10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ✯Nezuko انتشار: 4 سال پیش 47 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت بیستم
( آنچه گذشت ) : [ ۲۳ روز بعد ] مرینت: به نظرم میلن بهترین عملکرد و داشته ...کارل : من میرم میبینمش ولی تو هم بیا ..هاتارو : پس شما خواهره کارل هستید ، مشتاق بودم شما رو ببینم خانم تسوروگی....کاگامی : خواستم جواب هاتارو رو بدم که یهو..( خب بریم سراغ داستان )
( خب دوستان الان داریم میریم به زمان حال ) : آدرین : بعد از اینکه به کاگامی پیام دادم رفتم خونه که مادرم اومد سمتمو بفل کرد و گفت : دل برات تنگ شده بود ...آدرین : منم دلم خیلی برات تنگ شدن بود ... امیلی : منو پدرت میخوایم با هم حرف بزنیم تو هم میخوای پیشمون باشی .. آدرین : حتما ، بعد رفتم سمت اتاق پدرم و شروع کردیم به حرف زدن که یهو با صدای ناتالی به خودمون اومدیم ... ناتالی : آقای اگراست ببخشید مزاحمتون شدم ولی الان ساعت ۶ و امروز یه جلسه ی مهم دارین .. آدرین : واای چقدر حرف زدیم خب بااب من میرم تو اتاقم شما به کارتون برسید ( دوستان گابریل ، امیلی رو هم آورده تو شرکت )
آدرین : اونا هم گفتن باشه و من رفتم تو اتاقم گوشیمو ورداشتم که دیدم کاگامی هنوز جوابمو نداده ، ولی بهش حق میدم من خیلی اذیتش کردم ... پلگ : آدرین تلویزیون و نگاه کن .. آدرین : تلویزیون و نگاه کردم که دیدم : نادیا شاماک : حدودا یه دوماهی میشه که در سراسر پاریس نشانه هایی از وجود یه هیولایه وحشتناک میده که این هیولا باعث ترس و وحشت مردم شده و این هیولا بعدا از وارد کردن خسارت به شهر و مردم به صورت خارق العاده ای این موجود ناپدید میشه و تمام خسارت ها ی وارد شده به شهر ، تعمیر شده و هیچ نشانه ای از خسارت رانندش) دیده نمی شود طبق اطلاعات بدست آمده هنوز
هیچ عکس و تصویری از این موجود در دست نیست و از قهرمانان پاریس خواهش مندیم که این هیولا رو نابود کنن .... آدرین : یعنی چی پلگ ما که ارباب شرارت و نابود کردیم ، معجز گرا هم که دست مرینته پس کی داره این کار و میکنه ، باید برم به پدرم بگم .. پلگ: پدرت الان جلسه داره .. آدرین : خب پس میتونم به ناتالی بگم ...( خب میریم پیش کاگامی ۲۱ روز پیش )
کاگامی : خ،استم جواب هاتارو رو بدم که یهو صدای جیغ اومد وقتی برگشتم دیدم که یه هیولا ی خیلی وحشتناک کنارمه انقدر شکه شده بودم که نمیدونستم باید چیکار کنم یهو .... کارل : کاگامی و هاتارو داشتن با هم صحبت میکردن که یهو یه هیولا ی وحشتناک ظاهر شد و رفت سمت کاگامی
ویه سنگ بزرگ به سمتش پرتاب کرد من رفتم سمتش و گفتم : کاگامی مواظب باش بعد همه جا برام سیاه شد .... هاتارو : کارل، کاگامی و پرت کرد اونور و سنگ بهش خورد رفتم سمتش که دیدم سرش خیلی بد با زمین برخورد کرده داره خون ریزی میکنه و سنگ روش افتاده بهش گفتم : کارل ، حالت خوبه ولی اون جوابی نداد تکونش دادم که صدای نالش بلند شد ، نباید تکونش میدادم ... کاگامی : آرنجم خیلی درد میکرد ولی الان فقط کارل برام مهم بود رفتم سمتش که با دیدن چهره ی غرق در خونش شروع کردم به گریه کردن کنارش زانو زدم و دستمو گزاشتم رو صورتشو گفتم : کارل ، کارل خواهش میکنم بلند شو ، کارل چشاتو باز کن😭😭😭😭 کا ر لل من بدون تو نمیتونم خواهش میکنم چشاتو باز کن ، یهو کارل چشاشو باز کرد و خواست حرف بزنه که
اون هیولا ناپدید شد و همه چی به حالت اولش برگشت و زخم کارل هم خوب شد .. هاتارو: بعد از چند دقیقه ، بهش گفتم : کارل حالت خوبه.. کارل: احساس خستگی میکردم انگار که هیچ جونی ندارم ، برای همین نتونستم جوابه هاتارو رو بدم... کاگامی: فعلا باید بریم خونه تا استراحت کنه برگشتم سمت هاتارو و گفتم : اگه براتون زحمتی نمیشه میشه ، هنوز حرفم تموم نشده بود که ... هاتارو : این چه حرفیه ، کارل مثل داداشم میمونه ، شما یه لحظه صبر کنید من بگم ماشینو بیارن .. کاگامی : ممنون.. هاتارو: بعد از ۵ دقیقه برایان اومد ( رانندش) بعد با کمک برایان کارل و بلند کردیمو بردیم داخل ماشین ، بعد گفتم : من یه کاری دارم برایان شما رو میرسونه .. کاگامی : آخه شما .. هاتارو : مشکلی نیست شما برید ، کارل : به زور گفتم
خداحافظ رفیق ،،، هاتارو : خداحافظ ، بعد از کاگامی خداحافظی کردم لحظه ی آخر تو چشای کاگامی نگاه کردم چشاش یه آرمش خاصی بهم میداد ، نمیدونم چرا اینجوری شدم ، رفتم سمت ماشین و به راننده گفتم که برسونتشون ( دوستان میدونم تو این پارت خیلی پرش زمانیه چند روزه داشتیم ببخشید ) {خب باید بریم پیش آدرین ، یعنی دو روزه دیگه } آدرین : رفتم پیش ناتالی و همه چیز و بهش گفتم که ... ناتالی : با شنیدن حرفای آدرین تازه متوجه ی کاری شدم که منو ارباب شرارت کرده بودیم ولی ولی قرار بود بعد از زنده شدن امیلی ، همه چی درست
مرینت : تبدیل شدمو رفتم سمت خونه ی آدرین خوشبختانه وقتی رسیدم ، وقتشون آزاد بود برای همین رفتم ، داخل ... گابریل : ناتالی : مطمعنی ؟ ما اونو نابود کردیم ، تو اینکار و کردی ؟ ... ناتالی : منو ببخشید من من نمیدونستم که ... گابریل : *یعنی چی که نمیدونستی ، چیکار کردی ناتالی ؟ ( علامت * به معنای داد هستش ) ناتالی : وقتی که ما با دختر کفشدوزکی جنگیدیم من نیرو مو از دست دادم برای اینکه سریع مانع خرابی ها بشم از اونجایی که خودم نیرویه کافی برای تبدیل شدن نداشتم ، معجزه گر و به یکی دیگه دادم تا اون کار و کنه ، اون معجزه گر و به من پس داد و من فکر کردم که کار شو انجام داده ، من و ببخشید ... گابریل : خیلی عصبی بودم ، نمی دونستم باید چیکار کنم که یهو ... گربه سیاه : ما وارد اتاق شدیم که دیدم پدرم و ناتالی دارن باهم صحبت میکنن ولی پدرم خیلی عصبی بود وقتی تمام حرفاشونو شنیدیم ، وارد اتاق شدم گفتم : معجزه گر و به کی دادی؟
به سمت آدرین برگشتم و گفتم : آدرین فعلا نمیتونم چیزی بگم اول باید با پدرت صحبت کنم وقتی مطمن شدن همه چیز و بهت میگم ... آدرین : ناتالی جون مردمی که بیرونن در خطره ، لطفا همین الان همه چیز و بهم بگو ، ناتالی : ببین آدرین این موضوع به تو مربوط نمیشه من میدونم که ما اشتباه کردیم و خیلی ها رو در خطر انداختیم ولی این ماجراها رو باید به دختر کفشدوزکی و گربه ی سیاه بگم نه تو ، پس لطفا دیگه چیزی نپرس ... آدرین : باشه ، رفتم تو اتاقم و به مرینت زنگ زدم اونم از شنیدن حرفام شکه شد ، بعد بعش گفتم که سریع تبدیل بشه و بیاد اینجا تا بفهمیم چی شده
خب دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه ، حدس بزنید هیولا کار کیه 💛💛💛💛❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
عالییییییییییی💚✨🌺💖🥰
عالیییییییی بود
عالی بود