمیدونم از پسش بر میایم یا نه از ماشین پیاده شدم تهیونگ هم بیدار بود تا نگه بانی بده چراغ ماشین رو خاموش کردیم تا متوجه حضور ما نشن خیلی اروم و اهسته وارد حیاط پرورشگاه شدیم
اول نگاهی به حیاط کردم خبری نبود بعد دست جیمین رو گرفتم و با دو وارد ساختمون شدیم درو باز کردم و باز سرکی کشیدم و خبری نبود به جیمین اشاره کردم که پشت سرم بیاد وارد شدم و قدم هام رو خیلی اهسته بر میداشتم دفتر خانم کیم طبقه پایین بود و همینش خوب بود رفتم کنار راه پله ها و دری که دومتری راه پله ها بود رو نگاه کردم امید وارم بتونم از پسش بر بیام به جیمین نیم نگاهی انداختم متوجه استرسم شد و لبخند مطمئنی زد و کمی دلم اروم شد
در رو باز کردم خبری نبود سریع رفتم سمت کمد پرونده ها زپرشک با دستم محکم کوبوندم تو پیشونیم جیمین باصدای خیلی کمی گفت: چیشد؟ ☆جیمین گوشی رو یادم رفت بیارم جیمینم که انگار تازه یادش امد کف دستشو زد تو پیشونیش و لب پایینیش رو گاز گرفت ¥عب نداره میسونگ بیا با هم دیگه پرونده هارو بخونیم و تو ذهنمون بسپاریم
☆جیمین ما که نمیتونم پرونده پونصد شیشصدتا بچه رو تو ذهنمون بسپاریم که ¥قرار هم نبود با گوشی پونصد شیشصد تا عکس بگیریم میسونگ فقط سعی کن حداقل ده تاش رو تو ذهنت بسپاری و نامجون هیونگ گفت حتما جوری که خانواده شون هم فوت کردن رو بخونیم تو یادمون بمونه با انگشت شستم علامت اوکی دادم و شروع کردم به خوندن با صدای قدم های محکم از بیرون اتاق منو جیمین به هم نگاه پر استرسی کردیم.
برای اولین بار تو عمرم اسلاید اضافه😪❤🤦🏻♀️
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
44 لایک
عالی بود
عالی بودددددددد پارت بعدی لطفا 🙂
مرسیییی چشممم ❤🐤🌺🍬
پارت بعدی رو بزار که دیگه طاقت ندارم 😹😹🌹
گذاشتم😂
مامان فالوم نمیکنی
دخترتم با دختر تو و V:)
از اون بدتر اجیتم دریام
عهه خب اوکیه صبر کن😂
عاجیم میشیح؟
مهدیسح 12 یو؟
اره😄
پردیس ۱۳
خوشم عاجی. اصمت خعلی خشگلع
وای مرسی اجی🤧🌺 ✨
اسم تو هم خیلی قشنگه😄✨ 🌺
تو رو خدا پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی پارت بعدی رو بزاااار🤧🌺
گذاشتم منتظرم منتشر بشه🐤💜
یکی به من بگه شب چجوری بخوابممممم😐😐😐😐
چرا؟ 😂🤧💃🏻🌺
چون استرس گرفتمممممم
فردا پارت بعدی رو میزارم شب راحت بخواب😄💜
هوراااااااا منتظرم
چون طالقان ندارد 😹پارت بعدی رو میخواد 🤤😹
ارهههههه
پارت بعدی کی میاد؟
فردا میزارم
وای خیلی خوبه
وای مرسی 🤧🐤💃🏻🌺✨❤
:)
خلی خوف بییییدددد🤘🏻🥺💜
تنکس بید🤧💜 🌺✨☁🐤