خودشم اومد و کنارم نشست . فک کنم حوصلش سر رفته بود آخه هی با موهاش بازی میکرد . (* : جیمین & : ا.ت) * تا در رو باز میکنن استراحت کن . & نه مرسی خیلی خوابیدم . دیگه خوابم نمیاد . * اره اومده بودم بیدارت کنم دیده بودم مثل بوفالو خوابیدی بیدار نمیشی . & چرا بی اجازه اومدی تو اتاقم ؟ * خونه خودمونه تو فقط مزاحمی . & نشد دیگه . من همیشه مراحم بودم . * نه بابا؟ تو فقط بلدی شیرینی بلومبونی و چاغ نشی . & شیرینی خیلی هم خوشمزست تازه من مثل بعضی ها تو رژیم سخت به خواطر استعداد چاغیم نیستم . * هوی منو مسخره میکنی بیییییب؟ & اره الاغ بیییییب. و بعد مانند دو گاو افتادیم به جون هم . دعوامون با چنگ و دندون مو کشیدن همراه بود . یکدفعه یونگی در رو باز کرد و وقتی دید منو جیمین در حال جنگ هستیم گفت اهم اولا اومدیم پیشرفت ببینیم پسرفت دیدیم ماشاالله و دوما ..... منو جیمین با نگاهی ترسناک نگاهش کردیم . یونگی آب دهنش رو قورت داد و گفت و دوما مزاحمتون نمیشم به کارتون ادامه بدید . جیمین بلند شد و یونگی رو دنبال کرد و داد زد تا اخر جهنم دنبالت میام یونگی .
منم از اینام که آب گل آلود ماهی میگیره و به ارومی فرار کردم . داشتم از باغ رد میشدم که یه هو جیمین جلوم سبز شد . داد زدم و عقب رفتم . جیمینم شروع کرد به خندیدن و گفت وای قیافت خیلی دیدنی بود باید قیافتو میدیدی . گفتم قطعا یه روح مزاحمی . هیچی زدم با خاک یکسانش کردم . خندش محو شد . یکدفعه یه صدایی اومد . داداشی جونم کجاییییی ؟ جیمین بدو منو کشید تو بوته ها و جلوی دهنم رو گرفت . نفس هاش خیلی نزدیک بودن . سعی کردم تکون بخورم و فرار کنم که جیمین با اون یکی دستش کمرم رو چسبید و گفت ترو خدا فقط یه کم وایستا تا اون هیولا کوچولو بره . هیولا؟ یعنی این دختره انقدر ترسناکه ؟ دختره اومد نزدیک بوته ها و دوباره داد زد داداش جیمین قشنگم بیا با هم بازی کنیم . جیمین شده بود عین جنازه متحرک . وقتی دختره رفت جیمین رو زمین ولو شد بعد ......
بلند شد و عذرخواهی کرد . منم همینجوری بی جهت گفتم باشه . پرسیدم این دختره کیه دوباره ولو شد رو زمین . سوال اشتباهی کردم؟ صدای اهش رو شنیدم و بعد گفت دختر خالمه ، یه دیوونه و شیطون تموم عیار یه هیولای وحشتناکیه که دومی نداده . اروم گفتم منم دخترم بهم بر میخوره مثل ادم بگو شیطونه . جیمین ریز خندید و گفت باشه بابا حالا اروم باش . بلند شدم و دامنم رو تکوندم . داشتم میرفتم که جیمین گفت وایسا میخوای با من بیای مهمونی ؟ اونجا دوستام فن درجه یکت هستن . گفتم آره . حتما ولی به شرط اینکه اخرش منو برسونو خونه جیمین قبول کرد و سوار ماشینش که یونگی بیرون انباری پارک کرده بود شدیم .
از سکوتی که بینمون بود خسته شده بودم خواستم سر صحبت رو باهاش باز کنم که جیمین گفت (جیمین * ا.ت&) *میگم ا.ت چرا انقدر شیرینی دوست داری؟ &چون فضولا رو بهم نشون میده . *الان منظورت منم ؟ &نه .... ولی اگه باشی میخوای چیکار کنی . *هیچی . ولی اصلا نمیفهممت. & برای همینه که میگم نفهمی . *نمیخوای دهنت رو ببندی؟ &خیر *میگم ا.ت &بگو *راستش ..... چیزه ......ام & خوب بنال دیگه لامصب *حاجی ، اسکل میخوام بگم رسیدیم نمیخوای پیاده شیم ؟ انقدر نفهم بازی در نیار &اوا رسیدیم چه جایه خوبیم هست . دقیقا وسط ناکجا آباد *الان داری تیکه میندازی؟ &پ ن پ دارم سالم ميندازم. وقتی رفتیم و زنگ در رو زدیم یک هو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ممنونممممممممممم بازم ممنونم💜
ممنوننننننننننننننن عشقممممممممممم💜💜💜
عالی
بدوبدو بدددددییی