
یه اتفاقات جالی می افتع بازم حرف خاصی ندارم که بزنم
گفتم : نه مامان من منظورم این نبود . مامانم گفت : راستش رو بگو قبلا کسی رو بوس کرده بودی ؟ گفتم : نه بخدا نه فقط برای اینکه سالم بمونیم مجبور شدم بوسش کنم همین . بابا دست گذاشت رو شونه ام و گفت : باشه لازم نیست ناراحت بشی . گفتم : اخه مامان هی میگه من با کسی قبلا انجام دادم ولی اشتباهه . بابا گفت : متوجه شدم عزیزم . از روی مبل بلند شدم و رفتم تو اتاقم . دست گذاشتم روی لبم و رفتم تو فکر
اون لحظه ای که بوسش کردم حس ارامش و خیلی خوبی بهم دست داد چراغ رو خاموش کردم و رفتم رو تخت و خوابیدم . صدای الارم گوشیم رو قطع کردم و بلند شدم . چشمام رو مالیدم خیلی خوابم می اومد . پاشدم و رفتم دست و صورتم رو شستم .
مامان صبحونه رو اماده کرده بود گفت : صبح بخیر دخترم دیشب بدون شام خوابیدی . گفتم : ارع خوابم می اومد . صبحونه رو خوردم و کیفم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون و رسیدم جلوی در مدرسه . رفتم تو کلاس و نشستم رو صندلی . طبق معمول کسی به من اهمیت نداد . معلم داخل شد و شروع کرد درس دادن . چند دقیقه از کلاس گذشت که یکی در کلاس رو زد . اقای سپور گفت : بیا داخل . هیرو اومد تو و گفت : ببخشید دیر کردم علت رو به دفتر گفتم . آقای سپور گفت : بسیار خوب برو بشین . هیرو همین که اومد بشینه معلم گفت : چشمت چی شده ؟
هیرو دست گذاشت رو چشم بندش و گفت : هیچی . اقای سپور گفت : بسیار خوب . هیرو نشست سر جاش و معلم درس رو شروع کرد . بعد کلاس وقتی همه رفتن بیرون دست هیرو رو گرفتم و گفتم : چه اتفاقی برای چشمت افتاده ؟ هیرو گفت : چیز خاصی نیست ... هولش دادم و انداختمش رو میز و چشم بندش رو برداشتم رنگ چشمش عوض شده بود . گفتم : چرا بنفش شده ؟ ... احساس کردم یه چیزی از بدم رد شد . چشماش بسته شد و افتادم زمین .
هیرو بلندم کرد و گفت : هوی هونیا حالت خوبه ؟ نشستم و گفتم : نه احساس کردم یه چیزی ازم رد شد هیرو گفت : رنگ موهات ... به پایین موهام نگاه کردم قرمز شده بود . جیغ زدم که هیرو جلوی دهنم رو گرفت و گفت : ساکت باش عع
زدم تو پهلوش و گفتم : چی چی رو اروم باشم رنگ موهام خود به خود عوض شده بعد تو میگی اروم باشم ؟ هیرو گفت : خود به خود نه این ربط داره به مسئله دیشب . گفتم : یعنی چی ؟ هیرو گفت : دیشب وقتی رفتم خونه خیلی خوابم می اومدم صبح که بلند شدم مثل تو یه چیزی انگار از توی بدنم رد شد رفتم جلوی آینه دیدم یه چشمم رنگش شده بنفش .
گفتم : حالا باید چیکار کنیم ؟ هیرو گفت : تو اینترنت سرچ کردم هر کی میلائل رو احضار کرده یه بلای ظاهری سرش اومده . کاریش نمیشه کرد . گفتم : چرت نگو مگه میشه حتما یه کاری میشه کرد الکی که نیست . هیرو گفت : کتابی که دیروز داشتی میشه اونو بهم بدی شاید بتونه کمکی بهمون بکنه . به چشم های هیرو خیره شدم دوباره انگار یه چیزی از توی بدنم رد شد . هیرو دست گذاشت رو سرش و با بی حالی گفت : سرم درد... افتاد زمین . زانو هم شل شد و منم نشستم زمین ...
دیگه غلط املایی داشت ببخشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا پارت بعدی نمیاد ؟
خوشحال میشم بیشتر باهات آشنا بشم
اگه دوست داری اسمت رو بگو 🙂💞
خیلی عالی بود 😄 پارت بعد لطفااااا
پارت بعد پلیز😁🙃
خیلی خیلی عالی بود
لطفاً پارت بعدی رو زودتر بزار
بنظرم اصلا ترسناک نیست . عالیییییییی بود .
عالی بود مثل همیشه 🥰
به نظر من هونیا ترسناک نیست 😀
چون فقط رنگ چشماش قرمزه دلیل نمیشه همه ازش بترسن و درباره اش شایعه درست کنن 😐
البته الان شایعه احضار روحش به حقیقت پیوست 😐
خب دیگه من زیادی زر زدم منتظر بعدی ام 😐😅💔
عالی نه ترسناک نباشه
جواب سوال : نه ترسناک نباشه
این پارت خیلی خوب بود ممنون