دوستان دیگه خلاصه نمی نویسم 😊
"از زبان جیمین: خیلی ناراحت بودم از یه طرفی دلم می خواست ا/ت رو بدست بیارم ولی از طرف دیگه دلم نمیخواست دوستیم با وی و کوک خراب بشه. بعد از کلی فکر کردن تصمیم گرفتم دوستیم رو انتخاب کنم و دست از دوست داشتن ا/ت بردارم ، خیلی سخت بود برام ولی توی تصمیمم مصمم بودم 😢 "از زبان ا/ت : ساعت ۵:۳۰ از حموم اومدم بیرون رفتن سر کمدم ، هرچی لباس برداشته بودم همش مشکی بود اوفف ، بالاخره یه لباسی انتخاب کردم

(عکس بالا لباس ) یه لی مشکی پوشیم و یه تیشرت کوتاه راه راه روش هم یه کت لی مشکی ، رفتم جلوی آینه موهامو با سشوار خشک کردم و باز گذاشتم ، یه عطر خوش بو هم زدم و یه آرایش ملایم کردم، کامل آماده شدم به به چه خوش گلم شدم."از زبان کوک : واسه بیرون رفتم با ا/ت خیلی هیجان دارم . رفتم و سریع یه دوش چند دقیقه ای گرفتم و وایسادم دم کمدم وای من هنوز نمی دونم چی بپوشم . اوفف ، خیلی گشتم و بالاخره بعد کلی کلافه شدن انتخاب کردم

( عکس بالا لباس کوک) اووو چه جیگری شدم من ، از جین هندسام ترم (😁😂) . رفتم در اتاق ا/ت ، تق تق ، "از زبان ا/ت : بالاخره آماده شدم خواستم برم بیرون که یکی در اتاق رو زد امم فک کنم کوک باشه رفتم درو باز کردم بله کوک بود، کوک : وای ا/ت چقدر جذاب شدی . یکم خجالت کشیدم ، مرسی توهم خیلی جذاب شدی ، کوک یه لبخند کیوت زد که قلب دوباره تند تند زد ، انگار قلبم هروقت کوک می خنده تند تند می زنه، حتی قلبم هم عجیب رفتار می کرد
کوک : بریم؟، اهوم بریم . داشتیم از در خارج می شدیم که شوگا عین نگهبان ها جلومون و گرفت ، شوگا: کجا به سلامتی "از زبان کوک: داشتیم از در خارج می شدیم که شوگا مثل جن جلومون ظاهر شد ، حالا خوبه همیشه خوابه ها شوگا : کجا به سلامتی ، دارم ا/ت رو می برم کره رو نشونش بدم ، شوگا : عاا خب خوبه باش برین خوش بگذره. آخیش بازرسی تموم شد . " از زبان ا/ت : بالاخره تونستیم بریم ، کوک کلی جا منو برد حتی کیک ماهی هم خوردیم و کلی کار کردیم ( حالا شما هر کاری دوست دارید تصور کنید )
"از زبان کوک: تو ماشین موقع برگشت ا/ت از خستگی خوابش برده بود وقتی رسیدیم خونه ساعت ۱ شب بود همع خواب بودن دلم نیومد ا/ت رو بیدار کنم پس خیلی آروم بغلش کردم و بردم تو اتاقش و روی تختش گذاشتمش روش رو پتو کشیدم که سردش نشه اونقدر خوشگل بود که دلم نیومد ب *و *س نکنم یه ب* و *س آروم روی لبش گذاشتم و آمدم از اتاق بیرون ، رفتم توی اتاق خودم و روی تخت دراز کشیدم اونقدر بودن با ا/ت برام دل نشین بود که همش داشتم بهش فکر می کردم تا بالاخره خوابم برد
"از زبان تهیونگ : تشنم شد رفتم برم آشپزخونه که دیدم ا/ت توی بغل کوک خوابه و کوک رفت توی اتاق ا/ت روی تختش گذاشت و یه ب *و* س روی لبش گذاشت خیلی حرصم گرفت سریع رفتم توی اتاقم از شدت عصبانیت قرمز شده بودم نکنه کوک هم عاشق ا/ت باشه یک لحظه غم تموم وجودم رو تسخیر کرد کارم خیلی سخت شد ، دوستم شده رقیب عشقیم اونم یه رقیب سر سخت ، آه دیگه مطمئن شدم که من هیچ شانسی ندارم 😔 ولی دلم نمی خواستم از ا/ت دست بکشم ، پس تصمیم گرفتم فردا صبح به ا/ت اعتراف کنم ، باید ریسک می کردم حداقل متوجه می شدم که عاشقم هست یا نه
صبح شد ( هنوز از زبان تهیونگه ) سریع بلند شدم رفتم در اتاق ا/ت ، تق تق، درو باز کردم دیدم ا/ت بیداره و نشسته روی تخت و توی گوشیه ، تا منو دید سریع بلند شد ا/ت : عا تهیونگ چیزی شده آمدی اینجا ؟ اره می خوام یه سوالی ازت بپرسم، ا/ت : عا خو بگو ، تو دوست پسر داری ؟ ا/ت : نه ، عاشق کسی شدی ، تا این سوال رو پرسیدم یکم فک کرد ا/ت : فکر کنم اره شدم . تا این رو شنیدم کل بدنم لرزید قلبم شکست یه امید تهه دلم بود که شاید عاشق کوک هم نیست و اون یه نفر یکی دیگست "از زبان ا/ت : صبح زود بیدار شدم دیشب رو یبار مرور کردم قلبم دوباره تند تند زد ایندفعه واقعا نگران شدم و رفتم زدم توی گوگل دلیل تپش قلب چیست؟
این پارت بعد هم تموم شد منتظر پارت بعد باش دوست من ♥️💋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی پارت بعددد
پارت بعد رو ممکنه دو سه روز دیگه بزارم