11 اسلاید صحیح/غلط توسط: Sadra انتشار: 4 سال پیش 425 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام ببخشید این دفعه دیر شد ولی یه بار عدم تایید شد و مجبور شدم همه را حذف کنم و به ترتیب بنویسم خب اگه توجه کنید اسم داستان را هم عوض کردم و از این به بعد قول میدم زود منتشر میشه خب بریم سراغ داستان.
از زبان مرینت:دیدم کاگامی داره آدرین را ب.....وو.....س میکنه منم از ناراحتی و عصبانیت گریه کردم و پاشدم و رفتم .و همه بچه ها بجز کاگامی گفتن که مرینت چی شد لطفا برگرد .منم به حرفشان گوش ندادم و همینطور گریه میکردم و میرفتم و یه لحظه احساس کردم یکی از شونم گرفت .برگشتم دیدم آدرینه .
آدرین:مرینت چرا یهو اینجوری شدی همه تو رو دوست دارن چرا اونا رو ناراحت کردی چی شد؟
مرینت:برو با کاگامی جونت بگرد دیگه نمیخوام ببینمت وقتت رو هدر نده اصلا کاگامی به تو چیکار کرده؟ هان بگو دیگه اصلا من برات مهم هستم ؟ 😰😭🥺🥺😭
آدرین:دیدم مرینت داره میگه کاگامی برام چیکار کرده و مرینت برام مهمه بعد یهو ول کرد و رفت و همینطور داشت گریه میکرد و به سمت خونشون میرفت.
بعد یهو
دیدم یه آکوما داره میره سمت مرینت منم رفتم یه جایی که هیچ کس نبینه و تغییر شکل دادم و رفتم .
از زبان مرینت:رفتم خونه و مامان بابام گفتن چی شده مرینت منم بدونه هیچ جوابی دویدم رفتم بالا تو بالکن و دیدم یه آکوما داره میاد سمت من منم اون ور دیدم گربه ی سیاه میاد بعد گربه ی سیاه پرید و با پنجه ی برنده آکوما رو محو کرد.
بعد گفت سلام مرینت منم جواب سلامش رو دادم با ناراحتی.
بعد بهش گفتم گربه ی سیاه تا حالا شده کسی رو دوست داشته باشی ولی اون یکی دیگه رو دوست داشته باشه اونم گفت معلومه آره من دختر کفشدوزکی رو خیلی دوست دارم ولی اون میگه یکی دیگه رو دوست داره😔.
گربه ی سیاه:تا حالا ندیده بودم اینقدر ناراحت باشی چرا اینقدر ناراحتی .
مرینت:چون من کسی رو دوست داشتم ولی اون همیشه کس دیگه ای رو دوست داره درسته تو نیویورک بهش یکمی نزدیک شده بودم ولی امروز وقتی بستنی میخوردیم دیدم کسی که دوست داشتم داره کاگامی رو ب...وو....س میکنه این بینمون بمونه ها هیچ کس نفهمه خودش هم برا همینه که وقتی با کسی که دوسش دارم حرف میزنم دست و پا چلفتی میشم و به پ..ت..ه پ..ت..ه میفتم. میخوام فراموشش کنم ولی نمیشه نمیتونم😔😔.اون فقط منو به عنوان دوست میبینه🥺😔😔.
گربه ی سیاه:درسته درکت میکنم همون اتفاق برا من هم با دختر کفشدوزکی افتاده .منظورت همون آدرینه.
مرینت:آره
گربه ی سیاه :پس تو لوکا رو دوست نداری ؟
مرینت:نه لوکا فقط دوستمه.
گربه ی سیاه:آهان پس هر دومون مثل همیم چون یه اتفاق برامون افتاده ولی چرا به آدرین حستو نمیگی.
مرینت:چون اون منو دوست نداره نمی تونم بهش بگم چون میترسم بگه منو دوست نداره.
گربه ی سیاه:اگه میخوای بهش برسی باید حسی رو که داری بهش بگی وگرنه اون نمیفهمه که تو اونو دوست داری و شاید اون کاگامی رو دوست نداره شاید اون تنها کسیه که داره و بخاطر اون باهاش هست.
مرینت:ممنون گربه ی سیاه اگه بتونم حسم را به آدرین میگم ولی فعلا خیلی ناراحتم میشه منو تنها بزاری؟
گربه سیاه:باشه من میرم پس خداحافظ.
مرینت:خداحافظ
از زبان آدرین:👈
.......................................................................................🤨😇😔🤣😯 ببخشید اینجا قاطی شد
از زبان آدرین ساعت ۹:۳۰ شب بودرفتم تو اتاقم و وقتی تو اتاقم تغییر شکل دادم در اتاقم باز شد و پلگ زود قایم شد و ناتالی بود و اومد و گفت آدرین بیا شام منم گفتم باشه ناتالی هم رفت بعد ۵ دقیقه تو فکر بودم یعنی این همه مدت مرینت منو دوست داشته؟
بعد رفتم شام خوردم و رفتم تو اتاقم خسته بودم برا همین رفتم تو تختم، دراز کشیدم ولی اصلا خوابم نبرد هر چیکار کردم خوابم نبرد همش تو فکر مرینت بودم که ساعت ۳ شب خوابم برد.
از زبان مرینت ساعت ۱۰ شب:تیکی فکر کنم الان دیگه فهمیدم کت نوار چقدر زَجر میکشه چون خودم هم تو این موقعیت افتادم دیگه باید یا به آدرین حسم رو بگم یا هم کت نوار را دوست داشته باشم ولی نمیدونم چیکار کنم چون کت نوار رو خیلی دلش رو شکستم .
تیکی:انتخاب با خودته مرینت ته قلبت رو گوش کن.
مرینت:خب ته قلبم هم میگه آدرین و هم میگه گربه ی سیاه چون تا حالا خیلی ناراحت و ناامیدش کردم ولی اون از دوست داشتن من دست بر نداشت و من بازم دلش روشکستم دیگه اصلا هیچ چی رو نمیدونم .
نمیدونم باید چیکار کنم.
تیکی:🥱🥱🥱مرینت خیلی دوست داشتم کمکت کنم اما خوابم میاد میشه بخوابیم فردا در موردش حرف بزنیم ؟
مرینت:باشه تیکی منم خستم پس بیا بخوابیم .
از زبان مرینت:دیدم تیکی خوابش برد ولی من خوابم نمیبره همش به فکر گربه ی سیاه و آدرین بودم تا اینکه ساعت ۳ شب شد و خوابم برد .
فردا صبح از زبان مرینت:پا شدم دیدم زوده و هنوز تیکی هم بیدار نشده و نمیدونم چرا زود پاشدم چون دیشب هم دیر خوابیدم ولی خوابیدم رو تختم و به آدرین و گربه ی سیاه فکر کردم و چشمام باز بود و ۲۰ دقیقه بعد تیکی هم پاشد و گفت امروز زود پا شدی🤔❗ داری به آدرین و گربه ی سیاه فکر میکنی
مرینت:آره تیکی گیج شدم نمیدونم چیکار کنم.
تیکی:مرینت من درکت میکنم تو میتونی ولی حالا باید بری صبحانت رو بخوری و به مدرسه بری.
مرینت؛:باشه تیکی راست میگی و....
از زبان آدرین:پاشدم دیدم زوده وهنوز پلگ خوابه و پنیر کممبر خودش رو بغل کرده و خوابیده .
بعد چون زوده خوابیدم و به مرینت فکر کردم و بعد ۲۰ دقیقه پلگ پا شد و گفت چرا زود پا شدی داری به مرینت فکر میکنی ؟
آدرین:آره ولی مگه برا تو اینجور چیزا اهمیت داره.
پلگ:ولش کن بابا یکم هم به غذا فکر کن این مسئله عشق حالمو بهم میزنه.
آدرین:ای شکمو مگه برا تو به جز غذا و پنیر کممبر چیز دیگه ای مهمه.
بعد یهو
در باز شد و پلگ قایم شد و ناتالی اومد تو و گفت صبحانه حاضره بفرمائید منم گفتم الان حاضر میشم میام اونم گفت باشه و رفت و منم حاضر شدم و رفتم صبحانه خوردم و بادیگارد منو برد به مدرسه وقتی رسیدم دیدم مرینت نشسته روی صندل حیاط مدرسه و داره فکر میکنه و از اونور دیدم کاگامی منتظر منه و میگه بیا اینجا منم گفتم نمیشه و رفتم پیش مرینت و سلام دادم و اونم جواب سلامم رو داد ولی به پته پته نیفتاد تعجب کردم و ازش پرسیدم به چی داری اینقدر فکر میکنی ؟اونم گفت هیچ چی و پا شد و میخواست یه چیزی بهم بگه ولی نتونست و دوید رفت پیش دوستش آلیا .
منم با خودم فکر کردم اگه برم پیش کاگامی ممکنه مرینت دوباره ناراحت بشه و آکوما بیاد شرورش کنه برا همین رفتم پیش دوستم نینو و بهش سلام کردم و اونم جواب سلامم رو داد و زنگ زد و رفتیم به کلاس.
تو کلاس مرینت همش تو فکر بود.
خانم بوستیه:مرینت به چی داری اینقدر فکر میکنی
مرینت:هیچ چی خانم معلم ببخشید .
بعد کلاس از زبان مرینت:بعد کلاس میخواستم برم از آلیا خدافظی کنم و برم به خونه که دیدم آدرین اصلا پیش کاگامی نمیره و کاگامی عصبانیه و یکمی ناراحت من که دلم میخواست کاگامی شرور نشه و گربه ی سیاه رو ببینم از آلیا خدافظی کردم و رفتم تو یه جایی تغییر شکل دادم و مراقب کاگامی بودم و به گربه ی سیاه پیام دادم که بیاد بالای مدرسه ی دوپان و دیدم درست پشت سرمه و گفتم اینجا چیکار میکنی اونم گفت حوصلش سر رفته و برای همین اومده اینجا .
بعد به گربه ی سیاه گفتم ببخشید تا حالا دلتو شکستم ولی من دوست دارم
گربه ی سیاه:واقعا😱 پس میشه امروز ساعت ۸شب بیایی برج ایفل.
از زبان لیدی باگ :دیدم گربه ی سیاه میگه ساعت۸شب بیام برج ایفل منم قبول کردم و اون خیلی خیلی خوشحال شد و گفت تو بهترین بانوی دنیایی و بعد یهو گربه ی سیاه گفت
اونجا رو بانوی من یه آکوما داره میره به سمت کاگامی منم گفتم ممنون حواسم نبود و بعد با یویوم آکوما رو گرفتم و آلیا داشت مثل همیشه فیلم میگرفت بعد من از گربه ی سیاه خداحافظی کردم و اونم گفت خدافظ بهترین بانوی دنیا و منم گفتم خدافظ ای پیشی شیطون و رفتیم .
از زبان مرینت:رفتم توی یک جا تغییر شکل دادم و رفتم خونه و پدر و مادرم گفتم سلام و دیدم پدرم بازی ویدئویی رو آماده کرده و میگه میای بازی کنی منم گفتم خیلی زیاد کار دارم اونم ناراحت شد و به پدرم گفتم آخه گذاشتی کامل حرفمو بزنم بعد ناراحت بشی و از اول گفتم خیلی زیاد کار دارم ولی بخاطر پدرم بازی میکنم و و خوشحال شد و نشستیم ۱ ساعت بازی کردیم و پدرم گفت ممنون که بازی کردی منم گفتم خواهش میکنم و بعد یهو
بعد یهو چشمم خورد به ساعت و دیدم ۷ دقیقه مونده به ساعت ۸ و قرارم با گربه ی سیاه یادم افتاد و از مامان و بابام خداحافظی کردم و رفتم تو اتاقم و تغییر شکل دادم و رفتم و گربه ی سیاه گفت درست سر ساعت اومدی و چشمای من را بست و به بالای برج ایفل برد بعد بهش گفتم میتونم چشمام رو باز کنم اونم گفت بله و باز کردم دیدم وای😱 پر از شمع و گل و چراغ کلی تزئئن دیگه.
گربه ی سیاه:خوب شده بهترین بانوی دنیا .
لیدی باگ :خوب نشده.
گربه ی سیاه:یعنی بد شده.😔
لیدی باگ:یه لحظه صبر کن کامل بگم حرفم رو چرا امروز همه حرفم رو قطع میکنه🤨🤔؛منظورم اینه که خوب نشده ،عالی هم نشده ،بی نظیر شده.
گربه ی سیاه :واقعا .... ممنون .
لیدی باگ:حالا برا چی دعوتم کردی.
گربه ی سیاه :میخواستم بهت بگم دوست دارم و کی میتونیم هویت همدیگر رو بدونیم.؟
لیدی باگ:اول اینکه منم دوست دارم پیشی شیطون و دوم اینکه باید یکمی صبر کنی .
گربه ی سیاه:خب میدونم یکمی باید صبر کنیم ممنون که دعوتم رو قبول کردی و اومدی.
لیدی باگ:خواهش میکنم خب پیشی اگه کاری نداری من برم .
گربه ی سیاه:نه دیگه خدافظ بهترین بانوی دنیا .
لیدی باگ:خدافظ پیشی شیطون و رفتن و خوابیدن .
پایان
آنچه خواهید دید:
استاد فو برمیگردد و
آدرین با پاک شوخی میکنه و پاک هم عصبانی میشه و آبنما تیز میشه و.........
خب دوستان ممنون که خوندیم کامنت یادتون
خدانگهدار.👋👋👋👋 و در ضمن در پایین داستان یه قلب هست لطفا دستتون بزارین روش و ۲ ۳ ثانیه نگه دارید و لایک کنین باید لایک ها زیاد باشه تا داستان رو ادامه بدم پس لطفا لایک کنین خداحافظ.
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
وای محشر بود
بزار دیگههههههههههههههههه😖😖😖😖😖😖
گذاشتم در بررسیه
عالی بود
لطفا لایک کنید باید لایک ها بره بالا وگرنه ادامه نمیدم
خوب بود اما یکوچولو آروم تر پیش برو و جزعیات رو بیشتر کن
عالی بود به تست های منم سربزنید ونظر بدید😍
سلام از همه خواهش میکنم وقتی داستانم رو خوندن لایک کنن
درست تو پایین داستان یک قلب هست شما باید روی آن بزنید و ۲ ۳ ثانیه نگه دارید اونوقت لایک میشه ممنونم پارت های بعدی به زودی میان.
سلام این تست واقعاً قشنگ بود مرسی
دوستان عجله نکنید تست بعدی باید از برسی بگزرد تا بتونیم بخونیم شاید تست بعدی چند روز طول بکشه پس صبر کنید
مرسی تست قشنگی بود فعلاً بای بای
ممنون که درک میکنی لطفا لایک کنید
سلام به همگی امیدوارم خوشتون بیاد پارت بعدی به زودی منتشر میشه پس منتظر باشین.ه
بعدی رو هر چی سریعتر بزار داستان عالیه😘😘