

داشتم از خجالت آب میشدم آقای بینگ سو ؟ _ ام ببخشید دس خودم نبود _ آقای بینگ سو منظورتون چی..یه؟ _ هوومم ولش کن فراموشش کن تیان : الیا من اومدم 😝 من: هوم تیان : یک خیر خوب دارم برات آلیا به جیانگ گفتم بیاد اینجا😎 من: هوم خوبه تیان : چی خبر شده ؟ چیکار کردی آقای هو بینگ سو ؟😧 بینگ سو : کاری کردم که فکر میکنم لازم بود ! تیان : نکنه ... چیکارش کردی؟ من : آقای او بینگ کاری نکردن فقط من یک جورایی الکی براش معذب شدم 😪😪

ولی خودم نمیدونستم چیشد ! کاری عجیبی نشد ولی ... احساس میکنم قلبم خیلی تند میزنه😞😣 ______ چند دقیقه بعد ______ تیان : مت و جیانگ یک کابین حدا گرفتیم چون توی یک کابین ۷ نفر جا نمیشدند آلیا میخوای چیکار کنی؟ من : ها من تنها میمونم ؟ منم .. اگه مزاحم نبستم میتونم بیا م جای شما ؟ تیان : عومممم البته🤗 / رفتم شب و توی یک کابین دیگه خوابیدم ولی خانم نمیبرد رفتم یکم بیرون هوا بخورم ... / ... ها ؟ آقای بینگ سو ؟ شما اینجا چیکار میکنین؟ /بینگ سو : هیچ کار دارن به ماه نگاه میکنم / من : اوه هوم ماه خیلی قشنگه راستی شما شماره ی منو از کجا گیر اوردین ؟ / بینگ سو : اگه یادت باشه خودت بهم دادی / من : چی ؟ منکه حتا یکبارم شمارو ندیدم 🥴/ بینگ سو : نزدیک طلوع شده / من : هوم / ( اون روز ب آقای بینگ سو طلوع رو تماشا کردم )
_____فردا _____ من : وای دیرم شد ساعت چنده ؟ تیان : نگران نباش قطار در خال راه افتاده نگران نباش من : میگم چرا داریم تکون میخوریم تیان : هوم میگم تو دیشب تو کابین بودی ؟ آخه حست نکردم من : ارع ولی یکم رفتم هوا بخورم و ... ( سرخ شده بودم ) هو بینگ سو : اوه خانم تیان سو میشه بیاین به من کمک کنین ؟ ( من احساس ناراحتی کردم نمی دونم بینگ سو باعث میشه قلبم تند بزنه ولی الان چرا ا من کمک نخواست )

باز هم شب اومدم بیرون فکر میگردم بینگ سو هم میاد ولی خب اون نبود اونجا😪 بازم راه میرفتم یک دفعه بینگ سو رو دیدیم خوشحال شدم که باز هم دیدمش ولی اون داشت فرار میکرد نمیدونم از چی ! یک دفعه دستمو گرفت و ( عکس الان ) قلبم داشت به شدت تند میزد انگار که دارن قلبمو میگیرن داشتم به بینگ سو نگا میکردم صورتی صاف و خیلی ساده و تماشایی بود ، سرخ شده بودم خیلی سرت شده بودم صورتم قرمز بود منو هی محکم و محکم تر میگرفت...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نتیجه : حتما
💞💞💞
عااااللللییی💙💙💙
💞