

نام: هانی🔮 نام خانوادگی: کیم🔮 سن: 17🔮

نام: مینسوک💎 نام خانوادگی: کیم💎 سن: 31💎
داستان راجبه یه دختر پرورشگاهیه که تو سن 17 سالگی توسط یه فرده ناشناس به فرزندی گرفته میشه ولی از هویت اون شخص با خبر نیست ، تا اینکه می فهمه کسی که اونو به فرزندی قبول کرده یه پسره جوونه. هانی یکمی کنجکاوه و فقط و فقط پدر خوانده ی جوانش باعث این کنجکاوی میشه چرا که همیشه کارایی می کنه که اونو به شک می ندازه. یه سری اتفاقات پیش میاد که بعدا خودتون می فهمید...
قسمتی از داستان : به دستان خ*و*ن*ی* اش نگاهی انداخت ، با همین دست ها جان ع*ش*ق*ش را گرفت و به آ*غ*و*ش م*ر*گ سپرد ، اما با این حال می دانست کاره درستی را انجام داده است زیرا با این کار جان کل مردم جهان را نجات داد اما چه فایده خودش چه؟ مگر بدون او نیز می شد؟ حتما با خود می گویید باز هم می تواند شکوفه ی درخت ع*ش*ق را حس کند اما نه آن درخت با خراب شدن ثمره اش به مرور پیر می شود و خشکیده... افکار منفی را با اینکه می دانست حالا حالا گیرشان هست کنار زد و شیره آب گرم را باز کرد و دستانش را زیر آب قرار داد. بعد از چند دقیقه شیر را بست و دستانش که دیگر ردی از خ*و*ن روی آنها باقی نمانده بود با حوله خشک کرد. بی حس به فرد مقابلش زل زد. ¶کارت خوب بود ، حالا دیگه کسی نمی تونه تو رو ب*ک*ش*ه. _می خوام فقط یه انسانِ ساده باشم. چشمانش گرد شد و با عصبانیت عصایش را روی زمین کوبید. ¶تو در جایگاهی نیستی که این خواسته رو از من داشته باشی... _ش*ی*ط*ا*ن رفته تموم شد دیگه چی می خوای؟ ¶آره شیطان رفته و حکومت تو شروع شده.

من پرنسس سرخ رو تقریبا یک هفته هست گذاشتم ولی منتشر نشده😑
ناظر لطفا منتشر کن زحمت کشیدم چیزه بدی هم نداره رعایت شده💜💚
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هی هیون تی یا همون اسم واقیعت( اسم واقیعت رو نگفتم گفتم شاید دوست نداشه باشی) چرا نمیزاری ها چرا هم اینو هم پرنسس سرخ رو ها الان دلم میخواد بیام ملودی زخمیت کنما 😤😤😤😤
بشه بدی بودم مامانی بام قهله؟ 😭😭
کی گفته ؟
تو ک نیسی..سایکا ک رف..کی هو عم رف..مینسوعم رف))*
دلم برا همتون..گذشته خیلی تنگ شده هرجا که هسید بدونید روسا هچوقت فراموشتون نمیکنه
قرار نیست فراموشت کنیم...من گفتم هر از گاهی سر میزنم (:
عزیزم برگشتم
خوشبرگشتیزیبا
عاجی هستی...هعی ک چقد دلم برات تنگه...توی این دوسال خیلی بهم خوشگذشت...خوشحال بودم و خندیدم ... ولی الان وقت رفتن شده...خیلی دوست دارم...دلم برات تنگ میشه...بهتون سر میزنم ولی فعالیت نه ....خاطرات قشنگی باهم ساختیم ...زندگی قشنگی داشته باشی...خدافظ (:
دیگه داستان نمیذارم....و راستش حوصله تستچی ندارم ... سر میزنم ولی کم
مامانییییییی کوجایییی
هعی خدا من هنوزم منتظر پارت بعد هستما😐🤌🏻
باورت میشه هنوز امیدوارم داستانات بیان
چرا نمیان🥺
میخوام ادامه بدم
بلاخره اومدی🥺
عاجی چرا با سایکا یهو غیبت زده ؟ کجایی تو دختر ؟
سایکا نیست ؟ 💔
اینجام 😿😭
عاجی کجایی تو ؟
اینجام عزیزم