با لایک و کامنت گذاشتناتون بهم انرژی بدید
زنگ به صدا در اومد . در رو باز کردم و تهیونگ و جونگ کوک رو دیدم . از زبون تهیونگ : از طریق یونا فهمیدم ا/ت رفته خونه جلوی خوابگاه . میخواستم برم که کوک گفتش میخواد بیاد که ا/ت رو ببینه . به اعضا خبر دادم و رفتیم . صدای آهنگ داینامیت کامل از اونطرف خیابون شنیده میشد . سلیقه آهنگش واقعا خوب بود . زنگ رو زدم و بالاخره در رو باز کرد . از دیدن کوک شوکه شد . از زبون ا/ت : کوک واقعا بزرگ شده بود . تتوی دستش ، موهاش ، استایلش . اون خیلی بزرگ شده بود در واقع من چندماه از کوک بزرگتر بودم و دوران کارآموزی وقتی میرفتم پیششون بیشتر از همه با کوک حرف میزدم و اون بهم میگفت نونا

از زبون کوک : وقتی ا/ت در رو باز کرد چهرش رو دیدم خیلی شوکه شدم . نونا رو از وقتی کارآموز بودم میشناختم. نونا خیلی مهربون بود و تو روزای کارآموز که ما فشار زیادی رومون بود همیشه بهمون سر میزد . واقعا بزرگ شده بود و فیس صورتش خیلی کیوت و گشنگ بود . یجورایی خیلی خوشگل شده بود . کوک : سلام نوناااااااا . ا/ت : سلام جونگ کوک . از زبون هوسوک : تهیونگ زنگ زد و گفت که میخوان با جونگ کوک به دیدن ا/ت برن . بالاخره کارم تو کمپانی تموم شد و سمت خونه راه افتادم. تو خوابگاه براشون چندتا عصرونه کوچیک آماده کردم . ی لباس ساده رو پوشیدم و سمت خونه ا/ت راه افتادم *عکس لباسش بالا
از زبون هوسوک : ا/ت خواهر تهیونگ بود و تهیونگ برای من از ی برادر عزیز تر بود . من نسبت به ا/ت حسی داشتم که میدونم اسمش عشقه ولی حتی بخاطر دوستیم و برادریم با تهیونگ باید حسمو مخفی کنم . عاشق شدن خیلی دردناکه مخصوصا وقتی که به عشقت نرسی . اگه به ا/ت اعتراف کنم که دوسش دارم شاید تهیونگ فک کنه من فقط بخاطر خواهرش نزدیکش شدم . با دیدن ا/ت قلبم شروع میکنه به تند زدن . ولی من نمیتونم دوسش داشته باشم . این ی عشق ممنوعس . ببخشید که دوست دارم ا/ت
با ی نفس عمیق سعی کردم استرسم از بین ببرم . زنگ در رو زدم از زبون ا/ت : بعداز اومدن تهیونگ و جانگ کوک بهم کمک کردن تا کارتن هارو بزارم تو انباری . خیلی سنگین بودن . بعد نیم ساعت کار کردن سه تامون خسته شدیم و کف زمین نشستیم . تو همون موقع یکی در زد . بلند شدم و سمت در رفتم و بازش کردم . باورم نمیشد هوسوک اوپا بود . فرم صورتش هنوز همونجوری بود ولی چشماش . وقتی در رو باز کردم باهاش چشم تو چشم شدم . راستش بیشتر از اعضا دلم برای هوسوک اوپا تنگ شده بود . چشماش هنوزم مثل قبلا درخشان بود . حتی تونستم سرخ شدن گونه هامو حس کنم . از چشم تو چشم شدت باهاش بدجور خجالت کشیدم در رو بیشتر باز کردم تا بیاد تو . دستش یه کیسه مشکی رنگ بود .
از زبون هوسوک : وقتی در رو باز کرد چشماش رو دیدم . قلبم تند تند میزد و نمیتونستم کنترلش کنم . فرم صورتش ، چشماش ، دستاش ، همه چیزش مثل قبلا بود . مثل اولین باری که دیدمش . وقتی میومد کمپانی . اولین بار دم در اتاق تمرین دیدمش . آروم به در ضربه زد و منم رفتم در اتاق رو باز کنم . مثل همین الان با چشمای معصومش دم در اتاق تمرین بهم نگاه کرد . اولین دیدارمون اونجا بود و الان همون نگاه . خیلی تغییر کرده بود ولی هنوزم با لبخندش با همه مهربون بود . هر ثانیه برام حکم ساعت رو داشت . بالاخره ی واکنش از خودش نشون داد و گذاشت که وارد خونه بشم .
از زبون تهیونگ : یکی در خونه رو زد و ا/ت رفت که باز کنه . نمیدونم چرا انقدر طول کشید ولی دیدم که ی مرد بود . وقتی اومد تو فهمیدم هوسوک بود . نمیدونم برای چی اومده بود . بهش گفته بودم قراره بیام خونه ا/ت ولی نگفت که اونم میخواد بیاد . ی ساک مشکی دستش بود . اومد و پیشمون نشست . از تو ساکش چند تا ظرف در آورد . توشون میوه و ساندویچ بودن . آب میوه هم آورده بود . ما هیچ کدوممون انبه دوست نداریم فقط ا/ت دوست داره و نمیدونم هوسوک هیونگ اینو از کجا میدونه . شروع کردیم به خوردن که گوشیم زنگ خورد . نگاه کردم و دیدم پی دی نیمه . تلفنو جواب دادم و اون گفت.........
دوباره جای حساسش کات کردم . این پارت اتفاقای زیادی نداشت ولی خب شما متوجه شدید که این فیک راجب عشق هوسوک به ا/ت هست . لارک و کامنت یادتون نره . امروز دوتا پارت آپ کردم و امیدوارم خوشتون بیاد .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)