خب اینم پارت چهارم . سناریو فصل اول تموم شده اگه تموم بشه و حمایت کنید. ی فکر هایی برای فصل دوم دارم که بنظرم عالی میتونه باشه.
از زبون ا/ت : تهیونگ برام ی تیشرت گشاد اورد . پوشیدمش . برام خیلی بزرگ بود ولی خب دوس نداشتم چیز تنگ بپوشم و تهیونگ اینو میدونست . تصمیم گرفتم فردا یونا دگم یوتا بیاد اینجا تا وسایلمو بزاره و بریم یکم چیز میز واسه اتاقم تو خوابگاه بکنم . بنظرم یکم زیادی خالی بود . یونا از همه راز های من با خبر بود . اون میدونست داداشم عضو بی تی اسه . از موقع دبستان باهم دوست بودیم و وقتی که من رفتم اسپانیا هر چند وقت ی بار میومد پیشم . خیلی خوبه که یونا همیشه پیشمه . اون ی دوست واقعیه
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)