سرش گیج میرفت دوباره و دوباره احساس بیهوش شدن میکرد اما باز هم باید فرار میکرد اگر کس دیگری جای او بود شاهدخت را چنگ نمیزد شاید میتوانست در کنار او روز هایش را بگذراند شاید شاهدخت بهترین دوستش میشد اما او تفکرش مثل بقیه نبود چیزی در ذهنش احساسی در قلبش مانع او می شد مانع فکر کردن به اینکه اگر با شاهدخت دوست میشد اگر....هرجا دست میگذاشت یخ میزد اما او روی یخ سر نمی خورد میتوانست مثل زمانی که روی زمین راه می رفت قدم بردارد احساس میکرد هاله سیاهی دورش را گرفته سرش را به یکی از درخت های کنارش کوبید به چه فکر میکرد ؟ امیدوار بود بمیرد؟ اما انگار زخم هایش زودتر از چیزی که باید،خوب میشدند مردن در این حالت تقریبا غیر ممکن بود حاضر بود بمیرد تا این درد را از درون احساس کند ...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
میدونم خیلی قشنگ نیست به نظر بعضیا اما لطف کنید اگر دوستش داشتید لایک کنید و اگر نه مشکلاتش رو توی کامنت ها تایپ کنید ممنون اون یکی داستان پارت ۱۱ در راهه
قشنگ بود پارت های قبلی رو توی اکانت قبلیت خوندم 🖤
به داستان منم هم سر بزن 🥂
مرسی عزیزم حتمن سر میزنم💞
به نظرم خیلی پیچ پیچی و پیچیده است ولی بازم قشنگ و جالبه
عالی بود ✨
واییییی چقد قشنگگگگگ بود دیاناااااا
عالی بود گلم عیدت مبارک
باهام آجی میشی آناهیتا هستم ۹سالمه صدام کن ماری
سلام سه ماه پیش پیشنهاد آجی شدن دادی آرره آجی میشم دیانا ام
⿻⿻⿻🥺🥺
ععر
•-•🥺بلخره دادیش
بل