10 اسلاید صحیح/غلط توسط: M.H.R انتشار: 4 سال پیش 42 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم قسمت پنجم✨ امیدوارم لذت ببرید ✨
نگاهی به آینده: حیف، حیف که دیگه اون دختر کوچولوی ساده و بی خبری نیستم که می خواست یه معلم ساده بشه و یه زندگی شاد رو با عشقش بگذرونه، حالا...حالا چی میشه؟
((دوستان اون چیزی که بخش قبل خوندید برای آینده بود تا ذهنتون یکم درگیرشون بشه)) روز ها خیلی سریع می گذشتند، ایور و من یه دوستی خیلی زیبا داشتیم، تقریبا همه چیز رو به هم می گفتیم، حتی ایور درباره ی من و آلارد میدونه....البته من بهش نگفتم.خودش فهمید...وای خدا عجب روزی بود....من و آلارد توی گلخونه ی بخش بچه های پزشکی و گیاه شناسی نشسته بودیم و داشتیم حرف می زدیم، که یهو یه صدایی از پشت اومد، ایور اومد بیرون و گفت....
گفت: بهبه چشمم روشن...آلارد خان با بهترین دوست من تنهایی حرف می زنی بعد به من نمیگی؟ ازت به جرم دوست دزدی شکایت کنم؟ آلارد به شوخی گفت: نمی تونی، من قبلش شکمت رو باز کردم و روده ی درازت رو ریختم بیرون...گفتم: اهاه بسه دیگه حالم بد شد...بیاین بریم بابا، الان خانم اسپنر میاد گیر میده ها، راستی ایور تو هنوز با تیارا دوستی؟ گفت: آره چطور؟ گفتم: میشه ازش بخوای یه سراغی از سدنا بگیره؟ خیلی گوشه گیر شده، اصلا هم جواب تلفن هامو نمیده...آلارد گفت: مگه خبر نداری فردا تعطیلی دادن بهمون؟ من می خواستم کل اکیپ دوستیمون دور هم جمع بشیم ولی می دونم می خوای بری پیش خانواده ات...
گفتم: ممنونم آلارد اما باید بیشتر حواسم به سدنا باشه، اگر هم وقت شد میام پیشتون، شاید یه موقع دیگه به مامان بابا سر زدم، مطمئنم اون ها هم الان کار دارن ⍟⍟⍟ صبح روز بعد خیلی سریع یه هودی عسلی پوشیدم و رفتم کافه مدرسه، یه صبحانه ی مختصر خوردم و رفتم سمت اتاق سدنا...تق تق تق...رفتم داخل...گفتم: سدنا؟ خواهر قشنگم...چرا حالت اینجوریه؟ خوبی؟...گفت: نه، حوصله ی هیچی رو ندارم، من و تو همیشه با هم بودیم، و قرار بود با هم بمونیم ولی تو الان نیستی...گفتم: نگران نباش، خودت گفتی بهم که وابستگی جلوی پیشرفت رو میگیره، یادته؟ کریسمس؟...گفت: یادمه ولی نمی تونم...
بعد از کلی زور زدن تونستم سدنا رو راضی کنم بدون منم می تونه درس بخونه. خب یه مشکل از هزار مشکل حل شد...بعد از ظهر با هم رفتیم پیش اکیپ مون، کلی خندیدیم و بهمون خوش گذشت...
خانم اسپنر: سلام به همه ی بچه های خوب، امروز بعد از دو سال درس خوندن در تیکوا و پایان امتحانات نهایی سال، حالا برای ادامه دادن شغل هاتون می تونید به بخش دانشکده ی شبانه روزی تیکوا بروید...همان طور که قبلاً گفتم بچه هایی که در بخش a+ هستن آزمونی جدید خواهند داد تا در بخش های بسیار پیشرفته تر درس بخونن و یاد بگیرند.
خانم اسپنر اسم همه ی بخش ما یعنی بخش a+ رو خوند و همه برامون دست زدن. خیلی خوشحالم که سدنا خودش رو جمع و جور کرد و توی بخش a موند. تمام بخش ها به جز بخش ما رو صدا زدند و بچه ها رفتند تا کارت دانشکده شون رو بگیرن، اگر هم مناسب تیکوا نباشند و در طول این دو سال خوب درس نخوانده باشند باید به دانشکده ی دیگری بروند. یکی از چیزایی که خیلی خوشحالم می کرد...
این بود که سدنا خیلی خوش حال بود و قرار بود شغلی که دوست داره رو بدست بیاره. همچون قراره به آینده ی مورد نظرمون برسیم. بعد از اینکه همه رفتن ما رو به سمتی راهنمایی کردند که باید امتحان جداگانه رو برای بخش پیشرفته می دادیم...
ما را به اتاقی بزرگ با تزیینات عجیب راهنمایی کردند. مردی از سایه ها وارد شد، گفت: چه قدر عالی که این دفعه هفت نفر رو در این بخش داریم...((ما در کلاسمون هفت نفر بودیم، من، آلارد، ایور، تارا که هم اتاقیم بود، والری که یه دختر خیلی رو مخه، و دو قلو ها معروف سولینا و سارا )) خانم هلر با سر تایید کرد. مرد کیفی را باز کرد، یک بطری بزرگ با روکشی سنتی را از کیفش در آورد و گفت: بریم که شروع کنیم...
خیلی ممنونم که داستانم رو خوندید✨
امیدوارم لذت برده باشید
اگر دوست دارید حدس بزنید چه اتفاقی می افته✨
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
امممم قسمت بعد کی میاد؟
فکر می کنم به زودی بیاد احتمالا تا فردا یا پس فردا
خیلی خوب بود
چالش:واقعا نمیدونم
ممنونم
به زودی متوجه خواهیم شد 💙
نمی دونم چی میشه ولی برام سوال شد پیرمرده کیه...منتظر بخش بعدی هستم
به زودی متوجه میشیم🙃