
سوار ماشین شدم نمیدونید چقدر باحاله یه صندلی هست میشینیم روش بعد یه چیز مستطیلی هست که پاتو روش میزاری روش و ماشین حرکت میکنه یه دونه دایره هم هست وقتی میچرخونیش ماش... _این وقت شب وسط جنگل چکار میکردید؟ (وسط افکار طلاییم پرید شکلات ژله ای) _یه نمایش داشتیم با دوستامون منم جزو اجرا نمایشگر بودم بخاطر همین لباس هری پاتری تنمه _منظورت بازیگره؟ _اره همون (ای ول بابا میسونگ چه بهونه گر حرفه ای هستی تو دختر) _حالا چرا دوستات تورو با خودشون نبردن؟ (نمیشه این ژله انقدر نحرفه؟واقعا جوابی برای این یکی نداشتم )
_من چرا باید به غریبه ها اطلاعات بدم؟(مطمئنم تو داستانا همینو میگفتند تو تمام کتابایی که خانم کیم میاورد بهزیستی شخصیت های داستان همینو میگفتند) _عه پس من چرا باید غریبه هارو سوار ماشینم کنم و تا شهر ببرمشون؟ (ای تو روح.ت) _عه ولم کن دیگه چقدر سوال پیچم میکنی تو یهو کنار جاده وایساد نکنه میخواد پیادم بکنه وای نه من تو این ناکجا اباد کجا برم؟ سکوت سنگینی بینمون بود یهو برگشت بهم گفت: ببینم تو منو نمیشناسی نه؟ اخه من چرا باید تورو بشناسم ژله؟ _نه چطور؟ _هیچی همینجوری من پارک جیمین هستم خوشبختمدستشو به طرفم دراز کرد نگاه تأسف باری بهش کردم صاف رو صندلی نشستمو روبه رومو نگاه کردم
اون پسره که گفت اسمش جیمینه؟ اره جیمین وقتی دید من دست ندادم بهش چندثانیه دستش تو هوا موند و دستش رو گرفت پایین و ادامه مسیرمون رو رفتیم ******** خیلی وقته تو ماشینم حوصلم سر رفته جیمین_ببینم حوصلت سر رفته؟ _اهوم خیلی پس کی به شهر میرسیم؟ _یه پنج دقیقه دیگه مونده فقط میخوای اهنگ بزارم؟ اهنگ؟ اهنگ چه عجوزه ای هست دیگه؟ _اهنگ رو کجا میخوای بزاری؟ خندید گفت: تو ماشین دیگه میخوای تو جاده بزارم؟ _اره تو جاده بزاری بهتره _خیلی خب خودتو لوس نکن بعد دستشو برد سمت یه چیزی یه دکمه رو فشار داد که یهو از اون جعبه یه صدای عجیب غریب در امد یعنی عین چی ترسیدم بهش زل زده بودم و سعی میکردم زایع بازی در نیارم _چته چرا اینجوری نگاه میکنی این اهنگ رو دوست نداری؟
_نه نه خیلی خوبه اره خیلی قشنگه بعد به روبه روم خیره شدم خیلی گشنمه نگاهی به جیمین کردم _هوم چیه؟ _گشنمه _چقدر زود پسر خاله شدی میخوای واست غذا بگیرم؟ _اره لطف میکنی _پول داری؟ _نچ نگاهی بهم کرد که نمیدونم معنیش چی بود بعد لبخند کوچیکی زد _خیلی خب وارد شهر شدیم به دور برم نگاه کردم پس شهر که میگن اینه؟ چقدر قشنگه اینجایه تابلو هایی جلو اتاقک ها بود که متن هاش روشن میشدن تقریبا همه اون اتاقک ها از اون تابلوعه داشتند _جیمین؟ اون تابلوها چی هستند جلو این اتاقکا؟ جیمین برگشت نگاهم کرد_کدوم اتاقک؟ انگشت اشارمو چسبوندم به شیشه ها به اون اتاقکا اشاره کردم _اوناها دیگه _ببینم مثل اینکه تو واقعا از قرن چوسان امدی نه؟ والا قرن چوسان هم این چیزا رو میدونند
راستی اسمت چی بود؟ _من اصلا اسممو بهت نگفتم _خیلی خب حالا اسمت چی هست؟ _پارک میسونگ _عه فامیلی هامون شبیه همه _اره حالا لابد میخوای بگی خواهر برادر گمشده ی افسانه ای هستیم اره؟ خندید _نه بابا اینجا پارک و کیم فامیلی های رایجی هستند اینایی هم که تو میگی اتاقک بهشون میگن مغازه نگاهی به مغازه ها کردم صبر کن ببینم مغازه؟ همون چیزایی که تو کتاب هری پاتر هم بود _حالا داریم کجا میریم؟ _داریم میریم یه چیزی به خانم بدیم بخوره _چی؟ _نمیدونم یه کیمچی یه خوراک گوشتی چیزی میخوری دیگه پولم که نداری خیلی خب بابا حالا تو هم هی پولِ نداشدمو بکوبون تو سرم خب؟ _چشم (بزنم تو دهنش خون بالا بیاره ژله) جلو یه مغازه پارک کرد ولی من هنوز ذهنم درگیر این اهنگ بود _پیاده شو _چرا؟ بریم رستوران دیگه _خیلی خب باشه (هرچند مطمئن نبودم رستوران چیه ولی حدس میزدم ولی دیگه نمیخوام ضایع بازی در بیارم دیگه خودمم داره باورم میشه ماله قرن زده ها هستم) خیلی شیک پیاده شدم خیلی خلوت بود فقط یکی دوتا ماشین دیگه من اینجا دیدم _با این لباسا میخوای بیای؟ _اره مگه چشه؟ _فکر نمیکنی یکم ضایع هست؟ نگاهی به لباسم کردم_امم نه من که مشکلی نمیبینم _اخه لباست... ای بابا هیچی ولش کن بیا بریم تو الان میبندن رفتیم سمت دره وردی دره از شیشه بود! دیدم جیمیم رفت جلو درِ درِ خودش باز شد خیلی باحال بود وقتی رفت منم پشت سرش سریع وارد شدم و دره پشت سرمون بسته شد
واو اینجا چقدر قشنگه چه بوی خوبی میاد! سرمو به همه طرف چرخوندم که دیدم نصف ادما به من خیره شده بودن (خب غذاتونو کوفت کنید دیگه چکار به من دارین) حیف جینهو نیست اینارو ببینه هی کجایی رفیق خلووخل پایه ی خودم فردا چه حالی میشه وقتی میفمه من نیستم طفلی بچم _بیا بشین جیمین دستشو به یه میز و صندلی اشاره کرد منم روی یکیش نشستم جیمین هم جلوم نشست_صبر کن تا گارسون منو رو بیاره_اهوم باشه _راستی میسونگ مسیرت کجاست؟ _من؟ ام خب راستش نمی... _سلام اقا خوش امدید (ای روح بزنه تو کمرتون که هر موقع دارم حرف میزنم میپرید وسط حرفم) جیمین نگاهی به من کرد گفت_چی میخوری؟ _نمیدونم هرچی خودت گرفتی واسه منم بگیر _اهـوم باشه یکمی با گارسون مِن مِن کردنو بعد گارسون رفت البته فکر کنم گارسون این بود عهه بس کن میسونگ انقدر نوب بازی در نیار _خب داشتی میگفتی مسیرت کجاست؟ _چی؟ها اره داشتم میگفتم ام چیزه همین نمیدونم _منظورت چیه نمیدونی؟ خب اخه میدونی قضیه اش طولانیه ربط به دعوات با دوستات وسط جنگل داره؟ _خب میدونی دروغ گفتم بهت کمی بهم نگاه کرد _دقیقا کجاشو دروغ گفتی؟ _تقریبا میشه گفت همشو _یعنی اسمتم پارک میسونگ نیست؟ _نه اون که هست ولی فکر کنم تنها چیزی که بهت راست گفتم همین بود _خیلی خب قضیه چیه؟ از دست نامزدت فرار کردی؟ _نه بابا نامزد چیه کله قضیه رو بخوام برات بگم میشه ازش کتاب بنویسن حوصلم نمیشه بگم _عه بگو دیگه زود باش کرایه تاکسیتو بده _کرایه تاکسی؟
_اهوم حداقل پول که نمیدی بکو چیشده قضیه چیه تا حساب نکنم پولتو _واقعا شت تو این زندگی خیلی خب باشه نخورم (بچه ها کله قضیه رو براش تعریف کرد ولی من نمینویسم تا حوصلتون سر نره) تمام مدت که داشتم واسش تعریف میکردم با دقت به حرفام گوش میداد شنونده خوبی بود _یعنی اون بهزیستی تاحالا شما رو نبرده بیرون و همینجوری بدون اینکه چیزی از دنیای بیرون از اینجا بدونین شمارو بزرگ کردن؟ بخاطر همین زدی دسته ماشینمو شکوندی یا به اون ضبط یه جوری نگاه میکردی تا به مغازه میگفتی اتاقک یا حتی... خودشو چسبوند به صندلی ادامه داد: لباس هری پاتری پوشیدی؟ (یعنی لعنت بهت این همه از نوب بازی های من میگفتی دیگه پای این لباس هری پاتری منو نمیکشیدی وسط ژله) _اره خب یه جورایی و من امشب جایی رو ندارم که بخوابم چند ثانیه سکوت کرد _خب ببین راستش منم یه چیزایی رو بهت نگفتم مثلا اینکه خب میدونی من یه ایدل... _اقا سفارشتون اماده است. (خب مثل اینکه فقط من نیستم که بقیه تو حرفاش میپرن) جیمین لبخندی زد _خیلی ممنون اقا وقتی گارسون غذا رو گذاشت و رفت لبخند جیمین محو شد انگار یه چیزی اذیتش میکرد_امشب میری هتل؟ با تعجب نگاش کردم_ هتل؟ _عا اره راستی تو نمیدونی خب ببین هتل یه ساختمونی هست که کلی توس اتاق داره اونجا مسافر ها پول میدن و تو اتاق ها میخوابن تا وقتی که بخوان البته به همون اندازه ای که میمونند پول میدن حالا امشب میری اونجا؟ خدای من این غذاعه چقدر خوشمزه
هست همونجور که دهنم پر بود از غذا بزور جمله باشه میرم از دهنم بیرون امد من تاحالا این چیزا رو نخورده بودم خیلی خوبه اصلا نمیتونم تصور کنم که من اون نون خشکی که هنوز تو ماشین هست رو میخوردم البته فقط امروز وگرنه روزای دیگه بهمون غذای درست میدادن ولی نه در این حد سرمو بلند کردم که از جیمین بپرسم اسم این غذاعه چیه که دیدم ور ور داره منو نگاه میکنه به زور غذامو قورت دادم_چیه؟_هیچی فقط خیلی کیوت میخوری😂 (درد نخند پسره ی ژله)_ خیلی خب حالا اسم این غذاعه چیه؟ _نگو که تاحالا از اینم نخوردی؟ _عه جیمین انقدر اذیت نکن دیگه بگو تک خنده ای کرد _خیلی خب جوش نیار اسمش بولگوگی هست گوشت گاو هست خوشحالم خوشت امده لبخندی زدم سرمـو تکون دادم ******** اخ از بس خودم دل درد گرفتم _خیلی خب سیر شدی؟ _اره مرسی 😄 _خیلی خب من برم حساب کنم تو هم برو تو ماشین بشین _چجوری؟ من که زدم دسته ماشین رو شکوندم چجوری بازش کنم؟ _اخ یادم رفت خیلی خب صبر کن من برم حساب کنم ت و همینجا بشین _اهوم باشه جیمین پاشد رفت تا حساب کنه دوست دارو خیلی چیزا در مورد این جهان یا دنیای بدون بهزیستی بدونم فکر میکنم هنوز خیلی چیزا هست جیمین بعد پنج دقیقه امد _خب پاشو بریم هتل _اهوم باشه ولی تو کجا میری؟ خب من میرم خونه خودمون دیگه! _هوم باش باز حالت جیمین تغییر کرد حس میکنم یه چیزی ازم مخفی میکنه! رفتیم جلو اون درِ که باز باز شد _هی جیمین قضیه این درِ چیه؟ چرا هروقت میایم جلوش باز میشه؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی 💙🤍
پرفکت کاشکی نقطه هم میزاشتی نمیشه تشخیص داد جمله تموم شد یا ادامه داره😂💔
نقطه میزارم که😄 ولی باش سه تا نقطه میزارم از این به بعع
اصن این داستانه منو از 7 جهت جر داد😂
چرا؟ 😂
نمد وقتی میخونم مخصوصا میسونگ وقتی تو دلش حرف میزنه😂
ینی من با هر کلمش جر میخورم😂
عالی بود
مرسی😋🍓
احساس میکنم ت خیلی بدبخته
میسونگ؟ 😂
اره😂
نه بابا 😂