
آنچه در قبل خواندید:آدرینام تشکر می کنه

آنچه در قبل خواندید:آدرینام تشکر می کنه آدرینا:دو روز تو خونه مارین بودم و اون منو با اینجا آشنا کرد ولی هر روز احساس می کردم یک نور آبی هی نزدیک میشه تصمیم گرفتم برم به مارین بگم آدرینا:هی مارین مارین:سلام چیزی شده؟ آدرینا:نگاه کن هرروز یک نور آبی نزدیک اینجا می شه حتی الانم نزدیک تر داره میشه مارین:😱تا دو روز دیگه میرسن آدرینا:کیا؟ مارین:شمالیا اونا آدمی جنگجویی و همش دنبال صاحب شدن کشوران تا اون موقع باید آماده شیم تا نزاریم پیروز شن احتمالا دارند جنگلا و خراب می کنن اگه با دقت نگاه کنی میبینی که اونا اونورن و برگای اونور در حال سیاه شدن آدرینا:درسته پیش به سوی آماده ی جنگ شدن^0^ مارین:چرا ذوق داری:-_- آدرینا:چون تاخالا جنگ نرفتم و یک ماجراجویی حسابش می کنم^^ مارین:........ من میرم لئوناردو و کلون و کامی و بیارم یک لحظه منظورت از از نرفتن به جنگ و ماجراجویی چیه مگه می خوای بیای جنگ؟!X_X آدرینا:پس چی-_- مارین:جنابالی میگیری میشینی و پیروز شدن ما رو تماشا می کنی تو جنگ هم شرکت نمی کنی-_- آدرینا:نچ¬_¬ مارین:چی گفتی آدرینا:می خواستی بفهمی^_^راستی کامی کیه؟ مارین:ام چیزه نمی تونم بگم متاسفم آدرینا:باشه به هر حال ممنون و خدافظ و زود در میره مارین:اه رفت -_-کار دست خودش نده -_-برم فعلا این ماجرا و به کلون و لئوناردو بگم~_~ ..........گفتن ماجرا به کلون و لئوناردو......... کلون و لئوناردو:X_X بهتره بریم آماده ی جنگ شیم مارین:راستی آدرینام می خواد بیاد¬_¬کی جلوشو می گیره؟ لئوناردو و کلون:من مارین:من که نتونستم منصرفش کنم برین ببینین چی میشه~_~

لئوناردو و کلون در حال رفتن به اتاق آدرینا ..........به اتاق آدرینا میرسند یهو یک صدای بلند از اتاق آدرینا میاد اونام در میزندد و آدرینا در و باز می کنه و می گه سلام چیزی شده؟!😊لئوناردو و کلون:سلام صدای چی بود؟ آدرینا:وسیلم^^ لئوناردو و کلون:ام ببین نباید بیای به جنگ آدرینا:-_-به حرف شما بارون نمیباره باریدن ناگهامی بارون آدرینا:به هر حال¬_¬من به حرفتون گوش نمیدم فکر کردم شما درک می کنید¬_¬بی معرفتا .....بستن در.... کلون و لئوناردو:آخه آدرینا آدرینا:درو بستم و شمشیرمو بلند کردم و تمرین کردم خیلی کارم باهاش بد نبود^_^پس رفتم رزمی کار کنم اونم دیدم مشکلی نبود پس از اتاق اومدم بیرون دیدم لئوناردو و کلون کلشونو و به دیوار می زنند!بهتره بزارم تو حال خودشون باشن~_~ گذشتن از اونا........... آدرینا:رفتم نشستم رو زمین باغ اونجا خیلی قشنگ بود پس دراز کشیدم و به آسمون نگاه کردم خیلی قشنگ بود که صدای قدمای یکی و شنیدم انگار اومد کنارم گفت سلام فهمیدم مارینه O.Oگفتم سلام¬_¬فکر نکن باز بهم بگی که نیام جنگ مارین:..... اومدم بهت یک راه مخفی نشون بدم آدرینا:O.O مارین:ولی نبایدهی بری اونجا و تو جنگ هم نباید شرکت کنی تا بهت نشون بدم آدرینا:برو بابا نخواستیم من با تو قهرم¬_¬ مارین:باشه همینجوری بیا بهت نشون می دم شاید از اونجا خوشت اومد آشتی؟ آدرینا:باشه آشتی بزن بریم اونجا

رسیدن....... آدرینا:واو چه قشنگه ^^ مارین:اینش و بیخیال اینجا گل آبی داره این گل ها خاصیت درمان و ایجاد مانا برای کسایی که بدنشون قویه^^💖 آدرینا:منم قویم بده منم مانا داشته باشم مارین:نه تو ضعیفی اینکار و نمی کنم آدرینا:¬_¬خودت ضعیفی یهو صدای کلون و لئوناردو بلند شد که داد زدند آدرینااااااااااااا مارین:باز چیکار کردی آدرینا:هیچی😃فقط تو اتاقشون وش بو کننده زدم^^ آخه خیلی بو گندون مارین:X_X

ببخشید دیر شد امیدوارم خوشتون اومده باشه💖 بعدی 3لایک و 3کامنت💖
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییییییییی
مرسیییییییی💖💖💖
پارت بعد لطفااااااااا ^^💗
حتما فقط فردا می نویسم درسامو ننوشتمT_T😂💔مرسی💖
عالییییییییییییی بود 😂😍😍😍
مرسیییییییی💖💖💖