ببخشید اگه دیر شد
از زبان اِلا💖:صبح بیدار شدم و تیپ زدم رفتم توی دفترم با چیزی که مواجه شدم میشه گف که قلبم یه لحظه وایساد ا. . او. اونننننننن😨 آیسا بود(اگه نرفتین بیوگرافی رو بخونین باید بگم آیسا همون آلیاعه اسمش رو تغییر دادم چون خیلی تکراری شده بود گفتم بدونید)
اِلا: دختره ی ************بیشور یه بار دیگه خودتو تو دردسر بندازی خودم میکشمت**********(آقا ول کن بدبختو فوش بارونش کردی😐) آیسا: ول کن منو اههههه چرا فوشم میدی؟ من فقط یکم فقط یه کوچولو ها یکم فوضولی کردم(فقط یکم😐) اِلا: نزدیک بود بکشنت اگه اونروز زویی نبود تو میمردی(توجه زویی پلیسه) آیسا: میبینی که الان سالمم فقط دستم شکسته اِلا: هوففففف ببین تو پلیس نیستی که میری وسط گروگان گیری تو یه خبرنگاری اگه اتفاقی واسط میفتاد چی؟ آیسا: برو پیش مونیکا جونت غر غر کن سر من نکن الا: تو چه مشکلی با این مونیکا داری؟ آیسا: من مشکلی باش ندارم فقط بهش اعتماد ندارم دختر قابل اعتمادی نیست الا: به هر حال دوست منه بهش توهین نکن آیسا: اوکی من رفتم بای اِلا: بای مراقب خودت باش
پیام بازرگانی:(سلام من چغندر وجی هویجی یا همون مهلا هستم قراره باهم نویسنده رو زجر بدیم😏 هویجی: ببند دهن مبارکو تا نزدم. . . . .)

الا: داشتم پرونده ای که ماموریت داشتم رو چک میکردم اوفففف چرا هیچ اطلاعاتی درمورد این نیست؟ چطور ممکنه! بهتره برم یه قهوه درست کنم بخورم داتم قهوه مو دست کردم داشتم میخوردم که جان اومد واییییی کی حوصله ی اینو داره😒 (ویژگی های جان: برادر دوقلوی جانان هستش به اِلا علاقه داره در ظاهر یه پسر سرد و مغروره اما خیلی خونگرم و صمیمیه) (عکس جان👆) جان: سلام الا جون الا: سلام😒 جان: نیومدم چرت و پرت بگم اومدم بت هشدار بدم جانان خواهرم دیگه اون جانان قدیمی نیست اون خیلی عوض شده خیلی لجباز و خطرناک شده اون ع*******ا******ش****ق لوکا شده ملیسا رو یادته؟ الا: آره گفت که بخاطر مهاجرت میره جان: درواقع جانان واسش کلی پاپوش و شایعه درست کرد الا: باورم نمیشه😮 جان: به این پسره لوکا هم اعتماد نکن اونم خیلی مشکوک میزنه خب دیگه من برم حدافظ الا: خدافظ
خب اینجا اتفاق خاصی نمیوفته میریم فردا صبح💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
اِلا: میخواستم برم سر کار که آدرین گفت که منو میرسونه منم خیای ذوق کردم اما طبق نقشه فیلیکس باید بهش بی محلی کنم فردا هم که ماموریتم شروع میشد «توی ماشین» الا: آدرین میخواس یه چیزی بم بگه اما حرفش رو میخورد آدرین: خبری از مونیکا نداری الا:{مونیکا؟} امممم چیزه مامانش عمل مغز داشته وضعیتش وخیمه بیمارستانه چطور؟ آدرین: هیچی همینطوری ************* مونیکا بم زنگ زد گفت بیام کافه ی کنار بیمارستان «در کافه👈» مونیکا: تو خبری از آدرین نداری؟ خیلی وقته بهم زنگ نزده حالش خوبه؟ اِلا: با این حرفش قلبم هزار تیکه شد میدونست که اون چقدر واسم مهمه با بغض جواب دادم حالش خوبه مامانت چطوره؟ مونیکا: ههه اصلا وضع خوبی نداره توی کماست😔 الا: اون قویه خوب میشه خب من برم حدافظ منتظر جواب نشدم رفتم توی راه اشکام مثل بارون میبارید رفتم کنار رود تیمز(توجه این رودخونه واقعیه و از خودم در نیوردم) دیگه طاقت نداشتم نمیخواستم نفس بکشم میخواستم بم***ی****رم خودمو به دست آب سپردم ماه. . . چقدر قشنگ بود چشمامو بستم نه نه نمیخواستم ب****می**رم میخواستم تلاش کنم من آدمی نبودم که پا پس بکشه میخواستم زنده بمونم اما حیف دیگه دیر شده بود «بزن بعدی شرایط پارت بعد»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عکسم بزار برا داستانت
هویجی روت کراشیدم پروفت خیلی کیوتهه🥺🥺😂💗💗💗🦄
😂😂😂
کامنتت رو پین میکنم ذوق کنی😂
اخه یه نفر کامنتم رو پین کنه خرذوق میشم😂😐