
هممون برگشتیم به سمت صدا که... این این غیر ممکنه این که خانم سو هست اما مگه اون سه سال پیش نم.رده بود؟ ما حتی واسش مراسمم گرفته بودیم این غیر ممکنه خانم سو امد طرفم با تعجب گفت: تو... تو میسونگ هستی درسته؟ من فقط در کمال سکوت تعجب کرده بودم این اخه چجوری؟ نکنه روح هست؟ برگشتم پشت سرم رو به پسرا گفتم: شما هم اینو میبینید؟ نامجون با تعجب گفت: اره خیلی واضحه دوباره با ترس به روبه روم خیره شدم از پشت سر خانم سو دیدم جیمین هم داره میاد و احساس میکردم خانم سو خیره شده بهم: میسونگ تو اینجا چکار میکنی؟ سعی میکردم اصلا با خانم سو چشم تو چشم نشم اگه اون منو بر گردونه بهزیستی چی؟ که بالاخره جیمین رسید بهمون با تعجب یه نگاه به خانم سو کرد یه نگاه به من اب گلومو محکم قورت دادم جیمین: میسونگ ایشون کی هستند؟ خانم سو که تا اون موقع فقط بهم خیره شده بود متوجه حضور جیمین شد برگشت و نگاهی به جیمین کرد و دوباره روشو به من برگردوند: میسونگ دوباره میپرسم اینجا چکار میکنی؟
یونگی: میشه بگید اینجا چخبره؟ من کمی اخم هامو کردم تو هم: میشه بگید شما چجوری زنده هستید خانم سو؟ خانم سو یکم شک بهش وارد شد: خب راستش یکم قضیه اش طولانیه خانم پارک (خانم سو معلممون بود اون مهربون بود ولی در عین حال بدجنس و مرموز یه روز که باهاش کلاس داشتیم خانم کیم امد گفت خانم سو فو.ت کرده) خانم سو: خب میسونگ نکنه تو فرار کردی؟ کوک: خیلی خب الان دیگه جدی جدی باید بگید اینجا چخبره و ایشون کی هستند و میسونگ از کجا فرار کرده هممون برگشتیم جونگکوک رو نگاه کردیم و موافقت کردیم رفتیم زیر یکی از الاچیق های شهر بازی نشستیم اونجا خلوت بود بیشتر مردم تو خوده شهر بازی بودن وقتی نشستیم من شروع کردم: خب خانم سو میشه اول شما توضیح بدید؟ و بعد من؟ خانم سو سرشو به نشونه تأیید حرکت داد شروع کرد: خب راستش میسونگ اون بهزیستی جای کثی.فی هست اونجا خیلی قدیمی هست و انگار ماله دوران چوسان که نه بلکه قدیمی تر هست اونجا رفتار خوبی با بچه ها نداشتند غذای
خوبی بهشون نمیدادن منم تحمل نداشتمو یه روز پیشنهاداتمو برای خانم کیم گفتم و اون قبول نکرد و با سختی پسش زد و منم استفاء دادم (عه پس بگو چرا بعد از مر.گ صحنه سازی شده ی خانم سو انقدر شکلات تلخ باهامون مهربون شد هه واقعا اونجا جای کثی.فی هست وایسا ببینم پس جینهو چی؟ اون الان در چه حالی هست؟) خانم سو: خیلی خب حالا نوبت تو هست که تعریف کنی منتظرم من چشامو تو چشای خانم سو قفل کردم همه سکوت کرده بودن و فقط گوش میدادن کمی سرمو طرف جیمین برگردوندم که اونم سکوت کرده بود و سرشو تکون داد و به این معنی که عب نداره بگو نمیدونم شایدم نگو اصلا ولش کن میگم: خب خانم سو راستش من چند شب پیش فرار کردم از اونجا خانم سو: اینو که دارم میبینم بگو چرا و چطوری؟ (اهههه چه گیری دادیا): خب راستش فرار کردن از اونجا زیاد کار سختی نبود من فکر میکنم از اونجایی که بچه ها رو اونجا نگه داشتند و از بچگی تاحالاشون ناامید شون کردن از زندگی زیاد سخت نگرفتن چون میدونستند بچه ها نمیرن جایی
خانم سو پوزخندی زد: تو چقدر ساده ای دختر معلومه که سخته فرار کردن از اونجا ببینم از وقتی فرار کردی اتفاق مرموزی نیوفتاده؟ هیچی؟ نگاهی به جیمین کردم اونم تعجب کرده بود رو به خانم سو با حالت تعجب گفتم: خب نه ولی راستش شبی که جیمین (با دستم بهش اشاره کردم) منو پیدا کرد رفتیم رستوران و اونشب ماشین جیمین ضبطش به سرقت رفته بود ولی فکر نکنم ربطی به این موضوع داشته باشه! خانم سو اهی کشید: خوبه ولی دزد رو پیدا کردین؟ من یکم گیج شده بودم: نه دزد رو نتونستیم پیدا کنیم خانم سو یه بشکن زد: دقیقا! پس حدسم درست بود نامجون: میشه بگید کدوم حدس؟ خانم سو نگاهشو طرف نامجون اورد: خب میسونگ تو تحت نظری با چشای گرد شدم یکم صدام ناخواسته بلند کردم: تحت نظر؟ خانم سو با دستاش که به پایین و بالا میاورد گفت: هییس میسونگ ارون تر همه رو با خبر کردی به پشت سرم نگاه کردم پسرا هم تعجب کرده بودن ولی از من بیشتر چون اونا حتی از قضیه بهزیستی هم خبر ندارن یا بهتره بگم نداشتند
خانم میسونگ که صداشو اروم تر کرده بود ادامه داد: میسونگ خوب گوش بده چند ماه قبل اینکه من استفاء بدم یکی از بچه ها هم فرار کرد و تو تنها کسی نبودی که این فکر به ذهنش خطور کرده و خانم کیم چند تا از جاسوس هاشو فرستاد دنبال اون بچه و حدس بزن اون الان کجاست؟ شوگا: خیلی خب نمیخواد هیجانشو زیاد کنید خودتون بگین کجاست خانم سو چشم غره ای به یونگی رفت که خندم گرفته بود ولی از زور استرس نمیتونستم بخندم: خانم سو بگید اون الان کجاست؟ خانم سو چشمشو از یونگی برداشت و دوباره به من خیره شد: خب ببین هیچ کس از جای اون بهزیستی خبر نداره و حتی هیچ کس نمیدونه شما اونجا هستید و همچین ساختمونی اونجاست جیمین: حتی کسایی که با هلکوپتر از اونجا رد شدن؟ خانم سو اینبار به جیمین خیره شد ادامه داد: خب ببین شما الان تنها کسایی هستین که با اینکه تا حالا اونجا نبودید از اونجا خبر دارید اونجا درسته ظاهر قدیمی داره ولی درونش خیلی ماجرای پیچیده ای داره اونجا زیر بهزیستی یک اتاق بزرگی هست که چیز های زیادی درونش هست که یکیش همینه تهیونگ: کودومه؟ خانم سو سرشو تکون دادو کلافه گفت: ای بابا شما چقدر خن.گید هممون با تعجب همو نگاه کردیم و سکوت کردیم خانم سو ادامه داد: اونجا دوربین مخفی دارن تقریبا همه جای جنگل و وقتی کسی از اونجا رد میشه اونا میببنند و وقتی هواپیما یا چیزی رد میشه اونا با سیگنال هایی که به اونا میفرستند خودشونو مخفی میکنند پریدم وسط حرف خانم سو: ببخشید دوربین مخفی چیه؟
جیمین: میسونگ بعدأ واست توضیح میدم بزار جای هیجانیش هست خانم سو لحنشو دوباره عادی کرد: مثل اینکه این برای شما یک داستان هست نه؟ جیهوپ: نه اخه عین داستان ترسناکا هست خیلی جالبه خانم سو بلند شد با لحنی که میفهموند واستون متأسفم خودشو تکونت تا گرد و غبار ها از لباسش پاک بشن: خیلی خب اگه جدی نیستین اوکی من میرم و به زندگی عادیتون برگردید روشو برگردوند که بره همممون یک صدا گفتیم: نهه خانم سو برگشت و نگاه های مظلومامونو دید نفس عمیقی کشید: خیلی خب پس درست گوش بدید سوالی هم تا اخر حرف من نمیزنید جدی باشید خب؟ هممون موافقت کردیم خانم سو دوباره نشست: ببینید الان من حوصله ندارم براتون داستان بگم و فقط اینو بهتون میگم (به طرف من برگشت) میسونگ همونطور که گفتم تحت نظری حواست به خودت باشه اون پسر هم که مثل تو فرار کرد الان یه جای بد تر از اون بهزیستی هست اب گلومو قورت دادم ای خدا من چه گناهی کردم؟ چرا حس میکنم که اون حس میکنه داره واسه بچه قصه تعریف میکنه؟ این که عین این داستانای بچه گونه شد جیمین: خیلی خب باشه همینقدر کافیه مثلا قرار بود امروز رو استراحت کنیما یونگی: جیمین راست میگه اصلا ما چرا باید حرفتو باور کنیم؟ خانم سو با لحن عصبی گفت: اولا تو نه شما دوما کسی واسه شما حرف نزد همشو با میسونگ بودم سومن میخوامم باور نکنید واسم مهم نیست من اخطارمـو دادم و بعد عصبی تر از لحنش بلند شد و ازمون دور شد هممون فقط سکوت کرده بودیم و هیچ کس حرفی نمیزد
جی هوپ بلند شد و با لحن شادابی گفت: خب بچه ها بلند شید دیگه زود باشید بریم تو جمع مردم هممون نگاهی به جیهوپ کردیم جیهوپ: چیه چرا اینجوری نگاه میکنید؟ هممون بلند شدیم وارد شهر بازی شدیم خدای من ایتجا خیلی قشنگه یهو صدای جیغ کشیدم که پریدم بالا جین خندید: نترس جیغ جهت بردن هیجان بازی هست جیمین: حالا سوار چی بشیم؟ خیلی دلم میخواست سوار اون دایره بشم با دست به اون اشاره کردم: سوار اون چیزه بشیم؟ تهیونگ: چیزه؟ منظورت چرخ و فلکه؟ دست به پهلو وایسادم: اره منظورم همون چرخ و چیچیه کوک خندید: فلک من: همون، حالا میاید؟ یونگی: اخه اون خیلی حوصله سر بره من میگم بریم ترن هوایی جونگکوک: نه من میگم بریم سینما ۷ بعدی نامجون: نهه بریم کشتی واکینگا هممون داشتیم بحث میکردیم که هوپی گفت: بچهه هاااا اصلا بیاید بریم بستنی بخوریم هممون سکوت کردیم و بهم نگاه لجبازانه ای کردیم رفتیم سمت بستنی فروشی که هوپی هدایتمون میکرد هر کدوم یه طعمی انتخاب کردیم و واسمون اوردن دور یه میز نشستیم تهیونگ: بچه ها بیاین بعد این بریم تونل وحشت باشه؟ یونگی: نه بریم ترن هوایی کوک: نه بریم اون قایقا که تو ابه جیمین: کوک اون ماله بچه هاست جین: خب بنظرت این الان چند سالشه جیمین کوک: عه جین دوباره شروع نکن هوپی: بچه ها بستنی تون اب شد انقدر بحث نکنید بیاین مثل ادم تصمیم بگیریم هممون قبول کردیم و بستنی مون رو خوردیم چقدر خوشمزه هست فکر کنم تو بهزیستی با طعم اووکادو بهمون میدادن که انقدر بود بود ولی باز من دوست داشتم ولی اووکادو که مزه نمیده!(ادامه تو نتیجه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
عالیییی
مرسییی 🌝🌺
کویین خوشحال میشم به تست آخرم سر بزنی^-^🍇
رفتم عالی بود🌝🌺
خیلی عالیه 😍😍😍 من داستانت رو خیلی دوست دارم 😍😍😍😘😘😘😘 آفرین 👏👏👏👏
مرسی🌝🌺
🔮های کیوتم اگر میشه در نظرسنجی کاربر ꜱᴜ ʏᴇᴏɴ
[ ] به جنی کیم از کمپانی s-j رای بده💫
[ ] لطفا در قسمت بعدی نظرسنجیش رای بده
اولین کام؟
یا شایدم دومی..
یا عصن سومی..
یا عصن هرچندمی🗿
ف:بک[بابرتون شه میدهم بک🗿🌷]
ادمین پینم کن چون تستت لایک شد🗿🤙🏻
تست هم فوق العاده عالی بود😳💕
#جهت_زیاد_کردن_کامنت_ها