
شلام...شلام...اومدم با پارت۲ بچه نظرات خیلی کمه لطفا بیشترش کنید😭😢💜😙💖❤
از زبان مرینت:بعد پادشاه گفت اتاق من بغل اتاق شاهزاده آدرین هست که بتونم از نزدیک مواظبش باشم بعد منو به اتاقم راهنمایی کردن رفتنم توی اتاق😑....اتاق خوب تقریبا میشه گف بزرگ بود که یکی در زد من:بله... خدمتکار:میشه یه لحظه بیاید...در رو باز کردم .. سلام....سلام باید با من بیاید تا لباس هاتون رو تحویل بگیردید....بعد رفتم لباس هام رو تحویل گرفتم....بفد رفتم سمت اتاق شاهزاده ....تق تق .....بله ...ام سرورم .....مرینت توی بیا تو ..رفتم تو ......کار داشتی ......نه فقط اگر چیزی خواستید خبرم کنید من دم در هستم ......اها باشه ممنونم فعلا می تونی بری.....رفتم دم در وایستادم در اتاق رو هم بستم ...بعد نیم ساعت شاهزاده منو صدا کردن ....بله .....میگم من می خوام برم تو حیاط قدم بزنم تو هم برو آماده شو ...چشم عالیجناب یه تعظیم کردم رفتم شمشیرم رو برداشتم....رفتیم توی حیاط.....
داشتیم توی حیاط قدم می زدیم که یهو 😲😲چند نفر نفر دورمون حلقه زدن خیلی نبودن فقط ۷ نفر بودن یکیشون حمله کرد گفتم عالیجناب پشتم وایستید داشتم باهاشون می جنگیدم که همینطوری تعدادشون زیاد می شد اون ۷ نفر رو کشتم اما یه ۱۲ نفر دیگه دوباره اومدن از اون ها هم چند نفر رو کشتم و تونستم جا باز کنم گفتم:شاهزاده فرار کنید...نه من تو رو تنها نمی زارم ...گفتم:عالیجناب خواهش می کنم ... گفت : اگه برم اونا تو رو می کشن(در حال جنگیدن مرینت داره حرف می زنه)گفتن: من چیزیم نمیشه حداقل برید کمک بیارید ...... بالاخره بعد هزار بدبختی رازیش کردم که بره همینطوری تعدادشون زیاد می شد که یکیشون دستم رو زخمی کرد دیگه نا نداشتم توی همون لحظه یکی دیگه از اونا پام رو زخمی کرد خیلی درد داشتم دیگه چشمام داشت سیاهی می رفت که کلی سربازا اومدن و در جا همشون رو کشتن منم دیگه چیزی ندیدم و بیهوش شدم 😢😥....
از زبون شاهزاده :رفتم که کمک خبر کنم کلی سرباز اومدن وقتی رسیدم مرینت دست پاش زخمی شده بود که بیهوش شد اون توی ۱۰ دقیقه ۱۴ نفر رو کشت تازه داشت از من هم محافظت می کرد اون دختر واقعا فوق العاده بود❤💜😢سریع بردمش تو اتاقش و طبیب رو خبر کردم 😭😢😭....
چون که من مرینت رو دوست داشتم خیلی نگرانش بودم😢😭❤❤❤طبیب:خداروشکر زخمش خیلی عمیق نیس ۲ روز استراحت کنه خوب می شه ...یه نفسعمیق کشیدم رو منتظر موندم تا بهوش بیاد...بعد نیم ساعت بهوش اومد ...گفتم:مرینت بالاخره بیدار شدی حالت خوبه جاییت که درد نمی کنه؟؟!؟!؟!؟!؟...گفت:نه،راستی تو نستید شکستش بدید...گفتم :اره البته بیشترشون رو خودت کشته بودی 🙄ممنونم♡♡♡......گفت:خواهش می کنم انجام وظیفه بود❤💜 ...خب من می رم بیردت تا تو استراحت کنی....بعد رفتم بیرون 🏃♂️
از زبان مرینت:شاهزاده رفت بیرون تا من استراحت کنم بعد گرفتم خوابیدم 💤💤💤فردا صب با صدایی یکی از خدمتکارا بیدار شدم گفت :صب بخیر مرینت اینم صبحونه اته حوب بخور جون بگیری ...گفتم :ممنون😘....بعد رفت بیرون منم غذا رو خوردم البته خیلی میل نداشتم یک کمی اش رو خوردم 😞بعد پاشدم همین خواستم در رو باز کنم یکی در رو باز کرد...شاهزاده بود گفت : مرینت تو هنوز خوب نشدی باید استراحت کنی....گفتم:نه من حالم خوبه عالیه عالیم🤗🙂🤗گفت:نخیر تو باید استراحت کنی دکتر گفت باید حداقل ۲ روز از جات بلند نشی 😡...
قیافه شاهزاده اونموقع خیلی عصبانی می یومد گفتم:اما اخه...که پرید وسط حرفم گفت:اما اخه نداریم میری استراحت می کنی تا ۲ از جات جم نمی خوری😡😡گفتم:چشم تعظیم کردم رفتم سر جام 🤕🤕نمی دونم چرا شاهزاده انقد عصبانی بود یه لحظه ازش ترسیدم😨
۲ روز بعد: دتکر امروز اومد گفت:کاملا زخمام خوب شدن می تونم از جام بلند شم بالاخره بعد ۲ روز اصلا این روز برام مثل ۲ سال گذشت مگع تموم می شد 😣😣...بعد پاشدم لباس پوشیدم و رفتم سمت در🏃♀️🏃♀️🚪🚪
خب لاولی های من ادامه اش بمونه برا وقتی که نظر دادی 😗😙😍💜❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
زود بعدی و بنویس عالی
حتما گلم😘😍💜
خیلی قشنگ بود آفرین 👏👏👏
مرسی😘😍
سلام
عالییییییییی بودددددددد ❤️
بعدی رو زود بذار
منتظرم
اگه دختری با من آجی میشی ؟
ممنون💜❤🖤
چرا که نه آجی گلم😘😍
عالیییییییییییییییییییی بود 😍😍😍
منتظر پارت بعدی هستم
ممنون😘😍
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
بعدی رو زود بزار
به داستان های منم سر بزن
یه سوال داشتم دختری یا پسر
ممنون عزیزم😘😍💜❤
حتما سر می زنم....
دختر ....