
اینم پارت ششم بخونید کیف کنید اینم بگم که ماجرا تازه داره شروع میشه
که یهو یک نور آبی از یه کوچه دیدم رفتم داخل کوچه دیدم بانیکس از یه پورتال اومد بیرون مرینت:او بانیکس تویی حسابی ترسوندیم😐(روباه مکار: آیا طرفدار ها خوبند؟😂 گرگ مکار: فکر کنم طرفدارا به آب قند احتیاج دارند🤣 روباه مکار:الان چه وقته آب قند خوردنه؟😑 آقا بریم سراغ داستان😐) بانیکس: مینی باگ رزیتا گفت ساعت ۵ قهرمان هارو روی برج ایفل بیار🗼مرینت: باشه ولی تو رزیتا رو میشناسی؟🤔 بانیکس:البته😕 مرینت: خب چرا هیچوقت کسی راجبش چیزی به من نگفت🤨 بانیکس: به زودی همچی رو میفهمی😅 مرینت:باشه😐من برم که کلی کار دارم😑 بانیکس:تا بعد👋 (و رفت داخل پورتال و پورتال ناپدید شد) مرینت:تیکی تیکی:بله😕 مرینت: الان که من میدونم رزیتا کیه میتونی راجبش بهم بگی؟😀 تیکی: متاسفم مرینت نمی تونم😪 مرینت:خیله خوب بهتره بریم خونه و معجزه گر هارو پخش کنیم😎 تیکی:اره بهتره اینکار رو بکنی البته بعد از خوردن نهار😜 مرینت:آخ گفتی نهار خیلی گشنم😣 تیکی:منم😑 (و پیش به سوی خونه🏃♀️) بعد از نهار مرینت:وایی چقدر چسبید😍 تیکی: اره حس میکنم بهترین ماکارون های دنیا رو خوردم😋 مرینت:اره.... راستی ساعت چنده🤯 تیکی:۴😬 مرینت: چی وایی چقدر زود گذشت من هنوز معجزه گر هارو پخش نکردم😶 تیکی:هنوز که وقت داری😐 مرینت:اره تیکی آمادهای؟🐞
تیکی:اره مرینت:🐞خال ها روشن🐞از زبان لیدی باگ:رفتم از کمدم معجزه گر های قهرمان هارو برداشتم وقتی میخواستم معجزه گر اژدها🐉 رو بردارم دستم میلرزید ولی برش داشتم همون لحظه تصمیم گرفتم دیگه از کاگامی بدم نیاد😔چون تقصیر اون نیست از اولش تقصیر خودم بود😔خلاصه رفتم معجزه گر هارو دادم به قهرمان ها و با اونا رفتم روی برج ایفل🗼 برای کت🐾پیغام گذاشتم که بیاد روی برج ایفل ساعت:۴:۵۳ بود. کت🐾اومد. کت نوار: سلام بانوی من خبریه😃 لیدی باگ: سلام نه خبر خیلی مهمی نیست🙂(روباه مکار:اره اصلا خبر مهمی نیست😑) کت نوار: پس چرا همه دور هم جمعیم😶 لیدی باگ: مربوط به همون دختره است🙄 کت نوار:کدوم دختره؟😐لیدی باگ:همون دخ........🙃 بانیکس:دختر پادشاه یا ملکهی همهی ما😜 کت نوار: او سلام خانم خرگوشه😂🐇 لیدی باگ:لغب جدید یافتی🤣 کت نوار: اره قشنگه😀....... راستی حالا اسم این ملکه خانم چیه؟😋 لیدی باگ:رزیتا😊 کت نوار:خیلی اسمش آشناست🤔 لیدی باگ:هم اسمش هم قیافش🤔 کت نوار: اون خانم که داره نزدیک میشه رزیتا نیست😃 لیدی باگ: اره خودشه😌 رزیتا: سلام🙂👋 لیدی باگ:سلام👋 کت نوار:سلام علیکم ملکه خانم😁 رزیتا:پس کت نوار،کت نوار که میگن تویی😑 کت نوار: بله خودمم😀 لیدی باگ: آها خب نمی خوای بگی چرا ما هممون اینجاییم😶 رزیتا:بله البته🙂
رزیتا:اول از همهی شما عزیزان تشکر میکنم که برای نجات پاریس جونتون رو به خطر میندازید😔خب راستش...... 😔سا😖.... سالها پیش به دلایلی دو.... دوتا😓 خوا..... خواهرام رو...... گ..... گم😞ک.. کردم😢 ( میدونم به همتون شک وارد شد و میخواید بدونید نفر دوم کیه خب برای فهمیدن لطفا ادامهی داستان را بخوانید😜) ادامه صحبت رزیتا: و.... بعد از ت... تحقیق ف.... فهمیدم که.. که جفتشون بین شما ها هستند😢 اما منو نمیشناسند😪و حافظشونو از دست دادند😖 لیدی باگ در ذهنش(یعنی ممکنه اون فرد من باشم نه امکان نداره این غیر ممکنه😑) کت نوار:به حق چیزای نشنیده😐 رزیتا:ببخشید.... این اواخر زیاد حالم خوب نبود😪 خب کجا بودیم؟🙂 آها من...... (بوممممممممممممم) رزیتا:این دیگه چی بود😥 لیدی باگ:حتما باز یکی شرور شده😑 رزیتا:یه روز میخواستم تلاش کنم بالاخره این کار رو انجام بدم این گاب😲(دستشو میزاره جلو دهنش) لیدی باگ:چی😮 رزیتا: گفتم حاک ماث😁حالا کی شرور شده؟ لیدی باگ:اونجارو یه کبوتر😮 رزیتا: پس آقای...... لیدی باگ:نگو حتی اسمشم کسل کننده است😣 (کبوتره میاد روی برج ایفل میشینه🕊️🗼) رزیتا: این یه کبوتر معمولی نیست🧐 لیدی باگ:منظورت چیه🤨 رزیتا: اگه یه کبوتر واقعی بود الان کت نوار میفتاد به سرفه کردن🤔پس پراش مصنوعیه! لیدی باگ:اره.... پس شرور کی میتونه باشه😐 رزیتا:لایلا راسی😏
(همون لحظه ولپینا وارد میشود😐و میاد روی برج ایفل😶) ولپینا:آفرین خانم ملکه😏رزیتا:به به روباه مکار چطوری خانم دروغگو😏(روباه مکار:هی بهم برخورد😑) ولپینا:هه من با تو کاری ندارم فقط معجزه گر هارو میخوام😒 لیدی باگ:حتی فکرشم نکن🙄 ولپینا:ببین کفشدوزک یا معجزه گرت رو میدی یا بزور ازت میگیرم👿 کت نوار:من راه دوم رو انتخاب میکنم 😋ولپینا:هاهاها هر طور راحتی😈 لیدی باگ:هه شکست دادن تو مثل آب خوردنه 🙄 ولپینا:جدی😏(خب بریم بعد شکست ولپینا🙂) (لیدی باگ شرارت و خنثی میکنه و حاک ماث همون چرت و پرت های همیشگی رو میگه😂) (گرگ مکار: جای شکرش باقیه خجالت نمیکشه داره با دوتا نوجوان میجنگه و شکست میخوره🤣 روباه مکار:واقعا😂) لیدی باگ:متاسفم رزیتا وقتمون داره تموم میشه😥 رزیتا:ایرادی نداره🙂...... امممم میخوای من معجزه گر هارو بگیرم؟ ممکنه هویت تو لو بره😮من هویت همرو میدونم☺️بعد از گرفتن معجزه گر ها میام همشو بهت میدم😋لیدی باگ:خب😕 رزیتا:بهم اعتماد نداری🤔 لیدی باگ:چرا پس منتظرتم خداحافظ🙋♀️ رزیتا:خداحافظ....... راستی کت نوار تو نمیخوای بری؟😐 کت نوار:آ.... حواس برام نمیمونه که😅 (بعد رزیتا هر کدوم از قهرمان هارو به یه کوچه میبره و تک تک معجزه گرهاشونو میگیره) رزیتا:خب فلرانس تاج گذاری تموم شد😪(جملهی حالت عادیشه😋) فلرانس:وایی خیلی گرسنم😩 رزیتا: بیا اینو بخور🙂 فلرانس:ممنون😃
رزیتا:خوردی؟ فلرانس:اره😃رزیتا:خب فلرانس وقت تاج گذاریه(جملهی تبدیلشه😊) از زبان مرینت: بعد از خداحافظی رفتم توی کوچهی خلوت و به حالت عادی برگشتم🙂 به تیکی یه ماکارون دادم😋 مرینت:تیکی.... آآآ خب خواهر رزیتا کی میتونه باشه😥 (گرگ مکار:به والله خودتی😐) تیکی:نمیدونم ولی باید هردوشون شبیه هم باشند🙄 مرینت:یعنی ممکنه منم باشم😣(روباه مکار:اره😃) ادامهی حرف مرینت:نه امکان نداره😏(گرگ مکار:😑خدایا این دوست عزیز را یاری بفرما😂 روباه مکار:واسه خودت میبری و میدوزیا یادت باشه من نویسندهام😒) تیکی:تو و کاگامی خیلی بهم شباهت دارید شاید🙃مرینت:چی یعنی من با اون وایی نه اونوقت اون با آدرین ازدواج میکنه و من میشم خاله بچه هاش😱(روباه مکار:مگه من میزارم😐) تیکی:مرینت آروم باش گفتم شاید😑مرینت: باشه هوووووووووووف امیدوارم من خواهر رزیتا نباشم🙂(روباه مکار: آقا من مینویسم داستانو تو این داستان هر چیزی ممکنه یکی بیاد به این بفهمونه😫😡 مرینت:باشه آرامش خودتو حفظ کن😐گرگ مکار: مرینت حالا خواهر رزیتا باشی چیزیو از دست نمیدیا تازه یه چیزایی هم اضافه میشه😂 مرینت:آیا میبندی دهنت را😑 گرگ مکار:نه🤣) آقا دعوای ما ادامه داره شما برو بقیه داستانو بخون😂
از زبان مرینت: به سمت خونه حرکت کردم🚶♀️وقتی رسیدم به مامان و بابام سلام کردم و رفتم تو اتاقم خودمو پرت کردم رو تختم😴داشت خوابم میبرد که😴 تیکی: مرینت احیانا نمیخوای تکلیفتو انجام بدی؟😐 مرینت:اخ راست میگیا اصلا حواسم نبود😑از زبان مرینت:رفتم سر میز تحریرم تکلیفمو انجام دادم که یه صدایی از بالکن اومد رفتم تو بالکن رزیتا بود😀 رزیتا:سلام☺️... اومدم معجزه گر هارو بهت بدم😊 مرینت:آ اره معجزه گر ها اوه یادم نبود😁رزیتا:بیا بگیر(همهی معجزه گر هارو داد) مرینت:ممنون.... (و معجزه گر هارو داخل جعبهی میراکلس ها گذاشت🙄) رزیتا:خب من برم🤭 مرینت:رزیتا صبر کن😔 رزیتا:چیزی شده😥 مرینت:نه فقط میخواستم اگه یکم وقت داری با هم صحبت کنیم😕رزیتا:اتفاقا وقتم آزاده☺️ مرینت:خب بیا راجب مسئلهی روی برج ایفل حرف بزنیم🙁 رزیتا:منظورت خواهرامن😞 مرینت:اره😔.... میخواستم بدونم اونا کین😕رزیتا:حدث بزن😜 مرینت:سخته🙄 رزیتا:خب بزار یه راهنمایی کنم جفتشون موهای سرمهای دارند یکیشونم معجزه گر کفشدوزک رو داره🐞مرینت:اما این غیر ممکنه😨 رزیتا:نه نیست🙂 مرینت:نفر دوم کاگامیه😕😔 رزیتا:بعد از یه عالمه تحقیق پیداش کردم... تو تو یه گردنبند به شکل قلب پیش خودت نداری؟ مرینت:چرا..... وایسا الان میارمش ولی یکم قدیمیه😧 رزیتا:نه لازم نیست من باید برم. خداحافظ😔(رزیتا رفت) مرینت:تیکی باورم نمیشه اتفاقی که ازش میترسیدم افتاد😢😭
خب بچهها پارت بعد راجب:زمان قبل. داستان کاگامی و گردنبند... هست نظر فراموش نشه😘
راستی عکس همین پارت رزیتا است😘 امیدوارم از این پارت راضی باشید🙂
دوستون دارم😍
خداحافظ😘 انشاءالله از هرچی کروناست دور بمونی😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
۳ سال گذشته هنوز پارت ندادییی
حکم مرگتو امضا کردی😒🔪🔪🔪🔪🔪
سلام روباه مکار داستانت عالی بود😘😘
سلامتقریبا یک ماه گذشته نمیزاری پارت بعدی رو
عالی بود❤😍
ببخشید دیر خوندم به خاطر درس ها از تستجی رفته بودم🥺❤
نارنجی خانم یا زودتر قیمت بعد را می گذاری یا خودم همین الان میام میکشمت
من تو راهم پس زود باش
قسمت شد قیمت
باشه بابا😂
قسمت بعد را امروز مینویسم☺️
ببخشید روزای قبل ننوشتم چون تو راه مسافرت بودم🙂
حالا شد نارنجی
خیلی قشنگ بود ❤️
لطفا به تستم سر بزنید 🌺
عالیییی اجیییی😍😍😍😍😍هیچ فک نمی کردم کاگامیو بکنی خواهر مری و رزی😂😂😂😂ولی فکننم باحال بشه😎😎😎عالیی بود😁😉😉هر ثانیه تو پروفایلتم منتظر پارا بعدممم😆😆😆
منم با این کارم همرو سوپرایز کردم بلاخره باید یجوری کاگامی رو از سره راه مرینت برمیداشتم😌
ولی در رابطه با پارت بعدی تعداد بازدید کنندگان و نظرات خیلی کمه هر وقت بیشتر شد پارت بعدی رو میزارم🙂
عالی بود فقط تورو خدا پارت بعد زودتر بزار🙏🏻🙏🏻❤
سلام داستان منم بخون ♥️عالییی پرتقالی