10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Ay_BTS انتشار: 3 سال پیش 146 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اومدم با پارت ۳ برید بخونید و کیف کنید ⚠️👻👻
پوستر داستان از این به بعد اول هر پارت و برای عکس هر پارت این عکس رو میذارم /
توی عکس شخصیت های اصلی هستن و شخصیت های فعلی توی پوستر گذاشته نشدن
توجه = این پارت کمی خشن هست پس اگه یکم حساسین یا این چیزا روی روحیتون تاثیر میذاره پس نخونید
این پارت طولانی هس و قراره به یسری سوالات و ماجرای اصلی داستان رو کمی متوجه میشید
بریم برای این پارت
آنچه گذشت = ا.ت یونگی و جیهوپ خواستن با یه دختری که هنوز نمیدونیم کیه فرار کنن تا اینکه توسط تهیونگ گیر میوفتن
تهیونگ.. از همه چی خبر داشتم میدونستم که قراره فرار کنید ولی میخوام یه چیزی رو بهتون بگم شما هیچوقت نمیتونید از اینجا برید بیرون
ا.ت.. چرا؟ چرا ما رو آوردی اینجا ازمون چی میخوای؟
تهیونگ.. فکر میکنی انقدر خ.ر.م که بیام همچیو بهتون بگم این فقط یه معماس که خودتون میتونید حلش کنید
ناگهان اسلحه ای که توی جیب داخلی کتش بود و در آورد و روی سر جیهوپ گذاشت
یونگی.. هی تو چیکار میکنی
تهیونگ.. بهتر نیست با مرگ این دوستتون درس عبرتی برای شما ۲ تا بشه
اسلحه روی سر پسرک بود اما اون ترسی از مرگ نداشت زندگی گذشته اش آنقدری تلخ بوده که مرگ براش فرقی نداره اما جالب اینه هیچکس جز یک نفر خاطراتش رو یادش نمیاد
تهیونگ اسلحه رو از روی سر جیهوپ برداشت و گفت
این بار فقط ۱ بار بهتون این فرصت رو میدم که زنده بمونید اما تضمین نمیکنم که دفعه های دیگه بذارم زنده بیاین بیرون
تهیونگ ادامه میده . زندگی کردن فرصت بزرگیه که هر کسی لایقش نیست پس از این فرصتتون به خوبی استفاده کنید و پشیمونم نکنید
تهیونگ که این حرف رو زد از زیر زمین رفت بیرون و اون ۳ نفر متوجه افرادی پشت سرشون شدن اما تا خواستن برگردن یه حس بدی بهشون دست داده بود و نمیتونستن تکون بخورن تا اینکه به خواب عمیقی رفتن
از دید یونگی.. عاح چرا نمیتونستم حرکت کنم من کجامممم عاح دارم میمیرم
حس خوبی نداشت انگار توی یه دنیای دیگه بود اگه همینجا میمرد خیلی بهتر بود چون در آینده چیز خوبی در انتظارش نبود
یونگی.. هعییی من کجام چرا نمیتونستم تکون بخورم حتی نمیتونستم چشمام هم باز کنم
فکر مبکردم فقط من و ا.ت هستیم اما متوجه یه صندلی دیگه هم کنارم شدم که جیهوپ اونجا بیهوش بود و سرش از سره صندلی آویزون بود
عاح بالاخره با بدخلقی چشمام رو باز کردم چی
اینجا کجاس چرا کاغذ دیواری هاش سیاهه چرا روی صندلی هستیم؟
اوه نمیتونم تکون بخورم
یونگی با داد.. اهااای شما ۲ تا بیدار شین من دارم میمیرم نمیتونم تکون بخورم یکی بیاد بگه ما کجاییم
هووووی
با داد یونگی ا.ت بیدار شد
ا.ت.. چی چیشده عای نمیتونم بدنم رو تکون بدم چم شده
یونگی.. هه بالاخره بیدار شدی چه عجب داریم میمیرم تازه فهمیدی
ا.ت.. واا مرگ چرا
یونگی.. چون معلوم نیس چی بهمون زدن که فلج شدیم
ا.ت.. فلج چیه چی داری میگی صبر کن ببینم جیهوپ کو ؟
یونگی .. همین صندلی کناریت بیهوشه
ا.ت با ترس .. وای چرا صداش در نمیاد
یونگی.. چون مرد
ا.ت.. یونگی چیکارش داری
یونگی.. چیکار دارم اون باعث شده به این حال و روز بیوفتیم
ا.ت.. یه اون چه ربطی داره ؟
یونگی.. اون پیشنهاد داد فرار کنیم
ا.ت. خب فقط تقصیر اون نبود ما میتونستم باهاش نریم تازه یجوری میگی انگار مردیم
یونگی.. همین الانم وضعیتمون از مرگ بد تره
ا.ت و یونگی در حال بحث بودن که با صدای جیهوپ وحشت کردن
جیهوپ با داد.. عااااای پاممممم خدااااا
ا.ت .. وای خوبی ؟
بله جیهوپ روی زمین افتاده بود و از درد به خودش میپیچید
ناگهان
مردی که لباسای سفید به تن داشت انکار که پرستار بود وارد اتاق شد
علامت پرستار ×
× چتونه چقدر سر صدا میکنید
یونگی.. چه بلایی سرمون اوردین
×اووو انقدر نترس فقط یه دارو بهتون زدیم که نتونید تکون بخورید
ا.ت.. چرا؟ میخواید باهامون چیکار کنید
× من هیچی نمیدونم فقط رئیس کیم تهیونگ گفتن شما رو آماده کنیم
و برای آمادگی باید این دارو رو بهتون میزدیم که تکون نخورین
ا.ت.. پس چه بلایی سر جیهوپ اومده
چرا تکون نمیخوره
×اووو اون خب اون میتونه مرده باشه البته مرگش ناخواسته بوده چون دارو ها اثر خوبی براش نداشتن
ا.ت.. شما خیلی ع.و.ض.ی هستین آدمای بی گناه رو برای نفع خودتون میکشین
×با خنده کارمون اینه
با تزریق چیزی به دستشون به خوابی عمیق فرو رفتن خوابی که شاید موجب مرگ اونا میشد ...........................
چرا ؟ چرا ؟ برای چی چرا انقدر ما بدبختیم؟ چراااا؟
داشت توی خواب داد میزد کابوس بدی دیده بود
به دورو برش نگاه کرد میتونست راه بره اما توی یه اتاق دیگه بود و مثل همیشه ۲ نفر دیگه ا.ت و جیهوپ با فاصله ی کمی کنارش بیهوش بودن
یونگی.. شروع کردم اتاق رو گشتن اونجا خیلی عجیب بود شبیه آزمایشگاه بود
در سبز رنگی اونجا بود که با زنجیر محکمی قفل شده بود
دیوار های اونجا سفید رنگ بودن با خط های زیاد
اونجا فقط یک دسشویی داشت
و نه مبل نه تخت هیچ چیزه دیگه ای اونجا نبود اما کنار دیوار های بزرگ و ترسناک بلند گوهایی نصب شده بود
همینطور دوربین های مدار بسته هم اونجا دیده میشد درسته اونا توی یک اتاقی زندانی شده بودن که از همه نظر کنترل میشدن
از دید جیهوپ.. با حس بدی چشمام رو باز کردم عاح پام چقدر درد میکنه چند باز چشمام رو رو هم فشار دادم تا دیدم بهتر شد به پام نگاه کردم چی پای سمت راستم شکسته بود
جیهوپ .. چی چطور ممکنه
ناگهان یونگی با صدای جیهوپ به خودش اومد
یونگی تازه پای جیهوپ رو دیده بود و گفت مگه میشه با یه افتادن از صندلی پات اینجوری بشه اما صبر کن ببینم اگه پات شکسته چرا باند پیچی شدع؟
جیهوپ.. نمیدونم ولی اینجا کجاس؟
یونگی.. اینجا خونه جدیدمونه
ما دیگه زندانی شدیم
جیهوپ.. چیی زندانی چی داری میگی
یونگی.. یکم به اطرافت نگاه کن
جیهوپ به اطرافش نکاه کرد تازه متوجه همه چیز شد
درسته ! اونا زندانی شده بودن و معلوم نبود قراره چه بلایی سرشون بیاد
یهو صدای گریه ای شنیدن صدای گریه ا.ت بود
یونگی و جیهوپ با هم.. چیشده ؟ چرا گریه میکنی؟
ا.ت.. هممون میمیریم
یونگی .. تو حرفای ما رو شنیدی؟
ا.ت اره
یونگی.. آروم باش واا چرا باید بمیریم
ا.ت.. اینجا آخر خطه دیگه معلوم نیس چه بلایی سرمون میاد
ا.ت همچنان در حال گریه کردن بود که صدایی از بلند گوهایی که به دیوار های اتاق نصب شده بود توی فضای اونجا پخش شد
خودش بود کیم تهیونگ
هه فکر کردید میتونید فرار کنید ؟ با پوزخند * اما دیدید ؟ الان تو چنگه مایین میتونیم هر بلایی میخوایم سرتون بیاریم هر وقت خواستیم بکشیمتون
و هر استفاده ای خواستیم ازتون داشته باشیم
ا.ت.. چرا؟ آخه چرا؟ مگه ما چه گناهی کردیم؟ هااااننن
تهیونگ ادامه داد من صداتون رو نمیشنوم اما آخرین حرفم اینه که
توی این بدن شماها ۱ کنترل هست که با اون تموم رفتارتون تموم اتفاقات مغزتون کنترل میشه و دست از پا خطا کنید مساوی با مرگتون
جیهوپ =چی یعنی چه این چه وضعیه
یعنی ما تا هر وقت اونا بخوان اینجاییم؟
ا.ت.. اینجوری نمیشه ما نمیتونیم بذاریم هر بلایی میخوان سرمون بیارن
یونگی.. خب چیکار کنیم ؟
ا.ت.. اگه صدامونو بشنون چی؟
جیهوپ شروع کرد دنبال چیزی گشتن
یونگی.. هی تو داری چیکار میکنی
جیهوپ..دارم توی دیوار دنبال یه چیزی میگردم
ا.ت.. دنبال چی ؟
جیهوپ.. اگه چیزی توی دیوار باشه مثلا یه راه مخفی
یونگی.. بشین بابا سره جات با این پات خودتو به کشتن ندی خیلیه
جیهوپ .. مسخره نکن
ا.ت.. مثل سگ و گربه میمونین
چقدر دعوا میکنین شما دو تا
جیهوپ .. اون شروع میکنه منم جواب میدم
ا.ت.. به جای حرف زدن الکی و وقت تلف کردن بیاین دنبال راه مخفی برگردیم
یونگی با حالت تمسخر ..چی راه مخفی دیوونه شدین راه مخفی کجا بود
ا.ت.. هیچ چیز غیر ممکن نیست الانم بیا کمک کن نیای میزنمت
یونگی.. اوکی اوکی اومدم
اون ۳ نفر ساعت ها بود به دنبال همون راه مخفی میگشتن همه حای اتاق رو زیر و رو کردن اما چیز خواصی پیدا نکردن
شب
هوا تاریک شده بود اون سه نفر توی زمین سرد اتاق تاریک خوابیده بودن اما یونگی خوابش نبرده بود و به دیوار تکیه داده بود
و غصه میخورد
یونگی.. عجیبه نه دارم با خودم حرف میزنم ولی چرا ؟ واسه چی باید اینجوری میشد
پایان این بازی چی میشد زنده میموندن ؟
کدوم یکی قربانی میشد؟
تا کی اینجا میموندن؟
و کلی سوال دیگه یونگی رو درگیر کرده بود
یونگی.. میخواستم بخوابم که متوجه چیزی زیر پام شدم اول فکر کردم بالشتی چیزیه اما بعد متوجه پیچ یا دری هم شدم انکار یه در مخفی بود
یونگی سعی کروم درو باز کنم اما نشد یه پیچ گوشتی از کنار دیوار برداشتم و در رو باز کردم یه اتاق مخفی اونجا بود
با پله هایی که به همونجا چسبونده شده بود پایین رفتم
با چیزی که دیدم خیلی شوکه شدم
اونجا بوی دارو میومد
شیشه های استوانه ای شکل زیادی اونجا بودن و توش ماده هایی با رنگ های مختلف وجود داشت
اتاق دو قسمت بود توی یه قسمت
دیگه که سمت چپ اتاق بود
یه کمد بود
در کمد رو باز کرد
و با پرونده های زیادی روبه روبه شد
یکی یکی پرونده ها رو میدید
تا بلکه به پرونده خودش و ا.ت و جیهوپ رسید
اون پرونده...
اون پرونده ها همه پاره شده بودن جالب بود پرونده بقیه آدم ها سالم بود اما پرونده خودش و جیهوپ و ا.ت نه همه پاره شده بودن
ناگهان متوجه کسی شد که اومد تو
با ترس قایم شد که یکم که نگاه کرد دید ا.ت اومده بود ا.ت.. یونگی کجاییی
یونگی.. من اینجام
ا.ت.. اینجا چیکار میکنی
یونگی.. بالاخره در مخفی پیدا کردم
اینجا رو نگاه پرونده هامون
ا.ت با شوق.. واو چه قدر عالیی اما اینا که همشون پاره شدن
یونگی..اره عجیبه بقیع پرونده ها کاملا سالمه اما فقط ماله ما ۳ نفر اینجوریه
ا.ت.. یونگی یه چیزی پیدا کردم
یونگی .. چی ؟
ا.ت اینجا سه تا عکسه عکسای ما
فقط یچیزی خیلی عجیبه پشت عکسامون زده تاریخ مرگ
یونگی.. چی ما مردیم؟
ا.ت.. تاریخ مرگ هر سه تامون یکیه
فامیل و یا اسم نزده؟
یونگی.. نه
ا.ت.. یونگی بیا بریم بیرون ممکنه بفهمن اینجاییم
یونگی.. اره بیا بریم
ا.ت و یونگی داشتن میرفتن که یونگی پاش به یکی از بطری هایی که توش یه موادی بود خورد و مواد پخش زمین شد
ا.ت.. وااای زود باش پاکش کن
یونگی.. الان میفهمن
ا.ت.. نههه یونگی دستت بهش نخوره معلوم نیست که چیه
یونگی.. ا.ت یه کهنه ای چیزی بیار
ات به دستمال پیدا کرد و به یونگی داد تا دستش رو پاک کنه
ا.ت و یونگی اون مواد ریخته شده رو توی چاه کف اتاق ریختن و اومدن بیرون
فردا صبح
از دید یونگی.. از خواب بیدار شدم ا.ت کنارم بود بلند شدم و صورت قرق در خوابش رو دیدم خیلی زیبا بود
رفتم طرفش که متوجه شدم دستم داره خون میاد
کمی از خونم روی دست ا.ت ریخته شد
و اون بیدار شد
ا.ت.. وای دستت داره خون میاد
صبر کن پاکش کنم
ا.ت اومد طرف یونگی تا دستش رو پاک کنه که یونگی حرکتی کرد که ا.ت حسابی شکه شد اون ل.ب.ش رو ب.و.س.ی.د
ا.ت خیلی شوکه شده بود اما یونگی به کارش ادامه میداد
ادامه نتیجه
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
اجی میشی کیانا هستم ۱۰ ساله
بله عزیزم حتما Ay هستم ۱۴ ساله
البته اسم واقعیم نیس فیکه
هنوزم نزاشتی که 😑😑😑😑😑
چشم امشب میذارم💕❤
افرین 😌
چراااااااااا پارت بعد و نمی زاری بابا ه...ل....ا......ک شدم ۳ روز گذشتههههههه
ببخشید 😪
عالیه
هم فالویی
هم لایک کردم
و اینکه پ
دوست ندارم بمیرن اوکی؟؟
چون شخصیت های اصلی بمیرن دیگه داستان معنایی ندارع
چشم
عالییییییییییی
ممنونم❤
یا پارت بعد و میزاری یا خودتو پادت میکنم 😐😶😂😂😂😂 پایان خوب باشه لطفا هیشکی نمیری باشه ؟😢
اوکی چشم بازدیدا زیاد باشه میذارم
و پایانش هم سعی میکنم خوب باشع❤😇
مسی 🙂💜
خواهش میکنم😘❤
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی❤❤❤
پایان خوب باشه...
پارت بعد پلیزززز
چشم💜
ممنونم!
خیلی عالی بود
ممنونم لطف دارید🥲💜
عزیزم خوبی خودته
💛💛
فوق العاده بود
پارت بعد لطفااا
بازدید زیاد باشه چشم 💜
عاشق داستانتمممم
مرسیی ❤
منم همینطور آجی