
علامتا: ته بوم+ جونگ کوک- جیمین ×

《فردا صبح کمپانی... از زبون جونگ کوک》 " داشتم تو دفتر یونگی باهاش قهوه میخوردم و در مورد کامبک جدیدم حرف میزدم که یهو در با شدت باز شد. سرمو برگردوندم و با دیدن قیافش خندم گرفت. موهای بلندش ریخته بود توی صورتش و با یه چشم غره ی عصبانی دستاشو زده بود به کمرش. با صدای بلند شروع کرد: اوپاااا یعنی چی نمیتونم بیام تو؟! یه ساعته بیرون منتظرم. منشیت هی میگه جلسه دارن جلسه دارن. آخه این جلسه س؟؟ دارین با هم میگین و میخندین اونوقت من باید بیرون باشم؟! اصلا مگه الان وقت ملاقات من نیست؟ پس این اینجا چیکار میکنه؟ " متوجه شدم که روی صحبتش با منه. یونگی سعی میکرد آرومش کنه. منم از فرصت استفاده کردم و جیم زدم. ته بوم و یونگی پشت سرم داد میزدن که کجا میری؟ ولی من با یه خنده گوشه ی لبم بدو بدو به سمت استودیوم حرکت میکردم. وقتی رسیدم درو محکم بستم و شروع کردم به خندیدن با صدای بلند: وایی این دختر خیلی بامزه س... " یهو خنده به لبم خشک شد. دستمو گرفتم جلوی دهنم و با ترس دور و برمو نگاه کردم تا مطمئن بشم که تنهام. دستمو اوردم پایین و غرق فکر بودم که یه ضربه ی محکم به در استودیو خورد و باعث شد که داد بزنم و بپرم عقب. صداش از اونور در حالی که دور و دورتر میشد تهدیدم کرد: اگر به آزمون جونگکی دیر برسم میکشمت... " دوباره خندیدم و وقتی که حس کردم همه جا امنه اومدم بیرون و به سمت استودیوی جیمین راه افتادم."

《استودیوی جیمین... از زبون جیمین 》 " به یه گوشه خیره شده بودم و سعی میکردم روی آهنگی که می نویسم تمرکز کنم ولی یکسره قیافش میومد جلوی چشام. لبخندی زدم و به یاد قیافه ی متعجبش افتادم. تغییری نکرده بود به جز... کفشایی که به پا داشت. ۵ سال پیش... اون شبی که جونگ کوک روی بالکن کفشارو بهش داد... منم داشتم از دور می دیدمشون... برادر کوچولومو خوب می شناختم. الکی به کسی محبت نمیکرد. در باز شد و جونگ کوک اومد تو. قیافش خندون بود. چند لحظه ای مبهم بهش خیره شدم. چرا باید هردومون بعد از این همه سال رفاقت عاشق یه دختر میشدیم؟ " - وای هیونگ کمپانی دیگه امن نیست. تا ته بوم اینجا باشه همه مون تو خطریم. " با شنیدن اسم ته بوم به خودم اومدم." × چی گفتی؟ " جونگ کوک خودشو ولو کرد روی یکی از صندلیا." - هیچی. امروز داشت تهدیدم میکرد. خیلی خنده دار بود. " سری تکون دادم و لبخند مصنوعی زدم. نگاهمو اوردم پایین و به برگه ی آهنگم خیره شدم." - چی می نویسی؟ " سرمو باز اوردم بالا و بهش خیره شدم. قیافش خندون بود. جای برادر کوچیکم بود اما... نمی تونستم بزارم که ته بومو ازم بگیره. نمیدونم چی توی چشام دید که خنده شو خورد." - حالت خوبه؟ از چیزی عصبانی؟ چرا اینجوری بهم خیره شدی؟ " چیزی نگفتم. آروم بلند شد و با حالت نگرانی گفت: من دیگه میرم. " دوباره سرمو اوردم پایین و به برگه خیره شدم. دستی کشیدم تو موهام و بلند شدم. برگه رو برداشتم و پاره ش کردم...
《کمپانی... محل آزمون جونگکی... از زبون ته بوم》 " توی راهروها تند و تند راه میرفتم و زیر لب می گفتم: ای جونگ کوک لعنتی... میکشمت... همش تقصیر توعه... " یهو وایسادم. دیدمش. جونگکی با قیافه ی نگران توی اتاق میرفت و میومد. سریع رفتم پیشش." جونگکی: چرا انقد دیر اومدی؟ + ببخشید. نتایجو گفتن؟ جونگکی: نتایجو الان نمیگن که. + خب پس چرا اینجایی؟ جونگکی: خب من نفر آخرم برای مصاحبه. + کی مصاحبه میکنه؟ جونگکی: کیم نامجون. + کیم نامجون؟ چرا اون؟ جونگکی: نمیدونم... + عاقا حله. منم باهات میام تو. رابطه ی منو نامی اوپا از همون اولشم خیلی خوب بوده. " یهو در باز شد و صدایی از توش گفت: خانم کیم جونگکی . " دستمو انداختم رو شونش: بریم.
《داخل اتاق》 " جونگکیو رسوندم به صندلیش بعد خودم با قدمای بلند و اعتماد به نفس رفتم پیش نامجون اوپا. از بالای سرش خم شدم و در گوشش گفتم: اوپا میدونی که این دختر دوست منه. عین خواهر نداشتمه. خیلی بهم نزدیکیم. من وقتی کارآموز شدم باهاش عهد بستم که وقتی آیدل شدم اونم منیجرم شه. پس میشه یه لطفی در حق من، خواهر مظلوم کوچیکت بکنی و قبولش کنی؟ نامجون: برو اونور بزار مصاحبه رو شروع کنیم. " نه انگار به مهربونی به اینا نیومده. با صدای بلند شروع کردم به دعوا کردنش: یعنی چی برم اونور؟! " چشامو تنگ کردم و انگشت اشاره مو جلوش تکون دادم: یا قبولش میکنی یا عکسایی که از تو و اون دخترای تو کافه دارمو میفرستم برای دوست دخترت. " نامجون ترسید و سریع بلند شد: چی میگی؟ کدوم کافه؟ کدوم دختر؟ من حتی یبارم تو عمرم نرفتم کافه. هر چی که داری همش فتوشاپ و ادیته. حالام برو بیرون ببینم. + تا قبولش نکنی نمیرم. " اومد جلو و هلم داد و پرتم کرد بیرون. بلند شدم و پشت لباسمو پاک کردم: کِی انقد زورش زیاد شد؟ " نگاهی به دور و برم کردم: اگه قبولش نکنه... وای به حالش. " بعد سرمو گرفتم بالا و به سمت دفتر یونگی اوپا حرکت کردم."

《دفتر شوگا》 " مثل همیشه درو با شدت باز کردم و رفتم تو. سرشو اورد بالا و نگاهی انداخت بهم. بعد دوباره مشغول نوشتن چیزی شد: چیکار داری؟ + اومدم قرارداد ببندم دیگه. تا کِی باید علاف تو این کمپانی بچرخم؟ یونگی: قراردادت آماده نیست. برو فردا بیا. + دیروزم همینو گفتی. یونگی: خب باید آهنگ داشته باشی. بدون آهنگ چجوری میخوای دبیو کنی؟! + خب تو اول قرارداد ببند. کارمنداتو در اختیار من بزار تا بتونم آهنگ بسازم دیگه. یونگی: تو همین الانم کل کارمندای منو در اختیار داری. یکیشونو تهدید به مرگ میکنی، با یکی دیگه وارد اعمال زور میشی و میخوای رابطه شو بهم بریزی، در اتاق منم که تا چند وقت دیگه از دست تو لولاهاش در میاد. " خودمو انداختم روی یکی از صندلیا: خب... در مورد اون تهدید به مرگ واقعا که نکشتمش. اون یکیم که خودش وارد اعمال زور شد و پشت بنده هنوز درد میکنه. در اتاق توعم جنسش آشغاله. همه ی وسایلتونو از چین وارد می کنین نه؟ " یونگی بلند شد و برگه ای انداخت جلوم: امضا کن. + ایول قرارداااد!! " قراردادو امضا کردم که یه لیوان قهره داد دستم: نامجون بهم گفت که یه آهنگو از قدیم نوشته و با ووکال تو خیلی جوره. میخواست بده واسه دبیوت اونو بخونی ولی... فکر نمیکنم بعد از اتفاق امروز دیگه اینکارو بکنه. در ضمن منیجرا رو من انتخاب میکنم و اون فقط نماینده ی منه. " بعد خم شد و در گوشم گفت: میدونی که باید چیکار کنی. اگه راضیش کنی که آهنگو بهت بده منم میتونم کاری برای منیجرت بکنم. " آهی کشیدم و بلند شدم: باشه ولی یادت نره که قول دادی. " چشمکی بهم زد و با دستش در اتاقو نشون داد."

《اتاق نامجون》 " آروم در زدم و صدای مردونه ی خوشگلش گفت: بفرمایید. " سرمو انداختم پایین و با مظلومیت رفتم تو. وقتی نگاهش بهم افتاد اخم کرد و مشغول کارش شد." + اوپا... نامجون: هیچی نگو. " فهمیدم که وضع خیلی وخیمه. برای همین رفتم کنارش و با ناز گفتم: آخه من که یه اوپای خوشتیپ با عضله هایی به این خوشگلی ندارم. شنیدم برام آهنگ نوشتی. میشه بدیش؟ " حتی بهم نگاهم نکرد. رفتم تو حالت التماس: اوپا... تو که میدونی جونگکی چقدر برام با ارزشه. منم واقعا ازت عکسی ندارم. همینجوری گفتم. خواهش میکنم. تو که میدونی من چقدر برای گرفتن مدرکم زحمت کشیدم. معذرت میخوام. میشه منو ببخشی؟ " سرشو اورد بالا و چهره مو برانداز کرد. بعد لبخند دلنشینی زد: باشه بخشیدمت. + هورااا. حالا میشه آهنگو بدی؟ نامجون: دست یونگیه. + وااات؟!

《کمپانی... از زبون جیمین 》 " در استودیومو قفل کردم و توی راهروهای تاریک کمپانی حرکت کردم. امشب کلی مشغول کار روی آهنگم بودم. به طوریکه وقتی به ساعت نگاه کردم از نیمه شب گذشته بود. آروم آروم راه میرفتم و به فردا فکر میکردم که قرار بود ته بوم دبیو کنه. از چند هفته قبل که مطمئن شد منیجرش جونگکیه سخت روی آهنگش کار کرده بود. هوسوک تعریف میکرد و میگفت که ۲۴ ساعته تو اتاق تمرینه. به دم در کمپانی رسیدم که صدایی شنیدم. برگشتم و دور و برمو دیدم. داشتم کم کم می ترسیدم که فهمیدم صدای موسیقیه. تعجب کردم. آخه به غیر از من هیچکس تا این موقع توی کمپانی نمی موند. حای یبارم یونگی تهدیدم کرده بود که اگه زود نرم خونه در کمپانیو از بیرون قفل میکنه. از سر کنجکاوی رفتم سمت صدا. توی طبقه ی اول روشنایی یه اتاقو دیدم. روی نوک پنجه هام وایسادم تا از شیشه ی روی در توی اتاقو ببینم. یه نفر داشت پیانو میزد. دقت کردم که دیدم ته بومه. پیانو میزد و همراش آهنگ we are bullet proof: the eternal رو میخوند. پاهام خسته شد. برای همین لای درو باز کردم تا بهتر بتونم ببینم. خیلی قشنگ میخوند. آهنگ که تموم شد دستشو گرفت جلوی صورتش و آروم آروم شروع کرد به اشک ریختن. نمیتونستم ناراحتی و غمشو ببینم. رفتم تو بالای سرش و بغلش کردم. با صدای خفه ای از توی بغلم گفت: اوپا چرا اینجوری شد؟ " موهاشو نوازش کردم. چشامو بستم و اجازه دادم که اشکای منم روی صورتم جاری بشن."

《کمپانی... از زبون جیمین 》 " در استودیومو قفل کردم و توی راهروهای تاریک کمپانی حرکت کردم. امشب کلی مشغول کار روی آهنگم بودم. به طوریکه وقتی به ساعت نگاه کردم از نیمه شب گذشته بود. آروم آروم راه میرفتم و به فردا فکر میکردم که قرار بود ته بوم دبیو کنه. از چند هفته قبل که مطمئن شد منیجرش جونگکیه سخت روی آهنگش کار کرده بود. هوسوک تعریف میکرد و میگفت که ۲۴ ساعته تو اتاق تمرینه. به دم در کمپانی رسیدم که صدایی شنیدم. برگشتم و دور و برمو دیدم. داشتم کم کم می ترسیدم که فهمیدم صدای موسیقیه. تعجب کردم. آخه به غیر از من هیچکس تا این موقع توی کمپانی نمی موند. حای یبارم یونگی تهدیدم کرده بود که اگه زود نرم خونه در کمپانیو از بیرون قفل میکنه. از سر کنجکاوی رفتم سمت صدا. توی طبقه ی اول روشنایی یه اتاقو دیدم. روی نوک پنجه هام وایسادم تا از شیشه ی روی در توی اتاقو ببینم. یه نفر داشت پیانو میزد. دقت کردم که دیدم ته بومه. پیانو میزد و همراش آهنگ we are bullet proof: the eternal رو میخوند. پاهام خسته شد. برای همین لای درو باز کردم تا بهتر بتونم ببینم. خیلی قشنگ میخوند. آهنگ که تموم شد دستشو گرفت جلوی صورتش و آروم آروم شروع کرد به اشک ریختن. نمیتونستم ناراحتی و غمشو ببینم. رفتم تو بالای سرش و بغلش کردم. با صدای خفه ای از توی بغلم گفت: اوپا چرا اینجوری شد؟ " موهاشو نوازش کردم. چشامو بستم و اجازه دادم که اشکای منم روی صورتم جاری بشن."
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کی میزاری؟؟؟
بخدا دق (درست نوشتم؟)کردم
انقد کار دارم که نگو
امتحان پشت امتحان
خب منم همینطور
ولی...
توروخدا بزار
زیاد وقت تو رو نمیگیره حالا یک ربع درس میخونی چی میشه؟
شاید باورت نشه ولی من برای تایپ هر پارت یک ساعته تمام وقت میزارم
یا هفت جد بنگتن...:)
میشه با هردو باشه؟
پارت بعدددد
منم دوست دارم با هر دو باشه😂
هعییی
پارت بعد رو میخوامممممممم😭تا پارت بعد رو نگیرم آروم نمیگیرم 😐🥲
ادمین در حال فکر کردن به مدرسه و پیدا کردن خاک برای ریختن بر سرش:
هنوز یه روز دیگه مونده ، ولش کن بابا
راحت بگیر تا راحت بگزره
اتفاقا نشستم دارم میخونم😂
معلم زیستمون گفته تا بیاین میپرسم
چرا آنقدر کم
کم نبود🥲
سلام آجی خوبی
پارت بعدی رو نمیزاری؟!
حالش نیست😂
نهههههههه😂🙂
خدااااا من الان پیدات کردمممم 😭😂😐
عالی، منتظر پارت بعدم
🎈🌺🌹
وقتی دیدم پارت بعدی اومده در شرف سکته بودم 😂😭😭هیچی نیست اشک شوقه 😻عالی بود آجی منتظر پارت بعدی هستم 🥰واقعا نمیتونم بینشون یکی رو انتخاب کنم ولی لطفا ته بوم رو نکش که من خیلی تو بحرش رفتم
پاک کن اشکاتو فدات شم😂😭
🙂💖
بنظرم جونگ کوک بیشتر بهش میاد تو که یبار جیمینو شکست ع.شقی دادی🥲😂💔
کجا؟ منشی من؟
ولی من خیلی وقته داستاناتو دنبال میکنم تقریبا از پارسال تابستونه اون موقع هنوز عشق دروغین بود چی بود اونو نزاشته بودی
به من دروغ نگو بود🥲😂
اره همون😂💔
نهه😢چه بیماریه گریه ام میاد ولی میخونم؟😂😭💔
چ= هیچکدوم😐💔اگهومیشه جفتشون با ته بوم بمونن اگه نمیشه هم هیچکدوم😐💔👶🏻
نظرت چیه کلا ته بومو بکشم؟😂
موافقم😂👍🏻
اگه هر کدوم ش.ک..س.ت. .ع.ش.ق.ی بخورن من میدونم با تو
هیهی🌚