
¶:خاله.... خاله ( داره میدوعه) یونگ هی : جانم چیشده چرا میدوئی؟ ( یونگ هی خودتی اشتباهی توی معرفی یونگ رو زدم) ¶:خاله.. هانا.... هانا ( با گریه) خاله هانا اون بیرون افتاده😭( هانا اسم دوست این دختر بچه اس) یونگ هی : چی کجا بدو بیا ببینم😥 یونگ هی میدوئه جلوی در پرورشگاه میبینه هانا روی زمین افتاده و بیهوشه یونگ هی : هانا هانا بیدارشو خاله بیدارشو زودباش ( بغض میکنه)
بعد بالا سرش رو میبینه یه پسر بچه که میخوره ١٠ سالش باشه با لباس های پاره وایستاده و داره نگاهش میکنه یونگ هی : تو هولش دادی آره ( با فریاد) تو هولش دادییییی😭💔 پسرک:ببخشید اجوما من فقط خوردم بهش 😔😭💔 یونگ هی بدون حواس زنگ میزنه آمبولانس و آدرس رو میگه بعد ۵ دقیقه آمبولانس میرسه پزشک:خانم شما همراه ایشونید؟! یونگ هی با گریه : بله بله آقا توروخدا جون این بچه رو نجات بدید💔😭😔
پزشک : خانم خواهشا آروم باشید دنبال ما بیاید یونگ هی سوار ماشین میشه و با ماشین آمبولانس میره به بیمارستان میرسن و هانا رو به اتاق عمل میبرن ( هانا سرش به دیوار خورده) بعد ۴٠ دقیقه دکتر میاد بیرون ( یاااا همین الان یه فیلم داره میده با داستان من یکیه 😂😂😂😂😂) یونگ هی:آقای دکتر حالش خوبه😥
دکتر : بله خانم جای نگرانی نیست خطر از بیخ گوشش گذشت ولی متاسفانه دو روز دیگه بهوش میان 🙂 یونگ هی : خیلی ممنونم🙂❤️ دکتر : فقط باید بیاید و این فرم رو پر کنید و بعد این دارو ها رو بگیرید🙂 یونگ هی : بله بازم خیلی خیلی ممنون 🐞❤️یونگ هی فرم رو میگیره و پر میکنه بعد به داروخونه میره و دارو هارو میگیره به سمت پرورشگاه میره و دوباره همون پسرک رو اونجا میبینه که نشسته و داره گریه میکنه💔😥
یونگ هی میزه پیشش و میشینه بعد بهش میگه : چرا داری گریه میکنی؟ پسرک سرش رو میاره بالا و میگه : اجوما ببخشید من از قصد نکردم فقط خوردم. بهش 😔💔😥 یونگ هی : اشکالی نداره عزیزم مامان و بابات کجان؟اسمت چیه؟ پسرک اسمم سوونه، مامان و بابا هم ندارم 💔💔💔💔
خب تمام تمام😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدددددددددو بزارررررررررررر 🤧💔
بابا تازه گوزاشتم
من یه کافه تو تستچی دارم حتما بیاین🗿☕
من یه کافه تو تستچی دارم حتما بیاین🗿☕
من یه کافه تو تستچی دارم حتما بیاین🗿☕
من یه کافه تو تستچی دارم حتما بیاین🗿☕
من یه کافه تو تستچی دارم حتما بیاین🗿☕
من یه کافه تو تستچی دارم حتما بیاین🗿☕
من یه کافه تو تستچی دارم حتما بیاین🗿☕