اینم از پارت ۳
از زبون تهیونگ : گوشیم زنگ خورد و دیدم پی دی نیمه . جواب دادم . بهم گفتش اون شب که با ا/ت رفتیم اون رستوران مرکز شهر چند تا از فن ها مارو دیدن و ازمون عکس گرفتن و دارن همه جا پخشش میکنن.تلفنو با عصبانیت قطع کردم . اونا واقعا چیزی از حریم شخصی نمیدونن . یعنی واقعا من بخاطر این فن ها نمیتونم با خواهرم برم بیرون ؟ واقعا خجالت اوره . ولی پی دی نیم گفت اونا تو توییتر توییت زدن که ا/ت دوست دختر منه . واقعا خجالت اوره
از زبون تهیونگ : پی دی نیم گفت که ا/ت و من نباید تو این مدت زیاد با هم دیده بشیم . از زبون ا/ت : کی من اینهمه بد شانس شدم . برای تهیونگ خیلی بد میشه اگه دوباره فن ها منو با اون ببینن . صاحب خونه ای که اجاره کرده بودم زنگ زد گفت که خوترو به من اجاره نمیده . مجبور بودم برم خونه مامان و بابام تا ی خونه جدید پیدا کنم . یونا ازدواج کرده بود و زیاد نمیتونم خونشون بمونم . از زبون هوسوک : دیده شدن تهیونگ با ا/ت خیلی بد میشد برای کمپانی
از زبون هوسوک : همینطور که دیگه نمیتونه توی خونه جلوی خوابگاه بمونه . تهیونگ : ا/ت تو میتونی بیای خوابگاه و پیش ما بمونی . از زبون ا/ت : نه نمیشه . تهیونگ : چرا من به پی دی نیم میگم . اینجوری خیلی بهتره . امکان داره اگه بخوای بری پیش مامان و بابا ، فن ها ببیننت و بهت اسیب بزنن . اگه پیش خودم باشی جات امن تره . ا/ت : آخه نمیشه اگه کمپانی رو هم راضی کنی شاید اعضا موافق نباشن . کوک : نه چرا ما مشکلی نداریم نونا . اگه با نامجون هیونگ بگی حتما قبول میکنه . اونا خیلی وقته ندیدنت.
از زبون ا/ت : وسایلمو جمع کردم و رفتیم سمت خوابگاه . زنگ رو زدیم و نامجون در رو باز کرد . نامجون : اوه ا/ت حالت چطوره ؟ خیلی وقت بود ندیدمت . ا/ت :ممنون خوبم اره . نامجون در رو باز کرد تا وارد خونه بشیم . درست بود که من اعضا و خیلی وقته میشناسم ولی خب اونا شاید راحت نباشن که من اونجا باشم . هر جور شده باید کاری که کردن رو جبران کنم
وقتی رفتم تو سوکجین اوپا رو دیدم که رو مبل نشسته بود . جین : یااااااااااااع ا/ت کجا بودی ؟ چقدر بزرگ شدی کوچولو . الان باید آشپزیت بهتر شده باشه نه ؟ ا/ت : سوک جین اوپاااا ، دلم برای جوکای بابابزرگیت تنگ شده بود . موقع کارآموزی جین اوپا خیلی با ن شوخی میکرد و باهاش خیلی حرف میزدم . تهیونگ : ا/ت هر وقت خوش و بش کردنت تموم شد بیا اتاقت رو نشون بدم . ا/ت : باشه الان میام مرسی
تهیونگ منو برد سمت سومین اتاق و درش رو باز کرد . خیلی بزرگ بود. دیوارای آبی رنگ داشت و تخت و میز داشت . تهیونگ : اینجا قبلا اتاق منیجرمون بود ولی اون رفت . میتونی وسایلی که میخوای رو خودت هر جور دوست داشتی بچینی . فردا میگم که یونا بیاد و وسایلت رو برات بیاره . ا/ت: امم خب الان من لباسی همراهم نیست نمیتونم امشبو بمونم . تهیونگ : یکی از لباسای خودمو بهت میدم . اندازت میشه فقط یکم گشاده برات . ا/ت : مرسی .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فالویی بفالو