
ناظر جون منتشر کن 😭💔😭
از زبان دخترکفشدوزکی:استاد سوهان گفت:کاش جعبه میوفتاد دستش😕 گفتم:چرا؟گفت:اون موقع میتونستم با کمک عصام پیداش کنم و جای ارباب شرارت رو لو بدم😬 گفتم: استاد عصا ی شما جای معجزه گر ها رو نمیتونه پیدا کنه؟گفت:نه فقط عصا ی نگهبان اعظم میتونه اینکار رو انجام بده گفتم:نگهبان اعظم کیه؟گفت: نگهبان اعظم چند نفر هستن آخرین نگهبان اعظم که تا حالا بوده مرده و ما نگهبان ها منتظریم تا جعبه ی مادر نگهبان اعظم رو انتخاب کنه😕 گفتم: استاد منو لطفاً تنها بزارید😭از زبان استاد سوهان:اففف گربه سیاه رو از کجا پیدا کنم این دختر ی بلایی سر خودش میاره🙄پیام ذهنی برای پلگ فرستادم از زبان پلگ:استاد سوهان پیام بهم داد یا خدا این کفشدوزک دیوانه شده اگر کاری کنه از پنیر گندیده هم بدتره😬 آدرین رو رفتم بیدار کردم گفتم: آدرین آدرین بیدارشو تا دخترکفشدوزکی بلایی سر خودش نیاورده😕پرید هوا گفت:چیشده 😨 گفتم:استاد سوهان پیشه کفشدوزک رو برج ایفل بوده کفشدوزک بهش اسرار کرد که تنهاش بزارم استاد سوهان هم میترسه بلایی سر خودش بیاره، از زبان آدرین:
گفتم:«🐾 پلگ تبدیل گربه ای🐾»رفتم برج ایفل دیدم کفشدوزبانوم نشسته داره گریه میکنه🥺🥺🥺 رفتم پیشش نشستم گفتم:بانوی من ❤️سرش رو آورد بالا با تعجب بهم نگاه کرد گفتم: کفشدوزبانو دیگه گریه نکن🙁گفت: گربه سیاه چیکار کنم استاد فو چرا بهم اعتماد کرد😭😭😭 گفتم:چون تو استثنایی هستی ، مهربونی و مهم تر از همه به فکر همه هستی☺️ی دفعه خودش رو تو بغلم جا داد واقعا تعجب کردم گفت:اگر تو نبودی چیکار میکردم؟😭😭😭 بغلش کردم گفتم: من همیشه پیشتم🙃 گفت: گربه سیاه باید قدرت ها مون رو افزایش بدیم باید رمز ها رو پیدا کنم گفتم:مکمک نمیخوای؟گفت:آره بهت نیاز دارم🥺
«فردا صبح در دبیرستان»:از زبان آدرین: امروز مرینت رفتارش خیلی عجیب بود ناراحت بود لبخند نمیزد با کسی هم حرف نمیزد تا کسی میرفت پیشش بلند میشد میرفت😕از زبان مرینت: هشدار آکوما فعال شد بغضم گرفت رفتم دستشویی گفتم:[🐞تیکی دخترکفشدوزکی آماده🐞]صدا از سمت موزه لوور میومد که گربه سیاه اومد گفت: سلام بانوی من گفتم:سلام پیشی و ی لبخند تلخ زدم ،«درحال دویدن رو سقف های خونه ها بودن»رسیدیم به موزه ی شرور خیلی عجیب بود😨«نیروی شروع:مردم رو از هم متنفر کنه و تحت کنترل خودش در بیاره😮» بهش حمله کردیم اما با زنجیر مارو پرت کرد اون ور گربه سیاه زخمی شد😭😨 پاشدم گفتم:ارباب شرارت هیچ وقت نمیتونه به خواستش برسه گفت:بای حرکت کارت تمومه خال خالی😂😏😌 عصابم رو خورد کرد آکوما باید تو زنجیرش باشه گربه سیاه به زور پاشد، به شرور گفتم:پس بدون سلاح مبارزه میکنیم یویوم رو انداختم اون ور اونم زنجیرش رو به گربه کردم بهش چشمک زدم منظورم رو فهمید😁
حواس استکاریل رو پرت کردم گربه سیاه با پنجه ی برنده زنجیر رو نابود کرد ی آکومای رنگی رنگی آمود بیرون😐گرفتمش و بعد با گربه سیاه هم زمان گفتیم:بزن قدش🤛🤜 شرور روز بود بهش مهره جادویی دادم بعد از گربه سیاه خداحافظی کردم رفتم خونه،واقعا حالم خوب نبود😔😔💔دلم گرفته بود به عکس های آدرین نگاه کردم، برسون داشتم پارسون کردم انداختم سطل اشغال😔 احساس کردم دیگه بهش هیچ احساسی ندارم به هیچ کس حتی خودمم برای خودم اهمیت ندارم💔💔راهم رو گم کردم توی این فکر ها بودم که مامانم اومد گفت:مرینت ی نفر اومده تو رو ببینه گفتم:من مامان بگو بیاد اتاقم😔گفت:باشه،در اتاق رو زدن گفتم:به فرمایید دیدم😨
استاد فو اومد داخل گفتم:سلام است یعنی آقای فو گفت:مرینت بگو استاد فو بگو تیکی بیاد بیرون🙃 گفتم:ا استاد😨 گفت:آره نقش بازی میکردم ، زدم زیر گریه گفتم:استاد چرا بهم اعتماد کردید؟😭😭😭😭 گفت:چون میدونم از پیش برمیای گفتم:من که شکست خوردم😭😭😭 گفت:تو میتونی هر کاری کنی تو دخترکفشدوزکی هستی میدونم میتونی🙃ولی سه روز دیگه باید تو گربه سیاه هویت های هم دیگه رو بفهمید،گفتم:چ چشم😢بعد استاد فو رفت🖤
❤️تموم شد❤️ناظر جونم لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً منتشر کن🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺چالش:مرینت چیکار میکنه؟😁راستی ی نکته بر عکس اسم داستان میشه غم مرگ و اینم معنی داره و به داستان ارتباط داره😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادمین تستت لایکیدم باید پینم کنی!😔🍓
سلام اجی مهتا خوفی😘😘😘😘😘😘راستی قلب خوشگلت هم امیدوارم خوب باشه💖💖ناظر شودمم اجیی😁😁😁😁اجی من اگه جای تو بودم سرم گیج میرفت اییییییننننن همه داستانو باهم ادامه میدی دمت گرم 😆😆😆😆😆
این داستانت هم مثل بقیه عالی میباشدد🌹💗💗💗💗💗
مرسی عزیزم💓💓🥰🥰 مبارکه🥳🥳🥳🥳آبجی جون من پارت 3 رو دیدی منتشر کن🥺 بازم مبارکه💓
قلبم؟هی بدی نیست خوبه فقط امروز یکم اذیت کرد😅
میدونی کسی که عاشق نویسندگی باشه از پسش برمیاد😅
خوشگل خودمی 😚😚😚😚
مرسی عزیزمم💖💗💖💗💖💗حتما دیدم منتشر میکنم 😘راستی باخودم فکر میکنم برای نوشتن رمان عاشقانه بدنیا اومدی😁کی میدونه شاید در اینده نویسنده هم شدی✊😌💓
😘🤍🤍🤍مرسی🤍🤍🤍😘
😅🤭خب قبلا میگفتم نمیدونم چی کاره میشم بابا بزرگام گیر دادن دکتر شو من نویسندگی رو دوست دارم😭
دکتر نویسنده چطوره اجی؟ 😆😆😆
هم کار هم نویسنده اون موقع برم خونه بخت هم خونه داری کنم هم دکتر باشم هم نویسنده هم مادر؟
هعی به خونه بخت دیگه فکر نکردم😅ولی ادم نباید به حرف بقیه گوش بده تو انتخاب شغل چون اخر خودت پشیمون میشی که علایقت رو دنبال نکردی👌💖
آره میدونم ولی....
شاید منجبورم کنن😞😞😞
نه بهشون بگو چی رو دوست داری اونا قرار نیست برات تصمیم بگیرن درسته بابابزرگ هات هستن ولی تو باید علاقت رو دنبال کنی😼😉
عالیی بودد اجیی حتما این داستانت و دنبال میکنم
مرسی عزیزم😍😘 روی حمایتت حساب میکنم😚😚😚
پشیمون نمیشی
میدونم😚😚😚😚😚😚😚😚
عالی بود دیگه این داستانو می خونم 😂
مرسی♥️مسخره نکن اگر واقعا بده بگو😞
عالی
مرسی آبجی
❤
عالی بود;-)
ج چ:هویت خودش و گربه سیاه رو میفهمه:-)
مرسییییی♥️♥️♥️♥️
پارت بعد درحال بررسی هست 😘
خواهش میکنم:-)امیدوارم منتشر بشه:-)
هیییی امید وارم
بلی بلی انشااله:|
عالی بود
مرسی عزیزم 💓
چالش:مرینت هویتشو به کت نوار میگه ولی کت نوار نه چون خیلی خطرناکه
اممم واقعا حدس خوبی بود هم درسته هم غلط😁
😐😐
راستی Mahta اسم واقعیتو نمیدونم عزیزم راستی فردا میری مدرسه؟: من که نمیرم چون امیکرون گرفتم😞😓 و بابام میگه مگه دیوانه ایم این ۱ ماهه رو بریم مدرسه، همون مجازی رو ادامه بدیم دیگه یه ماهه آخه چه زوریه شاید یکی مریضه شاید راضی نیست بیاد آخه این چه مسخره بازی هست من که خسته شدم تو چی تو هم میری؟؟؟
اسمم مهتا هست به اینگیلسی زدم مهتا 😁
نه دیروز معلم مون گفت شاید چند نفر از مسافرت نیومدن روز اول یک ماه آخر آنلاین هستیم فردا میرم مدرسه 😅
اها انشالله به سلامتی
مرسی عزیزم 💓🥰😍
خیلی محششششششششششررررررررر بود🤩🤩😍🤩😘😘🤩😍😍😍 خیلی شما باید کارگردان واقعی میراکلس میشدی😐👍👍👍👍👍👍✊✊✊✊✊
😘مرسی❤️🥰
من بعضی وقت ها به دوستم میگم بیا منو بگیر میرم توماسو میکشما با اینکه مدیونشم ولی تو بعضی از صحنه ها دلم میخواد توماس بمیره من برم کارگردان بشم جاش😂
اره والا ما تو اپارات و اینیستا به جرمی فحش میدیم🤣🤣🤣جرررر