دیدم همه دورم جمع شدن . تو چشاشون برق خاصی بود . کاترینا هیچوقت اجازه نمیداد با ترفدارام ملاقات کنم . خیلی حس خوبی بود میخواستم خودمو خانم نشون بدم که چشمم به کلی شیرینی افتاد . به خاطر امروز خیلی گرسنم بود . خودتو کنترل کن ا.ت ، خجالت بکش جلو طرفداراتی . جیمین یه هو از اونور گفت برین کنار این فقط به خاطر شیرینی اومده . همه راه رو برام باز کردن . حس میکنم پرنسسم. هیچی رفتم پشت یه میز همه هی میومدن برام شیرینی میاوردن اینجا بهشت من است . یک دفعه یه پسری به اسم چییون اومد جلو و کنارم نشست با خودش یه بسته شیرینی مورد علاقم رو آورده بود . وای که دهنم آب افتاد ، دلم به تاب تاب افتاد . یک دفعه...
در جعبه رو باز کرد . بیشتر آب دهنم رو قورت دادم اینا شکلشون و بوشون حرف نداره میخواستم مزش رو امتحان کنم . چییون گفت از اینا میخوای ؟ منم خیلی خانومانه گفتم بله خیلی دوست دارم امتحان کنم . بعد دیدم یک دونه شیرینی رو با دستش گرفته و دستش داره میاد سمتم بعد بهم گفت بگو ااااا . میدونم حرکت قشنگی نیست ولی این شیرینی خاص ارزشش رو داره . دهنم رو باز کردم و شیرینی رو خوردم . قیافه جیمین رو دیدم خیلی عصبانی و تحدید آمیز بود . قشنگ رفت چهار تا شیرینی گذاشت تو یه ظرف و با همون روش داد به خوردم . هیچی دیگه تهش دوتاشونو شوک کردم اونر و همه هی داد میزدن گللللل . منم رفتم جلو تو ۵ دقیقه همه شیرینی ها رو خوردم بعد یه دستمال ورداشتم خیلی خانومانه پاک کردم . ولی جمعیت تعجب زده بودن . جیمین از اون پشت گفت بفرمایین اینم چهره واقعی آیدل جونتون . یک دفعه یک دختر از در وارد شد همه سرشونو خم کردن و گفتم خوش اومدید ارباب . چییون گفت اون دیگه ارباب ما نیست . الان ا.ت اربابمونه . گیج شدم این ارباب چیه که اینا میگن . دختره گفت حالا این ا.ت کی هست؟چییون به من اشاره کرد دختره سریع اومد جلو و با یه نگاه براندازم کرد . (جیمین* ا.ت& دختره (میکا)^ چییون %) % وای بالاخره داره شروع میشه.این یه رقابت واقعیه . *فک کردی من اجازشو نمیدم . ا.ت هرچی گفت قبول نکن. & باشه %هع تو چیکارشی جیمین دیگه خفه شد . میکه بدو دستم رو گرفت و گفت ^تو هم مثل منی ؟ عشق شیرینی ولی هیچ وقت چاق نمیشه ؟ &اره دقیقا بیا رفیقم شو عزیزم *حاجی من گفتم پیشنهاد دوستی رو قبول کن اونوقت خودت پیشنهاد میدی؟ &این همیشه آرزوم بوده یکی درکم کنه
^ راست میگی؟ منم . ولی هیچکدوم درکم نمیکنن &اره میدونم چی میگی میفهممت ^ هی ا.ت میگم میای به اتاق من تو اینجا؟ کلی شیرینی اونجا دارم . &حتما با میکا راه افتادیم به سمت اتاقش . اتاقش خیلی بزرگ بود و پر از شیرینی . تا حالا ین حجم از شیرینی رو یک جا ندیده بودم(تو ذهن ا.ت = بیاین عزیزانممممم . چه چشمکی میزنن لعنتی ها . شما ها کجا بودین تا حالا ، تو کدوم نقطه دنیا . مگه میشه به شما نه بگم ) و دوتایی شروع کردن به خوردن . شیرینی ها تموم شده بود . یکم دقت کردیم دیدیم یه شیرینی گنده درست وسط میزه . جیمین با نیشخند گفت به همین دلیل بود گفتم دوست نشین . و دوتایی افتادیم به جون هم . آخرشم شیرینی افتاد زمین متلاشی شد . خیلی ناراحت شدم . دیدم جیمین داره میره . ازش پرسیدم کجا میره گفت میرم خونه تو هم خودت برو خونه . گفتم ولی تو قول دادی اخرش منو میبری خونه. همونطور که پشتش به من بود دستش رو بالا آورد و خداحافظی کرد و گفت حالا من یه چیزی گفتم من که انقدر بیکار نیستم . خیلی ناراحت شدم آخه من نمیدونستم خونه کجاست یا اینجا کجاست . سرم رو آوردم پایین و گفتم باشه برو خداحافظ . بعد چییون اومد نزدیکم و گفت میخوای من برسونمت بعد اروم نزدیکم شد . چییون خیلی از نزدیک خوشگل تر بود. مو های طلاییش و چشم های مشکیش که برق میزدن . خیلی جذاب بود . دستش رو سمتم دراز کرد که یه دفعه....

ببینین این داستان من فصل به فصله من فصل اول رو بدون شرط میزارم ولی برای فصل های بعد خواهشا لایک و کامنت بزارین . هر فصل ۱۰ پارت هست که اگه تعداد لایک و کامنتا زیاد باشه یه پارت تشویقی هم میزارم که فلش بک باشه یا یکم از آینده رو نشون بده
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
حله جواب اسلاید اخر
من گفتم یا خدا 10 فصله XD
بعد فهمیدم هر فصل 10 پارت XD
بچم دیگه دیر به دیر متوجه میشم
چاق🤣🤣🤣
این ا/ت هم مانند منه منم هرچی شیرینی میخورم بازم واق نمیشم
منم اینجوری ام البته مح وزرزش میکنم
نه من نه ورزش میکنم نه چیزی ولی ژنتیکی اینه هر چقدر که بخورن چاغال نمیشم
منم چاقم نمیشم . ولی خوبیش اینه حسادت مادرم را بر می انگیزم
🤣🤣🤣🤣
حال حردم
بزاریااااا
خیلی خوب بود
عاااااااالییییییی بود