
ببخشید مرینت خانم من از شما خوشم اومده از روزی که اومدین کارنامه بگیرین عاشقتون شدم میشه ما باهم باشیم؟ تعجب کردم گفتم عه چیزه.گفت لطفا نه نگید خواهش میکنم.همینطور بهم نزدیکتر شد و دستامو قفل کرد صورتش رو بهش نزدیک کرد و لبمو بوسید همش میخواستم فرار کنم ولی زورش بیشتر بود گریه ام گرفته بود اشک هام روان شد وقتی ازم جدا شد گفتم نباید اینکارو میکردی.گفت چرا ؟گفتم عوضی من نامزد دارم.حلقه رو بهش نشون دادم اونم عصبانی شد و رفت من موندم و خیانتی که به علیرضا کردم اون با اتفاق دیروز ازم ناراحت شده بود حالا با این خیانت دیگه مطمئنم منو نمیبخشه وقتی اومد دنبالم بینمون سکوت بود نه من چیزی میگفتم نه اون وقتی رسیدیم خونه من رفتم روی تخت نشستم زانو هامو بغل کردم سرمو روی پام گذاشتم و آروم و بی صدا اشک میریختم چند دقیقه بعد دستی روی شونه ام حس کردم سرمو بلند کردم و دیدم علیرضاست من با تعجب به او نگاه میکردم ولی اون لبخندی به لب داشت و یه لیوان آب دستش بود آب رو گرفتم و خوردم گفت چشم های دریاییت طوفانی شده.بعد از ساعت ها باهام حرف زد خیلی خوشحال شدم سرمو روی سینش گذاشتم دستامو مشت کردم و روی سینش گذاشتم و گریه میکردم اونم منو بغل کرده بود و میگفت چیزی نیست خودتو خالی کن.
گفتم علیرضا منو ببخش من بهت خیانت کردم.گفت آروم باش مرینت آروم باش.گفتم چطور توقع داری آروم باشم؟کمی مکث کردم و ادامه دادم لوکا همون دانش آموز جدیدی که همراه تو اومده بود اون منو به زور گرفت و بوسید هر چی تلاش کردم نتونستم از دستش فرار کنم ببخشید.گفت مرینت نمیدونی الان چقدر خوشحالم که باهام صادق بودی تو کاری نکردی که من تورو ببخشم ولی از این به بعد هر اتفاقی بیفته من تورو تنها نمیذارم.سرمو از روی سینش بلند کردم به چشماش زل زدم ناخودآگاه لبخندی به لب زدم و گفتم مگه میشه ع.اشقت نبود؟سرمو بهش نزدیک کردم و بوسیدمش اونم منو خوابوند و مثل همیشه خوابیدیم...از دید علیرضا...بیدار شدم دیدم مرینت خیلی ناز منو بغل کرده و خوابیده بیدارش کردم گفتم مرینت،عزیزم، بیدار شو قربونت برم.آروم سرشو از روی سی.نم برداشت و گفت صبح بخیر.گفتم صبح تو هم بخیر.بلند شد و گفت علیرضا میشه من امروز نرم مدرسه؟گفتم چرا چیزیت شده حالت خوبه؟گفت حالم خوبه فقط نمیتونم با لوکا مقابله بشم.گفتم نترس امروز حسابشو میرسم که دیگه نتونه بهت نگاه کنه.گفت علیرضا خواهش میکنم کار بدی نکن فقط بهش بگو من و تو نامزدیم همین.نفس عمیقی کشیدم و گفتم باشه باز مثل همیشه بخاطر تو.
با هم رفتیم مدرسه زنگ آخر رفتم کیفم رو بردارم مرینت هم همراهم بود یهو صدای در اومد مرینت گفت لوکاست.گفتم مرینت تو برو من میام. مرینت رفت و لوکا اومد پیش من یه سکوت سنگینی بینمون بود چند ثانیه بعد سکوت رو شکست و گفت علیرضا من شنیدم تو و مرینت نامزدین درسته؟گفتم آره چطور؟گفت نمیترسی بهت خیانت کنه؟گفتم من به مرینت اعتماد کامل دارم.یه پوزخند زد و یه عکس نشونم داد گفت اینم جواب اعتمادت.عکس لحظه ای بود که لوکا به زور مرینت رو بوسیده بود گفتم میدونی برعکس چیزی که تو فکر میکنی مرینت همه چیزو به من میگه.گفت منظورت چیه؟ یقه اش رو گرفتم و چسبوندمش به دیوار گفتم فکر کردی نمیدونم به زور مرینت رو بوسیدی؟از ترس چیزی نمیگفت خود من هم بودم میترسیدم آخه تاحالا اینجوری نبودم دستم رو مشت کردم تا بزنمش ولی مرینت رسید...از دید مرینت... علیرضا به من گفت برو.ولی من پشت کمد قایم شدم و نگاهشون میکردم وقتی دیدم علیرضا میخواد لوکا رو بزنه با سرعت رفتم پیشش دستشو گرفتم و گفتم علیرضا دیگه کافیه ولش کن.ولی نه اون عصبانی تر از این حرف ها بود میخواست اونو بزنه گفتم علیرضا بخاطر من بس کن.
دست راستشو که مشت کرده بود محکم به سمت لوکا برد و من چشم هامو بستم وقتی باز کردم دیدم علیرضا به دیوار مشت زده یقه لوکا رو ول کرد و اون فرار کرد علیرضا نشست روی زمین و من همینجوری نگاهش میکردم اصلا نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم علیرضا همینجور که روی زمین نشسته بود محکم سرشو به دیوار کوبوند گفتم علیرضا اینکارو نکن.ولی بار دوم اونقدر محکم سرش رو به دیوار زد که سرش زخمی شد گفتم تورو خدا علیرضا بخاطر من بس کن.دیگه سرشو به دیوار نزد دستشو گرفتم و بلندش کردم گفتم علیرضا بیا بریم خونه.لبخندی روی لبش اومد و گفت باشه عزیزم بریم.رفتیم خونه سر علیرضا رو پانسمان کردم ولی نمیذاشت دستشو ببینم به نظرم شکسته بود گفت من میرم لباس عوض کنم.فهمیدم کار دیگه ای داره رفت توی اتاق پشت سرش رفتم به مچ دستش فشار آورد که دردش گرفت گفت ای وای فکر کنم شکسته.گفتم خب پس درست گفتم دستت شکسته.یهو چرخید سمت من و دستشو قایم کرد ولی خورد به لبه تخت و از درد چشماشو محکم بست و دندوناش رو بهم فشار میداد آروم دستشو گرفتم و گفتم علیرضا دستت شکسته باید بری دکتر.گفت نه مرینت نیازی نیست خوب میشم.گفتم چرا لجبازی میکنی باید بریم دکتر. رفتیم دکتر و دستشو گچ گرفتیم برگشتیم خونه میخواست غذا درست کنه که نذاشتم گفتم علیرضا تو میری استراحت میکنی.گفت ولی.حرفشو قطع کردم و داد زدم همین که گفتم. چیزی نگفت و رفت توی اتاق...از دید علیرضا...تا حالا مرینت با من اینجوری حرف نزده بود یعنی من براش فرق کردم؟ پشتمو به جایی که مرینت میخوابید کردم و خوابیدم چند دقیقه بعد مرینت اومد در گوشم گفت عزیزم ببخشید باهات اونطوری حرف زدم و اونم پشتشو به من کرد و خوابید ولی من نه عادت کرده بودم مرینت رو بغل کنم و بخوابم
آروم طوری که مرینت بیدار نشه چرخیدم و مرینت رو بغل کردم و به طرف خودم آوردمش...از دید مرینت...بعد از رفتن علیرضا توی فکر بودم من نباید باهاش اونجوری حرف میزدم بهتره برم و ازش معذرت خواهی کنم،رفتم توی اتاق ولی علیرضا خواب بود پشتشو به جایی که من میخوابیدم کرده بود فهمیدم از دستم ناراحته رفتم آروم در گوشش گفتم عزیزم ببخشید اونطوری باهات حرف زدم.منم پشتمو بهش کردم و خوابیدم ولی خوابم نرفت عادت داشتم سرم روی سین.ه علیرضا باشه و بغلم کنه تا بخوابم چند دقیقه همینجوری گذشت تا اینکه علیرضا اومد بغلم کرد و من رو به سمت خودش آورد منم چرخیدم و باهاش چشم تو چشم شدم میخواست چیزی بگه ولی اجازه ندادم و سریع لبشو بوسیدم وقتی ازش جدا شدم سرمو روی سینش گذاشتم گفت هنوز هم مثل قبل عاشقتم.گفتم منم همینطور، دوست دارم.محکم بغلش کردم و خوابیدیم، فردا بیدار شدم نمیدونم ساعت چند بود ولی من هنوز روی علیرضا بودم و اون هم خوابیده بود دلم نمیخواست ازش جدا بشم سرمو دوباره گذاشتم روی سینش و خوابیدم ولی خوابم نرفت فقط چشم هامو بستم نمیدونم چقدر گذشته بود که علیرضا بیدار شد وقتی دید من خوابم بغلم کرد و گفت قربونت برم. بعد فقط موهامو نوازش میکرد بعد از حدود ده دقیقه بلند شدم گفت عزیز من بیدار شدی.همینجور که نگاهش میکردم بوسیدمش اونم همراهیم میکرد بعد از چند دقیقه گفتم اصلا نمیخواستم بیدار بشم.ناراحت شد گفت چرا؟من کار بدی کردم؟گفتم نه قربونت برم تو هیچ کاری نکردی آخه اصلا دوست نداشتم سرمو از روی سینت بردارم و از بغلت بیرون بیام وقتی پیشتم احساس آرامش زیادی دارم.لبخندی زد و گفت مرینت جونم امروز تعطیله میخوام هر کاری تو دوست داری انجام بدیم بدون استثنا.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سعی کن یکم بیشتر بزاری
شرمنده کلا بادم رفت از تو ولی خب الان اینجام
عالی بود