10 اسلاید صحیح/غلط توسط: f.h.t انتشار: 4 سال پیش 2,001 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام . امیدوارم از پارت دو خوشتون بیاد . و بگین دوست دارین داستان در ادامه چطور پیش بره .💜💜
از زبان جین هو : میخواست بهم چاقو بزنه . چشمام رو بستم و بهم فشار دادم . چند ثانیه گذشت و صدای جیغ و بعدش صدای داد اومد. ا... اما من نبودم که جیغ زدم. شاید سخت ترین کاری که تو عمرم کردم این بود که تونستم چشمامو باز کنم .
جین هو :"م...م...ما...مامان ." زانو زدم و جیغ کشیدم. مامانم به جای من چاقو خورده بود و فقط میتونستم اشک بریزم به چاقویی که توی شکمش بود نگاه کنم و به خودم بگم این فقط یه کابوسه. فقط یه کابوس وحشتناکه . سرمو اوردم بالا ...
بابا داشت با اون پسرا مبارزه میکرد. با صدای دادش به خودم اومدم :" داری چیکار میکنی زنگ بزن اورژانس" موبایلمو که رو زمین بود برداشتم . دستام خونی شده بودن داشتن میلرزیدن . چشمام تار میبینه . زنگ زدمو به اینور اونور نگاه کردم . روی یه تابلو زده بود : ( خیابون چیتا )و فقط تونستم جیغ بزنمو و بگم:" سریع خودتونو برسونید خیابون چیتا" به پلیس هم زنگ زدم و همینو با تته پته گفتم . وقتی قطع شد موبایلو پرت کردم اونور به مامان نگاه کردم. او...اون سفید سفید شده بود. دستشو گرفتمو گریم شدید تر شد .
جین هو : ...
_ م...ما..مامان لطفا دووم بیار خواهش میکنم تحمل کن. اصلا نمیخواد هیچ جایی بیاین . قول میدم فردا از شین هیو مراقبت کنم فقط لطفا دووم بیار . مامان التماس میکنم😭😭😭 مامان : ( نفس نفس میزد و به سختی حرف میزد ) جین هو معذرت میخوام که ...ن..ناراحتت کردیم . نباید انقدر بخاطر کار بهت بی اهمیتی میکردیم. جین هو : مامان لطفا حرف نزن اینطوری بیشتر ازت خون میره ...به هیچ وجه. هیچ وقت بهم بی توجهی نکردین . همیشه ۱۰ برابر برام جبران میکردین. تقصیر منه . همش تقصیر منه من زیاده خواه بودم . خواهش میکنم ... ماشین پلیس از راه رسید. اما بابا قبلا کار اونا رو تموم کرده بود . نمیتونستم سرمو بالا بیارم و ببینم چه خبر شد اما صدای امبولانس اومد و سریع اومدن و مامان سوار کردن . من و بابا هم رفتیمو پیش مامان نشستیم. گفتن فقط یه نفر میتونه پیشش باشه و یکی باید بره جلو بشینه اما خب جای بحث کردن نبود. یه دکتر داشت سعی میکرد تا قبل رسیدن به بیمارستان شرایط مامان رو بهتر کنه اما به نظرم هیچ کاری نمیکرد . به بابا نگاه کردم جای چند تا مشت روی صورتش بود . داشتم میلرزیدم و گریه میکردم.
مامان : ل..لطفا قوی باشید . بعد من هم شاد باشین. بابا : یعنی چی بدون من تو میتونی دووم بیاری تو میتونی 😭😭. مامان : جین هو میدونم داری خودتو سرزنش میکنی اما تقصیر تو نیست . تقصیر هیچکس نیست . ( رو به بابا ) عزیزم ممنونم که باعث خوشبختیم توی این سال های زندگیم شدی
\|\|\|________ دکتر : خانم . خانم بیدار شوو خانمم. دستگاه شک رو اورد و شارژش کرد و چند بار شک وارد کرد. اما هیچ فایده ای نداشت. اون مرده بود . راحت از تمام مشکلات دنیا مرده بود و همش تقصیر من بود. حس کردم نفسم داره بند میاد . نمیتونستم درست نفس بکشم. فقط همون لحظه ارزو کردم کاش یه حمله قلبی بهم دست بده ... کاش سکته کنم . نمیدونم فقط یه بلایی سرم بیاد و بمیرم. چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی ندیدم ....
چشمامو باز کردم. نور زیاد بود و چشمو میزد. چند دقیقه چشمام بسته بود که کم کم به نور عادت کردمو چشمامو باز کردمو نشستم. کم کم همه چی یادم اومد. اون ....جلوی چشمام مرد. من باعث شدم مادرم بمیره... شروع کردم گریه کردن. تا جایی که تونستم خودمو خالی کردم. فریاد میزدم و جیغ میکشیدم. البته صداش به هیچکس نمیرسید. چون بالشت رو گرفته بودم جلوی صورتم. انقدر گریه کردم که بازم بیهوش شدم . اینبار که چشمامو باز کردم یه پرستار کنارم نشسته بود. یه خانم تقریبا میان سال بود . دستمو گرفته بود و با دلسوزی بهم نگاه میکرد. دستامو از دستاش کشیدمو نگاهمو ازش برداشتم. گفتش : فردا میتونی مرخص بشی و بعدش بری مراسم مادرت .. جین هو : چقدر بیهوش بودم ؟ _ ۱۲ ساعت . الان ساعت ۱۰ صبحه . در باز شد و شین هو اومد تو . داشت گریه میکرد. جین هو بلند شد و بقلش کرد . + چرا گریه میکنی ؟ _ اخه اخه بابا گفت که مامان رفته ... + اشکالی نداره..همه چی درست میشه. بابا کجاست ؟ _ پیش دکترا بود. + باشه . لطفا گریه نکن. منم گریه میکنماا. اشکاشو پاک کرد و اومد کنارم خوابید. منم دراز کشیدمو چشمامو بستم و بقلش کردم . بازم خوابم برد..
فردا صبح از زبان جین هو : تا قبل از اینکه مرخص شدم بابا رو ندیدم. بعدشم که رفتیم خونه تا لباس مشکی بپوشیم بهم نگاه نمیکرد . حقم داشت. حق داشت منو مقصر بدونه. من واقعا مقصرم. به هیچ وجه حوصله سر و کله زدن با ادمای مختلف رو ندارم اما مجبورم. سر خاکسپاری ادمای زیادی اومده بودن. خیلیاشونو نمیشناختم. فقط میومدن و بهم تسلیت میگفتن . منم تمام مدت فقط باید وایمیستادمو بهشون ادای احترام میکردم. مین هوا کنارم وایساده بود و هی بقلم میکرد و سعی میکرد دلداریم بده. اما حوصله ی اون رو هم ندارم . حتی بهش نگاه هم نمیکردم. شب برگشتیم خونه...
فضای خیلی سنگینی بود. نشسته بودیمو غذایی که از بیرون گرفته بودیمو میخوردیم.هیچکس هیچ حرفی نمیزد. همین دیشب بود مامان کنارم بود. اما ...اما بخاطر من مرده بود.
بابا : از فردا کار ها رو خودت انجام بده . من از غذای بیرون خوشم نمیاد. جین هو : چشم. خودم میدونم . یهو بابا یه مشت کوبید روی میز. قاشق از دستم افتاد. بابا : همش تقصیر تو بود. بغض ته گلومو گرفت. بلند شد و اومد سمتم. ترسیدم و رفتم خودمو چسبوندم به دیوار. بابا اومد و محکم زد تو گوشم. افتادم زمین و شروع کردم گریه کردن. تا حالا هیچ وقت بابا منو نزده بود. بابا : ای دختره ی خودخواه. خود خواهیت باعث شد عزیزترین کسمو از دست بدم و همش بخاطر توعه. بدون دیگه نه در این خونه و نه در قلب من هیچ جایگاهی نخواهی داشت . بابا رفت تو اتاق و درو محکم بست. به گریه هام اهمیتی نداد. اون همونی بود که همیشه منو لوس میکردو میگفت بهم افتخار میکنه. هرکار اشتباهی میکردم هیچ وقت سرم داد و بیداد نمیکرد. اما حالا بهم میگه ازم متنفره. یعنی دوروزه هم پدرم هم مادرمو از دست دادم. این این افتضاحه. حس میکنم دیگه هیچ وقت نمیتونم شاد باشم. تازه متوجه شین هیو شدم که داره گریه میکنه. رفتم و بقلش کردم. سعی کردم ارومش کنم. درسته من گناه کارم اما این دختر کوچولو چه گناهی کرده اخه....
یک ماه بعد : یک ماه گذشته و تو این یه ماه بابا تا یه کار اشتباه میکنم تنبیهم میکنه. به نظرم شین هیو بیشتر از هرکسی داره اسیب میبینه حتی بیشتر از من. تحمل این فضا رو نداره. مین هوا هرروز بهم زنگ میزنه اما جواب نمیدم. نمیتونم باهاش حرف بزنم .
الان با شین هیو توی اتوبوس توی بوسان هستیم . میخوام شین هیو رو بزارم پیش پدر بزرگ و خالم . توی یه روستای کوچیک نزدیک بوسان زندگی میکنن. بابا نمیدونه اوردمش اما به نظرم اگه بازم توی اون خونه میموند داغون میشد.
بلاخره رسیدیم .... چمدونش رو برداشتم و با هم رفتیم پایین. اینجا خیلی خوش اب هوا و زیباست . حتما شین هیو اینجا میتونه شاد باشه .من ( جین هو ) : خیلی وقته پدربزرگ رو ندیدیم. خیلی خوشحال بود وقتی شنید میخوای اینجا بمونی . شین هیو : اما دلم برای تو تنگ میشه. بابا بازم اذیتت میکنه ؟؟ من : به خاله و پدر بزرگ نگو رفتار بابا چجوریه. قول بده. اون فقط ناراحته و تحت فشاره باشه ؟؟ . شین هیو : باشه قبوله. .. رسیدیم دم خونه در زدیم . هردوشون در رو باز کردن. شین هیو رفت بقل پدربزرگ و خاله اومد و منو بقل کرد. : سلام خاله و پدربزرگ. شین هیو رو اوردم اینجا تا یکم حال و هواش عوض شه. ممنون که قبول کردین ازش مراقبت کنین. خاله : این چه حرفیه. دختر خودمه . نگرانش نباش. پدرت چطوره ؟؟ چرا همه با هم نیومدین یه چند وقت بمونین ؟؟ من : راستش من و بابا خیلی وضعیت روحیمون خوب نیست . ممکنه تا چند سال نتونم شین هیو رو برگردونم . گاهی میام و بهش سر میزنم . لطفا خوب ازش مراقبت کنین. پدر بزرگ : اشکال نداره عزیزم. بیا و ناهار رو با ما باش. من : نه باید برگردم. خیلی ممنون. فعلا خدانگهدار. شین هیو رو بقل کردمو قبل از اینکه گریم بگیره دویدم و رفتم . شب شده بود که رسیدم سئول. به خونه که رسیدم بابا اومده بود.
( علامت جین هو + . علامت بابا - ) -کجا بودی ؟ + شین هیو رو بردم خونه پدر بزرگ. - حق نداشتی بدون اجازه من اینکارو بکنی. + میدونم اما اون نیاز داشت از ما دور بشه چون خیلی تحت فشار بود. - خودم میخواستم اینکارو بکنم. اگه بهم میگفتی اجازه میدادم + ببخشید بابا. - مین هوا اومده بود. + چی ؟ اینجا ؟ برای چی ؟ - گفت جواب تلفناش رو نمیدی نگران شده و بخاطر اتفاقات اخیر گفته بهتره نیاد اینجا. + چی بهش گفتین ؟ - گفتم تو دیگه نمیخوای باهاش دوست باشی و دیگه اینجا نیاد . + چیی چرا اینکارو کردین. کی گفته من نمیخوام باهاش دوست باشم. چرا اینکارو بامن میکنید . شروع کردم گریه کردن. - اون گفتش که فکر میکرده بخاطر مادرت ناراحتی . اما بخاطر اینکه نمره اول رو هم گرفتی مغرور شدی و با گریه رفت و گفت بخاطر این ۱۲ سال متاسفه . + 😭😭😭😭😭😭😭😭. - از فردا برو دنبال کار. + کار برای چی ؟ 😭 - من پول ندارم برای دانشگاهت بدم خودت باید پولشو در بیاری. انتظار هیچ کمکی رو از من نداشته باش. درضمن من شام خوردم. نمیخواد درست کنی... رفت تو اتاق و در رو بست. منم رفتم تو اتاقم و تا صبح گریه کردم. حالا دیگه هیچکسو ندارم. هیچکس. همه رو از دست دادم. اهنگ گزاشتمو باهاش گریه کردم. حالا فقط بی تی اس میتونه ارومم کنه. اونا تنها کسایین که من دارم.
فردا صبح : از خونه زدم بیرون و دنبال کار میگشتم. اخه تو این شهر بزرگ باید چیکار کنم. چشمم خورد به یه رستوران. زده بود کارگر لازم دارن. رفتم تو. یه دختر حدود ۲۵ سال نشسته بود. ( علامت جین هو. + علامت دختره × . ) + سلام اسم من لی جین هو هستش. برای کار اومدم. × سلام. متاسفم ما کارگر پیدا کردیم. + اما اما من خیلی به کار نیاز دارم لطفا کمکم کنین. × خب .... امممم... تو میتونی فقط برای ناهار بیای. اره اینطوری خوبه . از ساعت ۱۲ تا ۲ بیا و برو. جمعه ها هم تعطیلیم . البته نمیتونم حقوق زیادی بهت بدم . ماهی ۱۰۰ وون . + خیلی خوبه ممنونم... یه برگه کوچیک رو هردو امضا کردیم. رفتم بیرون. صد وون خیلی کمه.برای ارزون ترین دانشگاه سئول ده ملیون لازم دارم . باید یه کار دیگه هم پیدا کنم. شروع کردم قدم زدن. ۵ ساعت گذشت و من تو کوچه ها دنبال کار میگشتم. انقدر گشتم که باز برگشتم نزدیکای خونه. چشمم به یه مغازه افتاد. و برگه ی روی شیشه : " به یک کارگر نیازمندیم ". رفتم تو. یه پیرمرد . تعظیم کردم+ سلام اقا. برای کار اومدم. _ سلام دخترم خوش اومدی. کار اینجا سخته ها. به یه ادم قوی نیاز دارم. مطمئنی میتونی از پسش بربیای ؟؟ حساب های مغازه هم هستن که به هرکسی نمیتونم بسپرم. + نه اقا نگران نباشید. من از پس کارهای سخت برمیام و اینکه رتبه اول ریاضی رو توی دبیرستان اوردم. حساب و کتابم خوبه. _ خب خوبه. تو استخدامی . راستی من اقای پارک هستم. راحت باش و منو عمو صدا کن. ما از ساعت ۸ صبح تا ۹ شب توی مغازه هستیم. به جز وقت ناهار. از ساعت ۱۲ تا ۲ که وقت ناهاره و من برمیگردم خونه. همینطور که میبینی اینجا میشه گفت بزرگه و مشتری ها زیادن. پس کار سخته. حدودا دو هفته یه بار یا ماهی یه بار با کامیون جنسای جدید میاد . خلاصه ازت میخوام که خوب کار کنی. اگه کارت خوب باشه ماهی ۳۰۰ وون بهت میدم. + چشم عمو جان. من ساعت ۱۲ تا ۲ توی یه رستوران کار پیدا کردم. اما مطمئن باشین خوب کار میکنم.
پایان پارت دوم. میدونم این پارت خیلی غمگین بودو زیادم جالب نبود. اما سعی کردم این پارتو خیلی خلاصه کنم که تو پارت بعد بی تی اسو وارد ماجرا کنم.و از پارت بعد داستان یکم جالب تر بشه .لطفا کامنت بزارین. بگین چطور بود و داستان چطوری پیش بره. عاشقانه بشه یا یکم هیجانیش کنم ؟؟ من خودم دوست ندارم داستانو عاشقانه کنم اما بگین که ادامه بدم یا نه. مرسی😊💜😉
💜💜💜😘😘😘
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
67 لایک
عالی بود💜❤
مرسی🥺💜
اصلا داستانت حرف نداره اینقدر خوبه میخوام تو پیجم تبلیغش کنم 💜😊
راستی منم یه داستان نوشتم اگه خواستی بخون راستی اجی میشی نرگس ۱۲ ساله و شما؟
ببخشید که دیر جواب میدم اجی. من کم به تستای قبل سر میزنم ببینم کسی کامنت گزاشته یا نه😢
مرسی اجی خوشحالم خوشت اومده لطف میکنی..🤩💜
اگه میخوای پیدا و پنهان رو هم بخون خوشحال میشم💜💜
حتما. فاطمه هستم💜💜
اشکال نداره عزیزم اصلا کیف کردم داستانت رو خوندم،پیدا و پنهان هم خوندم ولی زیرش کامنت نزاشتم
منم نرگس هستم🤗💜
عالیییی بودددد
مرسی اجی🤗💜
خیلیییییییییی خوشگل مینویسی کاملا منطقیه عاشق این جور داستانام
اطلاعاتتم درست بود فقط فکر کنم کره ای ها توی مراسمای عزا یه لباسای مخصوص سفید رنگ داشتن نمیدکنم هنو همون رسم پا برجاست یا نه
ولی عالی بودییییییی دختر
مرسیییی اجیی. خوسحالم خوشت اومده🤗🤗🤗💜💜💜. درست میگی منم زیاد توی فیلم های قدیمی دیدم که لباس های سفید رنگ میپوشیدن . اما تو فیلمای زمان حال دیدم که مشکی میپوشن.😉😉💜💜
از بس گریه کردم چشام قرمز شد
اجی فقط داستانه گریه نکن🥺🥺🥺🥺🥺😭
من 9 سال از زندگیمو بدون دوست بودم
هی اجی دوست دارم بیشتر باهات اشنا بشم🥺راستش یه سال از زندگیم زیادی افسرده بودم. شاید از اون موقع داستانای غمگین میاد توی سرم🙂💜
منم همچین حسی رو تجربه کردم
وای 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
خیلی خوبه عالیه😍❤ من عاشق داستان های غمگینم ولی خب خیلی کم پیدا میشه لطفا خیلی خیلی غمگینش کن
داستانای غمگین دیگه ای هم مینویسم. پس با ما همراه باشید😐😂😂😂💜
سلام ، خیلی داستان خوبیه
بنظرم هیجانیش کن
منتظر پارت بعد هم هستم
سعی میکنم پارتا رو زود به زود بزارم😊