
اینم از چهارمیشش . امید وارم خوشتون بیاد
( کوک نقشه رو بهم گفت و من نشسته بودم تو اتاقم و با خودم فکر میکردم) ک : چرا... باید تو این موقعیت باشم .. اک ریسک کنم ممکنه کوک شک کنه ... اگ طبق نقشه پیش برم.. ممکنه ضرر زیادی هم از نظر مالی و هم جایگاه بهمون بخوره ... پس من باید چ کاز کنم .. هیچ وقت تو زندگی سر دو راهی نبودم .. ک بخوام انتخاب کنم همیشه سرم رو مینداختم پایین و با زور همه چیو میگرفتم .. ولی الان چی... دارم با خودم حرف میزنم ... بابام همیشه بهم میکفت برای هر چی میخوای بجنگ به زور ب دستش بیار .. برای هر چی میخوای رو همه پا بزار تا بری بالا ... اون موقع تظاهر میکردم ک بهش باور دارم.. ولی من مثل پدرم نیستم .. خانواده من مهم تر از همه چیه .. کارا خواهرم میخوام خوشبخت باشه.. نشه یکی مثل من ... من ی هیولام ... همه دنیام سیاهه ... چیزی برای دیدن وجود نداره . ( کارا اومد تو اتاقم ) کارا : کاسن ... ما باید چ کار کنیم ؟ ک : ادامه میدیم در هر حال ما با خبر هستیم میتونیم برای حمله اماده شیم و بهشون ضربه بزنیم . کارا : این... نامردیه ... بهشون خیانت کنیم .. اونم اینجوری کاسنن . ک : چیهه هااا نکنه فک میکنی الان ادمای خوبی هستیم نکنهه واقعا فک میکنی پلیسی و همه رو نجات دادی اوف بد تو نقشت فرو رفتی دختر . کارا : کاسن ... تو خیلی بی رحم و سنگ دلی .. شب بخیر .
( فردای اون روز ) ( توی موقعیت اماده بودیم قرار بود ی محموله جا ب جا شه ولی هیچ کس نیومد ) کوک : مگهه میشههه یعنی اطلاعاتموون یه بیرونن نفوذ کردهه . ته : شاید ی جاسوس بین ماعه . ک : شاید فقط اشتباه کردی هوم . ( ته ی نگاه به کارا کرد ) ته : تو چرا امروز انقدر ساکتی باز ناهارت دیر شده . کارا : نه فقط حوصله ندارم . ( میدونم کارا الان با من قهره و ب خاطر کاری ک کردم داره اینجوری میکنه واقعا بچه است ) ته : هوم باش . کوک : بریم اینجاا هیچ چیز دسگیرمون نمیشهه خودمونو علافف کردیمم . ( حرکت کردیم سمت پاسگاه من و کوک تو ی ماشین نشسته بودیم ) ( خیلی عصبی بود دستاش رو فرمون ضرب گرفته بود خط فکش مثل چاقو تیز بود) ک : الان ... عصبی هستی؟کوک : نه فقطط دارم فک میکننم کجای کارم اشتباه بودهه . ک : پلیس شدنت ... ( اروم گفتم) کوک : چی؟ ک : هیچی.. درست میشه تو باهوشی ی راه پیدا میکنی .
( شب شده بود کوک در حال نوشتن گزارش کار بود ته هم پیشش بود) کوک : چ جوری اینجوری شد .. ته : اشتباه کردی قبول کن هیونگ . کوک : اهه از این مسئله فقط من و کاسن خبر داشتیم خیلی بهش مشکوکم . ته : واااا اخه ب چیش مشکوکیی . کوک : ب طرز حرف زدنش اینکه ی جوری حرف میزنه انگار رئیسه یا به طرز نگاه خشنش صحبت هاش و اطلاعاتش عجیبه . ته : ببین تو کلا با دخترا خوب نیستی اوکی مشکل از اون نیست از توعه . کوک : شاید من زیادی حساسم در هر حال اون ی زنه ولی من دارم عین مردا باهاش رفتار میکنم ...ولی میخوام ی عملیات محرمانه ترتیب بدم ک اون دوتا توش شرکت نکنن و اصلا چیزی ندونن ... اینجوری شک منم بر طرف میشه . ته : اوفف اقای بد بین هر کاری میخوای بکن
( ی هفته گذشت . تو دفتر بابام هستم ) پدر : امشب رو مرخصی بگیر ی ماموریت جدید دارم واست . ک : بله پدر . پدر: مطمئن شو درست انجام میشه . ( لباس سیاه و ماسک پوشیده بودیم من و کارا جوری ک معلوم نبود پسریم یا دختر یا حتی قیافمون . بعد ۱ ماه بالاخره میتونم تو ی ماموریت واقعی شزکت کنم برای ساکت شدن اوضاع بابام فقط من و کارا رو فرستاده ) ( وظیفمون این بود ک ی الماس گرون قیمت رو از موزه بدزدیم ) ( خیلی اروم پیش رفتیم و لیزر ها همه جای الماس بودن ولی من حرفه ای تر از این حرفام خیلی زاحت بر داشتنش ی دفعه برق ها روشن شد و مامور های پلیس ریختن تو ) ک : کارا سمت راست رو پوشش بده منم حواسم به چپ هستش . ( شرو کردم جنگیدن باهاشون زیاد بودن همینجوری ک میجنگیدم چشمم ب ی اشنا خورد ... اون کوک بود... اینام همه سرباز های اون بودن.. دوستای من .... ی لحظه از خود بیخورد شدم و موندم و کوک لگدی ب شکمم زد و من ب سمت دیوار پرت شدم و باعث شد به خودم بیام ) ک : ( با مشت رفتم استقبالش میزدم تو شکمش ولی اون سیکس پک هاش جلوی بیشتر ضربه هامو میگرفتن ) کوک : ( این چ جونوریه با این جثه ریزش چ طور انقدر سریعه . دست منو گرفت و قفلم کرد سعی میکرد ماسکم رو دربیاره ) ک : ( عقب عقب رفتم کوبوندمش به دیوار چاقومو در اوردم و روی صورتش طراحی کردم . صدامو تغییر دادم و گفتم) سربازات رو از اینجا جمع کن و برو و اگر نه تیک بزرگه ات گوشت میشه . کوک : نه بابا جون من ( منو گرفت خوابوند زمین با مشت میزد تو صورتم ) هی پسر بگو ببینم چند سالته کوچولو . ک : هه .. ( ی کوزه از اون بغل برداشتم تو صورتش شکستمش و رفت عقب از فرصت استفاده کزدم و میخواستم با لگد بزنمش ک دیدم کارا تو خطره یکی داشت از پشت بهش حمله میکرد .) مواااطببب باشششش ( دوییدم سمتش و حولش دادم کنار و ضربه اون پلیس به من خورد چشمام سیاهی میرفت از اون ور کوک داشت میومد طرفم و هیچ چاره ای نداشتم پریدم هوا و ی قیچی زدم تو گردن کوک و سریع از بین پاهاش رد شدم و چاقوم زو فزو کردم تو پهلوش حالش خوب نبود) اهههه ( الماس رو برداشتم تو وضعیتی نیودم ک بتونم بمونم و نمیتونستم ب بیمارستان برسونمش فقط میتوستم فراز کنم ... کارا تو این فاصله از در فراز کزد و من رفتم توی کانال کولر و از اونچا زدم بیرون یکی از دلایلی ک ب من میگن دزد کوچیک اینکه میتونم از هر سوراخی رد شم ) ( هر چی هم نباشه بالاخره این ماموریت تموم شد ولی من... نگزان کوک بودم و از کارم پشیمون بودم... البته چاره ای هم نداشنم خیلی تعدادشون زباد بود )
( صبح روز بعد رفتم بیمارستان عیادت کوک . رئیس کل هم اونجا بود ) رئیس : بهتر شدی ؟ کوک : بله... متاسفم بابت شکستم . رئیس : اهه اونا دو نفر بودم و شما ی گروه بودیدد برا جای تعحب داره چ طوریی . کوک : خیلی قوی بودن خیلی مخصوصا .. اونی ک اینکارو باهام کرد سریع بود .. مهارت نظامیش خیلی بالا بود انگار زیر نظر بهترین ها این هنر رو یاد گرفته . رئیس : بهونه نمیخوام بشنوم باید خودتو واس ی گزارش بلند بالا اماده کنی ( رفت) ( من همه حرفاش رو شنیدم توم مهمونی بود وای اون ب من گفت خیلی حرفه ای بودم واهعی چرا انقدر خوشحالم .. رفتم نشستم رو صندلی ) ک : امم. ارشد نگرانت شده بودم . کوک : گند زدم اهه . ک : نه قربان این چ حرفیه خودتون گفتید مرد خیلی قوی و کار کشته ای بوده . کوک : برای اینکه نجات پیدا کنم اینو گفتم.. البته کارش واقعا خوب بود ولی ... ک : ولیی ؟ کوک : وقتی روش نشسته بودم ک بزنمش ی چیزی حس کردم اون... مرد نبود .. زن بود . ک : ( سرفهه سرفهه) اشتباهه میکنیدد ی زن انقدر توانایی نداره ک شما رو از پا دربیارهه . کوک : تو اونو ندیدی اون از هر نظر سر بود ... الان ی هدف دارم این که دوباره ببینمش و باهاش بجنگم از این ی بعد تمرینامو چند برابر میکنم . ک : ( لبخندی نا خود اگاه رو لبم نقش بست ) تلاشتو بکن
( بعد از اون ماجرا کوک واقعا فقط ی هدف دآشت فقط تمرین و تمرین میکرد خیلی عضله هاش بیشتر شده بود و حرفه ای تر . روابطمون داشت رشد میکزد البته کارا و ته خیلی بهم نزدیک تر بودن من و کوک هم داشتیم ی چیزایی حس میکردیم )
( امشب قرار داشتم با کوک ی شب پاییزی بارون نم نم میبارید ی بارونی تنم کردم و تو پارکی ک کوک گفت منتظر موندم . دیدم کوک داره میدوعه چتر داره ولی بازش نکرده که زود تر برسه ) کوک : سلام کاسن ببخشید دیر کردم کلی کار ریخته بود سرم . ک : سلام.. نه.. اشکال نداره اوکیه . کوک : ( دستمو گرفت شرو کرویم قدم زدن ) میدونی تو اولین دختری هستی که باهاش قرار میزارم . کاسن : اها .. تو منو.. دوست داری ؟. کوک : اره ... شاید... نمیدونم کاسن راستش من خیلی دوست دارم ولی ی دختر دیگه رو هم دوست دارم . ک : ی دختر دیگه ! ( این چند تا چند تا میخواد بیشعور ) کوک : خب.. اونی که باهاش مبارزه کردم رو یادته .. من اونو دوست دارم . ک : ( چ..چی... اون منو... دوست داره ... خود واقعیم ... ) یاااا چ جوری میتونی عاشق دختری باشی که کتکت زدهه مگ دیوونه ای میخوای منم روزی ۲۰ باز کتکت بزنم . کوک : کاسن.. اون فرق داشت .. ی برق خاصی تو چشماش بود... چشمای اون خیلی اشنا بود انگار قبلا دیده بودمش . ک : اههه منو اوردی بیرون که درباره چشمای دختر مردم برام سخنرانی کنی کاملا مشخصه تا حالا قرار نزاشتی . کوک : اهه ببخشید . ک : اشکال نداره نفهمی دیگه نمیشه کاریت کرد ... کوک . به نظرت من چ طور ادمی هستم ؟ . کوک : اممم تو... امم .. خب تو ی ادم سخت کوش هستی بعضی وقتا لجبازی ادای رئیس هارو در میاری و ... . ک : و ؟ کوک : جذابی . ک : خب.. اگه ب فرض من ی ادم دیگه بودم و بفهمی که من ی ادم دیگ هستم و اینا ... بازم منو دوست داری ؟ کوک : ااا... نمیفهمم چی میگی ولی ... اره احتمالا دوست دارم .
( با این حرفش داغ کردم از خودم بدم میومد که چرا این کارو باهاش کردم ) ک : بیا بهم بزنیم . کوک : چیی چرااا ؟ ک : چون ازت خوشم نمیاد دلیل دیگه ای لازمه . کوک : چ.چرا انقدر یهویی.. کاسن تو چت شده... چون از اون دختره تعریف کردم.. اینو میگی . ک : نهه کوک ازت متنفرم هوم میبینمت احساس بدبختی میکنم تو مزخرف ترین ادمی هستی که من تا حالا دیدم دیگه همه چی تمومه . کوک : کاسن... تو خسته ای... برو استراحت کن . ک : هه... چیه هوم ناراحتی مثلا ؟ یا داری ادای پسر خوبا رو در میاری بابای ( از اونجا دور شدم ولی بغض کوک یادم نمیره با حرفایی که بهش میزدم بغض سنگین تر میشد خودمم حالم خوب نبود ولی مجبور بودم اگ ادامه میدادم بیشتر از این اسیب میدید ) ( رفتم خونه خیس خالی بودم کارا هم نشسته بود خوراکی میخورد میدونستم برای اونم سخته با ته این کارو کنه ) ک : کارا تموم شد . کارا : چی دقیقا ها ؟ خوش گذشت ؟ . ک : من دیگ ادامه نمیدم تو بارها به من گفتی تمومش کنیم و الان من دیگه نمیتونم به این بازی ادامه بدم . کارا : .. واقعا .. ولی اگ بابا... خوشش نیاد اون.. دعوامون میکنه . ک : تو لازم نیست نگران باشی خودم باهاش حرف میزنم به جاش ماموریت های دیگ میرم .. چ میدونم .. نمیزارم کاری با تو داشته باشه . کارا : باشه ممنون کاسن خیلی دوست دارم . ( رفتم پیش بابام) ک : بابا من دیگ نمیتونم ادامه بدم . پدر : میدونم . ک : یعنی... قبوله ؟ پدر : ازت انتطار نداشتم من تو رو مثل خودم بزرگ کردم چ طور میتونی به خاطر ی پسر اینجوری پشت کنی ب همه چی. ک : من ... پشت نکردم از اول کار درستی انجام ندادم متاسفم که نا امیدت کردم . پدر : نه کاسن تو مجبوری ادامه بدی چون مامانت زنده است . ک : چی... منظورت چیه . پدر: اون نمرده فقط بیش از حد مهربونه و تو همه چی دخالت میکنه تو یکی از اتاق ها نگهش میدارم انتخاب با خودته یا ادامه میدی و من مامانت رو ازاد میکنم یا تموم میکنی و من اونو میکشم تصمیم با خودته . ک : تو خیلی بدی ... ( اشک تو چشمام جمع شده بود) باشه ... ادامه میدم کاری باهاش نداشته باش
پایاننننن این پارت رو اعلامم میکننم 😅
لطفا بازم به نظر دادن ادامه بدید چون من با نظرای شما خیلییی ذوق میکنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چراااااااا با کوککککککککک بایدددددددد تمومممممم کنههه امیدوارم درست شده تورو خدااااا
ببین خیلی دیر میزاری دختر☹البته نمیدونم دختر یا پسر ولی از داستانت میتونم حدس بزنم دختری 😀ولی ۲هفته شد دیگه نمیدونم شاید تستچی دیر میزاره ولی گلم زودتر بزار زیادم بزار حداقل کامل بمیریم تا پارت بعد 🤣
اره دخترم 😂 البته با پسرا فرقی ندارم 😁
تستچی این دفعه خیلی طولش داد
تقصیر من نیست 😕
عرررررر چرا پارت پنج نمیاد ؟؟؟؟؟؟ 😐😭😭😭
عالییی
پارت بعد رو بزار همش میام ببینم پارت بعد اومده یا نه🥺
زود بزار تو خیلی خوب مینویسییی💜💜
توروخدا آخرش کوک یا کاسن بمیره😭
دوست ندارم به هم برسن🥺
دلم ی پایان متفاوت میخواد :////
ببین...اگه بلایی سر بایصم(تهیونگ)حتی تو داستان بیاد گریه میکنم...یکی از اجیام تو داستانش تهیونگ با دختره درد و دل میکرد من مثل ابر بهار گریه کردم...حالا اگه کارا یا خودش بمیرم من و باید ببرین بیمارستان...نه ببخشید تیمارستان.
مشکلی نیست یه تیمارستان خوب سراغ دارم
فقط یه چی میتونم بگم😂اینکه تورو خدا تودیگه تهش رو بد تموم نکن تازگیا همه میگن چون داستان های دیگه تهش به هم میرسن ما میخوایم بهم نرسن تا داستان قشنگ بشه ولی الان دیگه همه اینجوری میکنن تو دیگه بذار اینا به هم برسن وگرنه ما همه تا مدتی عذاب وجدان میگیریم😂🙏و یه چیز دیگه ممنونم واقعا داستانت حرف نداره خیلی عالیه نویسنده ی خیلی خیلی عالی هستی❤️در ضمن واسه حرفی که بالا زدم☝️یه نظر دوستانه بود🌹💖
میدونمم 😂 من خودمم عذاب وجدان میگیرم ممنون ک نظر دادی
میدونستی خیلی دیر آپ میکنی پارتا رو؟😐💔
چند تا پارتو باهم بزار اینجوری انقد انتظار نمیکشیم همش با هم میاد یا حداقل با فاصله یه روز پارتا رو بزار
مرسی💜
سعی میکنم زودتر بزارم عزیزم
مرسی💜
عالیییییییییییی لطفا پارت بعد زود تر بزار به داستان منم سر بزن
ممنون به حرفم گوش کردی مررررررررسی(گفتم بعد صحبت هرکی نقطه بزار😍😍😍😍😍😍😍)
خواهش میکنم عزیزم 🤗
واااااااااااااای جااااااااااااان پارت جدییییییییید
جییییییییییییییغ😱😨
مرررررررسی💙💛💚🧡♥️💜