
این هم از یک قسمت جدید ، به اندازه پارت قبل هیجانی نیست ولی نکته جالبی توش هست ، کسایی که داستان قبلی رو خوندن متوجه میشن 😌
ـ ویپرا ایواناسکا 😔 مار شروع به سوختن کرد و به خاکستر تبدیل شد دو نفر از کاراگاه ها اریک را بلند کردن و به صندلی بستند . ـ جرج 😳 ... به جنبید یک کاری بکنید سریع 😠 ـ هری عجله کن 😱 ... یک بشکه بزرگ بیارید ، سه دقیقه طول کشید حال جرج اصلا خوب نبود سرش گیج میرفت و به شدت تب کرده بود . حداقل یک ساعت طول میکشید تا سم جرج را بکشد . دست جرج به شدت ورم کرده بود . درون بشکه را با آب پر کرده بودند . و آن را تا دما ۵۰ درجه گرم کرده بودند و جرج را درون آن قرار دادن که تنها با یک شلنگ میتونست تنفس کند ، جرج کاملا درون آب داغ بود . ـ ولی چرا آب داغ؟ 🤔 ـ زهر مار ها از نوع پروتوئینی هست و پروتوئین در دما بالاتر از بدن تجزیه میشه و درست عمل نمیکنه 😐(نویسنده : و این دلیلی هست که تب خطرناکه ، بدن هم برای اینکه مشکلی به وجود نیاد عرق میکنه تو خودش ر خنک کنه) ـ پس چرا همیشه ... 🤔 ـ چون بدن هم از پروتئین تشکیل شده و آنزیم های بدن درست فعالین نمیکنند جرج حداقل تا ۲ روز دوام میاره 😔
ـ آخ 😩 ... آخ 😩 ..چه خبر شده ؟ 😴 .. چی خورده تو سرم 🤕 .. سرم درد میکنه 😩 ـ خوبه که بیدار شدی 😠 چشمای اریک به حالت عادی برگشته بود . ـ خب بگو ببینم چرا می خواستی ما رو بکشی 😠 ـ چی شد ؟ 😳 ... با من هستی ؟ 😐 من برای چی باید شما رو بکشم ؟ 😮 ـ باهات شوخی ندارم 😠 تو کل آزمایشگاه رو به آتیش کشیدی می خوای بگی یادت نیست 😐 ـ این آزمایشگاه ثمره تلاش های منه 😠 ... صبر کن گفتی آتیش 😱 ـ فعلا ببریدش ببینیم جرج رو باید چیکار کنیم 😒 ـ چه اتفاقی برای آقای ویزلی افتاده ؟ 😱 ـ یکی از مارهایی که آزاد کردی این کار رو کرده 😠
وضع حقیقتا حساس و اضطراری شده بود ، تمام تحقیقات تا به اینجا سوخته بودند و مارها در آتش سوختند از طرفی تیم چارلی هم دیگر ماری نمیفرستاد و همه را می سوزاند . دستور به سرعت ابلاغ شد و تیم چارلی شدیدا به دنبال مار ها بودند ، بسیار عجیب بود هیچ ماری دیگر در شهر دیده نمیشد . آیا اسلایترین احساس خطر کرده بود ؟ مشکل کجا بود ؟ هری در عصبی ترین حالت ممکن بود . اصلا حال و حوصله نداشت ، مدتی گذشت و با معجون وریتا استروم (نویسنده : همون سرم حقیقت گویی هست 😅 این معجون اینقدر قوی هست که با خوردن تنها ۳ قطره از این معجون شخص واردار میشه تمام راز هاش رو بگه 😏) مشخص شد اریک بی گناه هست و دچار طلسم فرمان شده ولی چگونه را هیچکسی نمیدانست و یا اینکه از کی دچار طلسم فرمان شده و یا کجا ؟ وضع به شدت آشفته بود دیگر هیچکسی در امان نبود حتی در اداره کل فرانسه هم نفوذ کرده بود .
مدتی گذشت ولی چیزی برای برسی وجود نداشت و اگر جرج همینطور در آب جوش می ماند تبدیل به سوپ میشد . ـ هری ... 😐 ـ سلام پرسی 😒 ـ اینجا چه خبره چرا اینقدر داغون شده بشکه چی میگه ؟😳 ـ یکی از مار ها جرج رو نیش زده تو آب داغ گذاشتیمش تا فعالیت سم کم بشه 😩 ما هنوز راه حلی نداریم 😭 ـ یا ریش مرلین 😳 اریک پوزخندی بر لبش ظاهر و محو شد . ولی کسی به او توجه نمی کرد . البته او را آزاد کرده بودند ولی با دستبند های جادویی حرکاتش را محدود کرده بودند . ـ چی شده پرسی اینجا چی می خوای؟ 😔 ـ راستش یک گزارش خیلی قدیمی پیدا کردم که ... 😁 ـ به نظرت الان وقتش رو دارم 😠 ـ اگر بدونی توسط کی نوشته شده داری 😎 ... سالازار اسلایترین 😁 هری برای گرفتن گزارش شیرجه میزنه تا بگیره و گزارش رو میگیره واقعا هم قدیمی بود حدود ۱۰۰۰ سال پیشنوشته شده بود ولی این گزارش در اینجا چه می کرد ؟ سالیان دراز همه گمان می کردند سالازار در انگلیس زندگی می کرده ولی این سند همه چیز را تغیر میداد .
«طبق گزارشات منبعم در روستا ویرگو یک ساحره در تاریخ ۲۷ دسامبر ۱۱۰۵ طلسمی رو در خانه یک ماگل به کار گذاشته بنابرین درمانگاه رو شاگردم آلارا سپردم و به روستا ویرگو رفتم ، همزمان با اطلاعاتی که از منبعم رسید جادوگر فعالیت خودش رو شروع کرده بود به خونه ماگل رفتم و جون خودش و خانوادش رو نجات دادم و حافظه آن ها را اصلاح نمودم تا کینه ای از جادو به دل نداشته باشند ، سپس با اطلاعاتی که داشتم وارد جنگل شدم و به یک آبشار رسیدم ، در پشت آبشار یک غار مخفی بود که ساحره در اونجا فعال بود ، پس از دیدن اون متوجه شدم که آن زن یک فشفشه هست که دنبال افزایش قدرتش بود ارواح خبیث برای نابودی من ، به اون زن قدرت دادند ولی نهایتا شکست خورد ، درحالی که ارواح کنترول اون رو در دست گرفته بودند تا زن رو بخاطر شکستش نابود کنند اون رو پیش مرلین بردم و با ضد طلسمی که به اون دادیم آزار و اذیت تموم شد ، من اون زن رو به خانه اش رساندم ولی کاملا بهم ریخته و داغون بود ، بعد از باز سازی خانه یک برگه مونده بود که من رو تحدید می کرد ، فکر می کنم این ماجرا تمام نشده باشد»
ـ خیلی عجیبه 😳 ـ دقیقا همینطوره 😐 ـ عم میتونم اون گزارش رو ببینم 🤔 هری نگاه عصبی ایی به اریک انداخت و سپس با جمینو یک نسخه کپی از سند ساخت و کپی را به دست اریک داد . اریک غرق در خواندن گزارش شد ، بسیار بهت زده از وجود چنین سندی از سالازار بود . ـ کارت خوب بود پرسی 🙂 فقط یک سوال مطمئنی این همون سالازار خودمون هست ؟ 🤔 ـ من هم شک کردم چون چیزی هایی که تو هاگوارتز یاد می گرفتیم سالازار از ماگل ها و ماگلزاده ها متنفر بود😕 ـ آره درسته برای همین میگم چیزی که من دارم میبینیم سالازار یکچیزی مشابه کاراگاه های امروزی بوده 🤔 ـ به نظرم این اطلاعات باید وارد کتابخانه هاگوارتز بشه به نظرم خیلی رو گروه اسلایترین تاثیر داره 😁
ـ چیزی که الان مهمه پیدا کردن راه درمان برای جرج هست 😔 خیلی برام سخته ازدستش بدیم 😩 ـ خواهشا تلاشت رو بکن 😭 ـ البته که میکنم 😠 ... اون سند رو با ارباب فرانسیس هماهنگ کن بفرست هاگوارتز 🙂 ... درضمن بگرد ببین سند دیگه ایی هم به این شکل پیدا میکنی؟ 🤔 ـ سلام مجدد 😄 ـ جرج 😮 ... برگرد اون تو تا روت اثر نکرده 😟 ـ نگران نباش 😎 از بین رفته 😃 ـ ولی چطوری؟ 😶 ـ حرارت اون ها رو تجزیه کرد و تعدادی آمینو اسید و کمی آشغال تحویل داد ، بعد از یک مدت با چوبدستی در محل زخم برش ایجاد کردم و مایع زرد مایل به سبز خارج شد🤔 ـ پس یعنی آب گرم .... 🤔 ـ تحمل ماگل ها کمتره بعلاوه تا اون ها رو به درمانگاره برسونند اثرش رو کرده 😕 اریک خوشحال به نظر می آمد . همه خوشحال بودند . ساعت کاری تموم شده بود . همه مشغول برگشتن به خانه بودند
زمانی که به خانه رسیدند هیچکسی حال حوصله کاری را نداشت تمام کار ها و برنامه های تیم بهم ریخته بود تمام آزمایش ها از بین رفته بود . جرج آسیب دیده بود و فعالیت های چارلی کمرنگ شده بود و فردا روزی بود که همه می بایست به انگلستان بر میگشتند . لونا بر روی مبل نشسته بود و به حوادث فکر می کرد . او در قهوه اش مار دیده بود ، به این فکر می کرد که این یک هشدار بوده یا اتفاقی بوده ، چطور ممکن بود لحظاتی در بهت و حیرت بود ، چارلی قهوه آماده کرد و همه قهوه هایشان را در دست گرفتند . لونا مجددا به قهوه اش نگاهی انداخت ، اینبار کف روی قهوه شکل یک چشم را به خود گرفت . ـ خونه رو بگردید 😕 ـ چی؟ 🧐 لونا از جایش بلند شد و در تکاپو بود و به دنبال چیزی میگشت . ـ میگم خونه رو بگردید 😠 اون داره به نحوی ما رو نگاه میکنه 😐 همه حیران به هم نگاه می کردند و متوجه منظور لونا نمی شدند . ولی همکاری کردند و همه جا را زیر و رو کردن متوجه شدند یک مار خاکستری خالخالی درون هواکش جا خوش کرده با ادامه جست و جو سه مار دیگه هم پیدا شد و همه سوختند .
ـ ما زیر نظر اون بودیم 🤦 ـ مدت زیادی نیست که این اتفاق افتاده 😏 ـ چرا اینفکر رو میکنی؟ 🤔 ـ خب این اتفاق دقیقا روز بعد از موفقیت جرج افتاده که یعنی اون از اینکار ما عصبانی شده 😏 ... امروز به محض اینکه فکر کرد کار جرج تموم شده نفرین رو از روی اریک برداشت 🙄 ـ احتمالا بعدشم این مار ها رو اینجا گذاشته تا از نقشه های بعدیمون خبر دار بشه 🤔 ـ الویت اصلی الان محافظت از هری و لونا هست 🤔 ـ آره موافقم هری تنها مارزبونی هست که با ما همکاری میکنه و لونا مغز متفکر عملیات هست بدون اون کار لنگ میمونه 😓 ـ پرسی ... بعید میدونم سالازار فقط همین یک گزارش رو داشته باشه 🤔 بگرد دنبال بقیه باید شخصیتش رو بشناسیم 😐 ـ راستی پرسی ! ... کلیسا ها رو هم بگرد 😕 این بعیده که سالازار هیچ جنجالی نداشته باشه شاید ، کلیسا ها گزارشی یادداشت کرده باشند که به کارمون بیاد 😏
این قسمت هم تموم شد امیدوارم لذت برده باشید 😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بکبده شاد بشم جناب🐸🌸
داده شد 🙂
سلام داداش 🙂
عیدت مبارک 🎉
ان شا الله سال خوبی رو شروع کنی سالی پر از شادی و بابرکت داشته باشی🎉🙂
و در دانشگاه هم موفق باشی✨
سلام
عید شما هم مبارک 🥳
امیدوارم سال خوب و پر از موفقیت رو داشته باشی 😊 و همچنین بدور از هرنوع ویروس منحوس
مرسییییییی 🙂✨
عیدت مبارکککککک❤️❤️❤️❤️✨🌛
امیدوارم سال خوبی رو داشته باشی
و در دانشگاه هم موفق باشی 💜
سال خوبی داشته باشی 😂
خلاصه دو ساعت دیگ عیده
امشب دیگ بزار 💛
سلام عید تو هم مبارک 🥳
همچنین برای شما سالی پر از موفقیت و دستاورد های بزرگ😊
داستان سعیم رو میکنم امروز تازه رسیدم خونه 😞
سیلاممم عیدت مبارکککک ایشالله سال خوبی داشته باشیی
داستانت رو میذاری یا بیخیالش شدی؟🥲
بخدا هرچی گشتم پیداش نکردم
این چن روز کلا دارم تست بررسی میکنم اصن نمیاد برام
سلام 🙂
عید تو هم مبارک 🥳
داستان خب راستش الان سه بار گذاشتم دوتا قدیمی رو پاک کردم بعد از سه و چهار روز برسی 😒
امشب سومی رو هم پاک میکنم خلاصه این قسمت رو تو چند اسلاید میزارم تا متوجه ادامه داستان بشید 😞
اوجی سان قسمت بعدی میاد یا رد تایید میشه؟
سلام
متاسفانه نه رد شد و نه تایید 😔
منم پاکش کردم 😒
چاره ایی نیست رفتم خونه چکیده این قسمت رو میزارم ، دیگه چاره ای ندارم دیگه 😤
خیلی بد شد ....به هر حال سال نو مبارک اوجی سان سالی باشه پر از موفقیت و سلامتی در کنار خانواده
حالا رسما سال نو شما هم مبارک 🥳
:) آریگاتو اوجی سان نوروز شما هم مبارک
کی میزاریییییییییییییی؟؟
گذاشتم تو برسی هست نزدیک به دو روزه 😐
الان 4
متاسفانه بله 😔
سلام داداش عيدت مبارک داستانت هم مثل همیشه عالی بود:)^_^
سلام ، ممنونم ، عید تو هم پیشاپیش مبارک 🤩
راستی این اکانت جدیده ؟ 🤔 قبلی هنوز سر جاشه پس احتمالا دوتا اکانت داری درسته ؟
یک چیز دیگه داستان من الان بیش از یک روزه که تو برسی هست میشه زحمتش رو بکشی 🙏
سلام داداش آره اکانت جدیده
نه دوتا اکانت ندارم برگردم خونه حذفش میکنم
والا منم به خاطر بی اکانتی اینو زدم الان خونه نیستم اکانت اصلیم هم تو کامپیوتره واقعا معذرت میخوام وگرنه حتما منتشرش میکردم
ممنونم 😊
ولی باید اعتراف کنم وقتی یک اکانت جدید ازت دیدم خیلی ترسیدم 😐😅
عهههه چرا؟
فک کردی اکم پریده^_^(:
خب در حال حاضر تضمینی وجود نداره خب 😅
😐😅
سلام داداشی عیدت مبارک خوبی
عید تو هم پیشاپیش مبارک 🤩
ممنون
عا یه سوال
میتونی جواب ندی
فقط دقیق کی فروردین به دنیا اومدی؟
ببخشید میپرسم😅
من ۲۶ ام 😅
مرص
خیالم راحت شدا
هوف
ها راسی عیدت مبارککککککک
ممنونم عید تو هم پیشاپیش مبارک 🤩
عیدت هم پیشاپیش مبارک اوجی سان
عید شما هم پیشاپیش مبارک 🤩