
سلااااااااااااااام من اومدم😁 میدونم پارت 23 گزارش شد😐💔 ولی خب گفتم 2 پارتو با هم بزارم🤩
ولدرموت با نیشخند :بد موقع مزاحمتون شدم نه😏 دخترم بیا جلو الاااااان😡😡😡 اما اریکا سرجاش میخکوب شده بود. هنگ کرده بود.یعنی چی میشه؟چرا پدرش عصبانیه؟😬 ولدرموت به سدریک اشاره کرد و گفت دخترمو برام بیار😡😡 سدریک:پرنسس😈😈 اریکا:چقدر صدات اشناس من قبلا جایی شما رو دیده بودم؟🤔 دراکو:دیگوری😡😡😡 سدریک:سلام مالفوی😏 اریکا:وایسا ببینم چی سدریک دیگوری؟😲😡 سدریک:اوه اوه چه زود اتیشی میشه پرنسس 😈 اریکا:ولم کن لعنتی😡 سدریک:این رو نمیتونم انجام بدم پرنسس😈😏 دراکو:اگه دستم بهت برسه میکشمت دیگوری😡😡 سدریک:فعلا باید اب خنک بخوری مالفوی.خوش بگذره😏
سدریک:پرنسس رو انداختم جلوی ارباب تاریکی.حتما پاداش خوبی در انتظارمه همین طور که سر پرنسس پایین بود چیزی روی گردنش دیدم.یه علامت عجیب بود.تا حلا مثلشو ندیده بودم.ققنوس خوشگلی بود که دور گردنش علامت ینگ و یانگ بسته شده بود .پرنسس که متوجه نگاه های من شده بود موهای بلند طلایی شو پشتش مثل ابشار ریخت.چقدر خوشگل تر میشه وقتی موهاشو مواج رها میکنه🥺 به ارباب نگاه کردم خیلی عصبانی بود.😨
اریکا:سرم پایین بود.نگاه های سدریک رو حس میکردم.حس میکردم داره به علامت گردنم نگاه میکنه.اگه معنیشو بفهمه کارم تمومه😟 برا همین موهامو باز کردم و گذاشتم مثل ابشار بیان پایین و از اون راز و رمز کوچیک من که خیلی مهم و ارزشمنده حفاظت کنن.سرم بازم پایین بود.با ژست خیلی خاصی اتیش شومینه رو نگاه میکردم.وقتی پدرم صدام زد سرمو بردم بالا.چشمام مثل اتیش میدرخشید. ولدرموت:جدیدا گستاخ شدی😡 همش به خاطر مالفویه دیگه نمیخوام اونو کنارت ببینم.وگرنه میکشمش😡 اریکا:نمیتونین همچین کاری بکنین پدر.مالفوی محافظ منه ولدرموت:اون محافظته یا تو محافظ اون؟😏 دیگه کافیه محافظ جدید تو سدریکه.سدریک دیگوری دراکو:لعنتی.لعنت بهت دیگوری😡 خودم میکشمت .حتی اگه برم ازکابان😡 سدریک:بیخود خودتو خسته نکن😏 در سلول مالفوی رو باز کردم ولدرموت:دیگه کنار دخترم نبینمت😒 دراکو:تعظیمی کردم و رفتم توی اتاقم.شروع کردم اماده برگشت به مدرسه بشم.خوب اگه ارباب نمیخواد من کنارش باشم پس علیه اون و دخترش میشم😈 اون باعث شد که نفرت توی دلم جوونه کنه و به فکر انتقام ازش بیفتم.البته میخوام با دخترش شروع کنم و بعد یکی یکی همه رو از سر راهم بردارم .دیگه دوران من شروع شده.نه پاتح و اکیپش نه ولدرموت و نه اون دیگوری احمق و اون گندزاده ها😈
باید قوی میشدم.باید عوض میشدم.وقت زیادی نداشتم.برا همین رفتم کتابخونه و کاملا اتفاقی به یکی خوردم.گرنجر گند زاده.بدون اینکه بهش تیکه بندازم از کنارش رد شدم.اصلا واسم مهم نبود.داشتم به نقشه ام فک میکردم.نه نه نمیخوام به اریکا صدمه بزنم .میخوام برای من باشه نه پاتح و نه سدریک. ازش دلخورم هستم اه من چم شده؟حال خودمو نمیفهمم بزار اول به چنگش بیارم بعد تکلیفمو معلوم میکنم😈 یه کتاب افسون و ورد های جادویی برداشتم.داشتم از کتابخونه میرفتم بیرون که
تمام😎😂💔
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بقیههههههه لطفاااا
حتما زود براتون میزارم😉💕
اجی افسون خوبی خبری ازت نیست
سلام اجی جونم اره عزیزم خوبم 🤩🤩🤩🥺🥺🥺
اما وقت ندارم فعالیت کنم 🤦♀️
شایدم از تستچی برم🥴
نه نرو دلم تنگ میشه 🥺
دستتتتتت دردنکنهههههههه واقعااااا مرسیییییییی لطف کردییییی😍😍😍😍😍😍😍😍😘😘😘😘😘😘😘😘😘
ممنونم عزیزدلم خواهش میکنم گلم🤩🤩🤩🤩🤩😍😍😍😍😘😘😘😘😘💚💚💚
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘