ازدواج از پیش تعیین شده ۸

سلام علیک اومدم با پارت هشتم ببخشید دیر شد ...راستی قبل از اینکه داستان رو شروع کنم می‌خوام بگم داستان رو می‌خوام یه نامه تغییر بدم یعنی از ازدواجشون شروع میکنم ...

از زبون ایسول : صبح افتاب کله پز از صبح تا الان جلوی سالن وایسادم تا اقا تشریفش رو بیار ...ای لعنتی لامصب ....امروز مراسم ازدواجمه .خخ چه زود گذشت تو یه ....ماه ..ولی هرگز نمی دونستم که سرنوشتم اینقدر مشکل خواهد بود ...ولی خب ولش ... مشغول فکر بودم که صدای جینهو از پشت سرم اومد ای لامصبی زحلم اب شد ....یه نمه چشم غزه رفتم ...تا ادم شه حالا به ایناش کاری ندارم یعنیا .دلم میخواد جیغ بکشم لامصبی .۲ساعت علاف این ادم شدم خیرسرم که بیاد دنبالم وای مثل اینکه انتظار نابه جاست ولش ....اقا مابریم ...تا بیشتر از این افتاب سوخت نشده نشم .....

از زبون جیمین : بعد از اینکه کارهام تموم شد یه دور دیگه خودمو تو اینه دیدزدم ..طبق معمول منشی بغل ور دل منه رومو کردم سمتش ...هی بیا ببین سر ووضع درست باشه ...بعدم باید برم دنبال گل عروس ...و به سمت محضر نمی دونم مضحر حالا هرچی حرکت کردم .....الان دیگه کاملا خیالم راحته ..هیچ وقت فکرشم نمی کردم که پیشنهادمو قبول کنه ولی خب شد ... بلاخره رسیدم از ماشین پیاده شدم ...داشتم وارد سالن میشدم که یهو یکی اینهم جن جلوم سبز شد واه چیشد یه نمه که دقت کردم فهمیدم ..ایسوله ..که تا به خودم بیام جیغ و دادش شروع شد ..وای خدا .....فوری ساکتش کردم ....

مراسم عروسی : .....ایسول : الان دو ساعت اینجا سبز شدم ..هرچی هم که نیکان میکنم هیچ اصلا ..همه مهمونا هم که تو سالن هستن تا مابیایم ..داشتم همین طور زیر لب غرغر میکردم که صدای تق کفش یه نفر رو شنیدم اره خودشه فوری دویدم سمتش قشنگ کپ کرد تا به خودش بیاد یه جیغ کشیدم ...خب ولش ....ما رفتیم سمت سالن بلاخره مراسم با هزارتا ادا و اطوار تموم شد ....

از زبون ایسول : داشتم مثل کنه این پوست لبمو میکندم این عاقدم که دست بردار نبود پاهام سیخ شد ...: عاقد سرکار خانوم ایسول ایا شما اقای پارک جیمین رو به همسری خودتون می پذیرید ...و خلاصه کلی حرف دیگه که ...جواب دادم : بله ...بعدم عاقد این حرفا رو برای جیمین تکرار کرد ....خلاصه بعدش حلقه هارو دست هم کردیم ...از این به بعد دیگه زندگی من تغییر و شروع جدیدی داشت ...که هرگز فکرشم به کلم نخورده بود ....

۳ سال بعد : از زبون جینهو : طبق معمول امروز به همراه ایسول داریم میریم تفریح البته الان با یه فرق اینکه .هردو الان متحلیم خب ولش ..الان ۳ سال از ازدواج ایسول میگذره بکل یه ادم دیگه شده به طرز عجیبی تبدیل به یکی از معروفترین باز یگرها شد ...خب الانم با هزار تا دردسر اومدیم بیرون .... ......رومو کردم سمتش که گوشیش دستش بود و الان تقریبا ۲ ساعت بود داشت فک میزد ..خب شما برید ببینم چی میشه

از زبون ایسول : من : باشه خانوم لینگ حتما...اگه میشه یه دقیقه دیگه زنگ میزنم خداحافظ .....ایش زنیکه انتر پر ادعا ...خیر سرش مدیر برنامه است ..اصلا ولش بریم تفریح بکنیم ...با جینهو شروع کردیم به خوردن ...الان هردمون ۲۸ سالمونه...من الان ۳ سال که از زندگی مشترکم میگذره ..هیچ وقتم فکر نمی‌کردم عاشق بشم خخ .الانم که خدا رو شکر زندگی مثل هروزه ..دیگه ولش زیادی زر زدم ...

از زبون جیمین : تو شرکت بودم و داشتم به کارها رسیدگی میکردم .پدر بزرگم که کل کاروخانه رو سپرد به من و خودش رفت تا استراحت و تفریح بکنه .....و دور دنیا رو بگرده....۳ ساله ...که الان من و ایسول کنار همیم الان به درجات و انتظارتی که می‌خواستیم رسیدیم ...داشتم فکر میکردم ...یهو گوشیم زنگ خورد .برش داشتم گارگاه مخصوص بود که برای محافظت از ایسول گذاشته بودم ... ها یعنی چی شده تماس رو برقرار کردم .....من : الو چ شده ..،اون : رییس خانوم به همراه دوستشون الان درپاساژ .....هستن ...و الان دیدم که یه زن با ایشون دعوا راه انداخته .....من ! ها خون جلوی چشم رو مدید کی جرعت کرده ..ها ....بعدم قطع کردم وکتمو برداشتم رفتم سمت ماشین به سمت پاساژ حرکت کردم

.....خب تا این جا داشته باشید داستان رو ...امیدوارم که خوشتون بیاد منتظر پارت نهم باشید