

سلام من مرینت هستم ، از اون قضیه چند سال میگذره و همه الان شاد هستند ، بهتره بگم که کسی با کسی نیست یعنی هنوز دوست هستیم ❤️❤️ اون قضیه مال ۲ سال پیش بوده و من اون موقع ۱۶ سالم بود ، ولی من بزرگ تر شدم و الان ۱۸ سالمه .....

من با آدرین کنار اومدم ... الیا با نینو کنار اومد... و هر کسی دوستی خودش رو درست کرد❤️ اما یه چیزی تغییر نکرد😕 این که... من در هر صورت از کسی از دوستام جدا نشدم 😄💔اما یه چیزی این وسط خیلی قلبم رو شکست و اونم این بود که خانواده کوفاین رفتن به یه شهر دیگه اونم عجب جایی نیویورک😣😣🥺 ...

لوکا تو نیویورک دوست های بهتری پیدا کرده ... مطمئنم 😣😣 و جولیکا با یه دختر به اسم رز آشنا شده که رفتار و اخلاق شوند مو نمیزنه🥰 برای جولیکا خیلی خوشحالم خیلی😍 اما لوکا .....💔..

.... اوه الیا و نینو و ادرین اومدن من باید برم .. ولی نمیدونم قراره منو کجا ببرن 🤔 الان مطمئنم به این فکر میکنید که منو میخوان کجا ببرن 😄 خب من میرم ولی باهم در ارتباط هستیم 😶😶

خب..... 😲دارن منو میبرن ایستگاه راه آهن 🤨🤨واو چرا؟؟ یکی داره پیاده میشه ولی اون کیه..... چی اون لوکاس😯😰😍 هر چی حس بود باهم داشتم ❤️ بعد یهو داد:زدن تولدت مبارک مری 🥰🥰 چی من تولد خودم رو یادم رفته بود 😯 امروز کلی خوش گذشت و ما دیگه داریم به شب نزدیک میشیم 🌃🌌 و دیگه لوکا باید بره🥺😣😩 چقدر دوری ازش سخته🥲🥲 تو این دو سال بد ترین اتفاق رو داشتم 🥲 ولی لوکا همه رو شست و برد😄😄ولی زیاد مهم نیست گفت بعضی وقتا اینطوری بهمون سر میزنم و سورپرایز مون میکنه😍🥰❤️ خب رفتیم ایستگاه ... مرینت : خداحافظ لوکا 💙 بعداً میبینمت 🥲😍 امیدوارم همیشه شاد باشی 😘 خدانگهدار 😊😊 (مری:در هر صورت دوری ازت خیلی سخته🥲🥲) دیگه تموم شد خداحافظ 💙 پارت بعدی وجود ندارد😄
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
۱۰
۹
۸
۷
۶
۵
۴
۳
۲
۱