
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن🙏💕 و لطفا گزارش نشه 🙏💕
یکم پفیلا تو کاسه ریختم و تلویزیون رو روشن کردم و مشغول خوردن پفیلا و دیدن فیلمم شدم که ادرین امد ادرین: خبببب! خاله اما و ادری و بابام یه نمایشگاه تو لندن میخوان به مدت ۳۱ روز برگزار کنن. _ خب؟ ادرین: و مدل زو.ج میخوان که خاله اما من و تو رو پیشنهاد داده و فردا ساعت ۶ بلیت داریم. _ ۳۱ روز؟ ادرین: اره تازه باید تظاهر کنیم عا.شق همیم! تا ازمون شایعه نسازن و خوب پیش بره نمایشگاه. _چییی؟ قبول کردم باهات ازدوا.. کنم ولی قرار بود از این مسخره بازیا نباشه. ادرین: ببخشید عزیزم ولی به خاطر خانوادمون مجبوریم. _ خانواده خودت نه خانوادمون کدوم یکی از اعضای خانواده من گفته برم لندن؟ بابام یا عمه یا بابابزرگ یا داداشم؟ ادرین: نه به خاطر شهرت کوچیک بابات که نمیخواد از دست بره! _سکوت کردم . به خاطر شهرت اون مجبورم هرکاری کنم! ازدوا.. تظاهر به عا.شق بودن مدل بودن بازیگر بودن و... _باشه میام فقط ولم کن
به سمت اتاق رفتم و در رو کوبوندم. اشکام کم کم روی گو.نم سر خوردن و پایین اومدن. نمیخواستم هق هق کنم که فکر کنه ضعیفم. خودمو رو تختم پرت کردم و گریه کردم. انقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد. از خواب پا شدم. به ساعت نگاه کردم ۴ صبح بود. فقط ۲ ساعت وقت دارم که لباساموجمع کنم و حموم برم و.... هعی... چمدون رو از بالا کمد برداشتم و رفتم سراغ کمدم و بازش کردم. دو سه تا لباس راحتی برداشتم و چند تا لباس مجلسی. گذاشتمش تو چمدون یه کیف مشکی و کیف صورتی و کیف سفید برداشتم و چند تا کفش. کش مو و گلسر و... برداشتم و لوازم ارایشم و یه کلاه گیس و کتابام(خوبه همشون جا شد مگه کجا داری میری که این همه وسیله؟😐)
یه لباس طوسی پوشیدم که روش نوشته بود Love و یه کت سفید روش و شلوار جین و کفش طوسی . یه کیف طوسی هم برداشتم و توش گوشیم و دستمال کاغذی و چاقو و کیف پولم رو گذاشتم. رفتم پایین. چی به روز حال اورده بود! پفیلا ها ریخته بود و کوسن و بالش هاهم اون بر این بر. تلویزیون روشن و کنترلش نبود. نشستم و مشغول جمع کردن پفیلا ها شدم که دستمو محکم گرفتپ ادرین: کی بیدار شدی؟ _ ساعت ۴ ادرین: ساعت چنده؟ _5:44دقیقه ادرین: وقت داریم پس چند دقیقه بخوابیم _ خیر جمع کردن وسایل هال خودش زمان میخواد ادرین : مگه کثیفه هال؟ _ اره دیگه جنابالی اون پفیلا هارو که ریختی و کنترل تلویزیون رو گم کردی و روشن گذاشتی تلویزیون رو و کوسن و بالش هاهم پخش کردی کثیفش کردی. چشماشو باز کرد و روز مبل نیم خیز شد. ادرین: گفتی چند؟ _5:44دقیقه بود که شد 5:49 دقیقه دستمو ول کرد و سریع پاشد
ادرین: آخ چه دیر قرار بود ساعت ۴ بیدار شیم که صبحونه خوردنمون و دوش گرفتنم و لباس پوشیدنم خودش زمان میبره _ خیلی خب صبحونه اماده کردن و اتو کردن لباس های جنابالی خودش با منه. بفرما برو حموم تا همین ۱۰ دقیقه وقتمون نرفته. ادرین: توهم فقط بلدی غر غر کنی ها به سمت حموم رفت و منم مشغول جمع کردن پفیلا ها شدم بعدشم رفتم سمت اتاق ادرین و لباساشو اماده کردم و اتو کردم و رو تختش گذاشتم و رفتم تو اشپزخونه. شربت پرتقال رو برداشتم و اب مخلوطش کردم برای ادرین شربت البالو درست کردم و روی میز گذاشتم . چند تا لقمه درست کردم و چند تا بیسکوییت توی ظرف گذاشتم و روی میز تو هال چیدم. بعد چند دقیقه ادرین از اتاقش امد بیرون و نشست روی صندلی و یه بیسکوییت رو خورد منم نشستم و شروع کردم به لقمه خوردن ***
:شماره ۲۶ _ دیر رسیدیم؟ ادرین: فکر کنم. _پرواز ساعت ۶ بود الان4:57که. ادرین: صبر کن همینجا ببینم پیداشون میکنم یا نه. _ باشه. ادرین ازم به سرعت دور شد منم روی نیمکت نشستم که صدایی از پشت سرم گفت: مرینت! پشت سرم رو نگاه کردم لوکا بود! _ تو اینجا چکار میکنی؟ لوکا: وایی چه بزرگ شدی _خخ خب ۵ سال گذشته لوکا: یعنی الان ۱۹ سالته؟
_اره دیگه نکنه همون دختر ۱۴ ساله باشم؟ لوکا: خیلی خب حالا فرودگاه چکار داری؟ _ برای چی؟ لوکا: بگو خب _برای مدلینگ میرم با همسرم لندن لوکا: همسرت؟ تو که هنوز کوچیکی چجوری ازدوا... کردی؟ _ زوری بود ازدوا...جم لوکا: حالا این پسره کیه؟ _ ادرین اگراست تو همین موقعه ادرین امد ادرین: مرینت! برگشتم و ادرین رو دیدم. تا لوکا رو دید اخماش رفت توهم ادرین: ایشون؟
_ عا ادرین این لوکاعه دوست بچگیم الان تو فرودگاه دیدمش لوکا: من لوکام دوست بچگی مرینت و الان خلبانم (لوکا و مری حرفشونو باهم زدن) ادرین: خوشبختم منم ادرین اگراستم مدل و بازیگر لوکا: میشناسمتون شما الگوی خواهرم رینا هستین. یه مدله اونم و خیلی دو.ستون داره. ادرین : چه جالب ولی ندیدمشون لوکا : اتفاقا قراره توی لندن ملاقاتش کنید خیلی به پدرم اصرار کرد که تو جشنوارتون مدل باشه.
شماره : ۲۹ ادرین: خیلی معذرت میخوام ولی پروازمون داره میره. لوکا: خوشحال شدم از ملاقاتتون _ خداحافظ لوکا لوکا: خداحافظ عسلم اخمای ادرین با عسلم تو هم رفت ولی زود دستمو کشید و به سمت اقای گابریل و خاله اما و ادری و کاگامی . بعد از سلام و احوال پرسی چمدونا رو تحویل دادیم و وارد هواپیما شدیم. من کنار کاگامی نشستم و ادرین کنار باباش و ادری و خاله اما کنارهم. کاگامی: تو مرینتی؟ _ ا...ره ...اره کاگامی: تو دختر توماس دوپنی پس؟ _ اره چطور؟ کاگامی: میدونی دایی بزرگت کیه؟ _نه وقتی دنیا امدم مامانم مرد و بابام جز خاله کوچیکم و پسر خالم بابام هیچکدوم از خانواده مادریمو بهم نگفته کاگامی: خب من دختر داییت رو میشناسم _ جدی؟ کی هست حالا؟ بابام بهم گفت داییم تو جنگ مرده زنشم تو همون جنگ کور شده ولی نگفت دختر دایی دارم
کاگامی: بهت راست گفته درمورد زن داییت و داییت ولی دختر دایی داری. _ کی هست؟ کاگامی: اینجا جای خوبی نیست بهت بعدا میگم تو چشماش نگاه کردم. چشماش شبیه عکسی بود که از داییم دیدم انگار ترکیب چشمای زن داییم و داییم بود. عسلی و قهوه ای. ** حدود ساعت 9 بود که حوصلم سر رفت و گوشیم رو در اوردم. کاگامی: ش.م.ا.ر.ت چنده؟ _ واسه چی؟ کاگامی : میخوام دوست شیم. _ خیلی خب ش.م.ا.ر.ه.م.و بهش دادم و سیوش کرد و بهم یه سلام فرستاد که بدونم اونه. کاگامی: کاگامی هستم ۲۰ سالمه خانواده مامانم نینجا بودن و بابام فرمانده ارتش بوده کار خانوادش قنادی و مدلینگ بوده باهم تو ارتش اشنا شدن _ منم مرینتم ۱۹ سالمه مامانم بازیگر و قناد بوده و بابام مدل. بابا و مامانم نقش یه زن و مرد عا.ش.ق تو فیلم داشتن که طی فیلم واقعا عا.ش.ق هم میشن. کاگامی: خوشبختم _ همچنین^^
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اجی بعدی چرا نمی نویسی فقط میشه وقتی اسم داستانو مینویسی عددم بزاری که پارت چنده مرسی و لطفا پارت بعدی رو بده
راست میگه لطفا پارت بعدی رو بذار که داستانات خیلی عالی هستن و داستان های قبل هم ادامه بده لطفا
سلام چرا دیگه ادامش نمیدی؟
های کیوتم کی پارت بعد و میزاری
سلام آجی خوبی ببخشید سراغی ازت نمیگیرم امتحانا واقعا جونی برام نذاشتن ما امتحانای میان ترممون پشت سر هم گرفتن همشونم گند زدم😔💔🥀 هعییی
آجو خوبی؟ حالت بهتره؟ ایشاالله زود خوب خوب بشی آجی جونم هر وقت حالت بهتر بود بذار پارت بعدی رو اولویت خودتی💛
سلام اجی
عیب نداره
ماهم امتحان داریم و مدارسم که حضوریه دیگه هیچی.
یه چند روزمم بود مریض بودم و واسه همین پارت نذاشتم
ولی الان میرم دوباره بزارم برسی ببینم منتشر میشه یا نه^^
باشه آجی🥺میسی💛😘
سلام اجی💕
خوبی بهتری؟ :) 💕
سلام اچی
مرسی خوبم
صلم آجی💕
پرییییی عزیزم حالت بهتره؟
خوبی؟
سلام اجو
میسی خبم
حالت بهتر شده
اره
خداروشکر 💐🌹🤲🤲🤲
سلام اجی نکنه دیگه جواهر عشق رو ادامه نمیدی
گذاشته بودم ولی منتشر نشد
نگران نباش ایشالله منتشر میشه امیدت به خدا باشه
پارت بعدی لطفا
حالش بده درک کن عزیزم شما ناراحت نمیشی یکی اینطوری بهت بگه؟
میزارم عزیزم
نکنهههههه تو هم مث نازنین رفتیییییی؟! 😢💔
نه نه من هستم فقط یکم حالم خوب نیست
پارت بعدم گذاشتم برسیه
ااا چیشده آجی؟! خوبیییییی؟
چرا حالت خوب نیس؟
چیشده؟ 🥺❤