11 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝑴𝒂𝒉𝒍𝒂 انتشار: 3 سال پیش 1,017 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظررررر جان جدت منتشر کن😔💔💔💔💔
فیک نوشته از قسمت بستنیساز۲:)) از_زبان_مرینت= اون روز تصمیم جدی گرفته بودم که به آدرین حسم رو بگم😎 دیگه بسه.. خسته شدم هر چی لکنت گرفتم و نتونستم.. کاگامی بهم گفته بود یه راهی هست.. باید با یه نفر که مطمئنم عاشقم نیست تمرین کنم😐 ایده جالب ولی خیلی سختیه... آخه کی؟ مارک؟ نیت؟ کیم؟ ایوان؟ مکس؟ لوکااا؟ هیچکس.. هیچکسی نیست که بتونم بهش بگم.. ممکنه عاشقم بشن یا غلط برداشت کنن یا حتی فکر کنن دیوونه شدم.. ای داد بی داد حالا چیکار کنم😭 تیکی: مرینت؟ ۲ ساعته به چی فکر میکنی؟ / مرینت: تیکی کمکم کن.. نمیتونم کسی رو برای تمرین پیدا کنم😕 / تیکی: شاید من بتونم باهات تمرین کنم / مرینت: ممنون تیکی ولی فکر کنم اگه انسان باشه خیلی آسون تره / تیکی: اما به کی میخوای بگی؟ / مرینت: نمیدونم😔 دقیقا تو این لحظه، کت نوار رو دیدم که روی پشت بوم های روبرو داشت پرسه میزد... مرینت: ایول خودشه😻 / تیکی: ولی مرینت.. کت نوار، این وقت روز، با این چهره پریشون،در حالی که هیچکس شرور نشده اینجا چیکار میکنه؟ / مرینت: ای بابا بیخیال این فقط یه گربست رو پشت بوم دیگه خیلی طبیعیه... ااهاااای کت نواااار؟؟ پیشی پیشی پیشی؟ اینجاااا (درددد، مگه حیوونه😐)
سری تکون داد و پرید روی بالکن اتاقم... کتنوار: مرینت دوپنچنگ؟ همه چی مرتبه؟ / مرینت: امم.. آره.. تقریبا.. خب راستش من به یه بویفرند نیاز دارم😁 / کتنوار: اوه نه نه نه متاسفم مرینت ولی خودت میدونی من عاشق لیدیباگم / مرینت: اوه البته که میدونم.. من با تو نیستم که تو فقط قراره نقش بویفرندی رو بازی کنی که هنوز بویفرند نشده فهمیدی؟😊 / کتنوار: امم..آهااا.. ولی.. من هنوز متوجه نشدم باید دقیقا چیکار کنم؟ / مرینت: ببین، من یه مشکلی دارم.. نمیتونم احساساتم رو به پسری که دوسش دارم بگم و تو اینجایی تا نقشش رو بازی کنی.. فقط وانمود کن😇 / کتنوار: آهااان گرفتم😉 / مرینت: خب دیگه بگیر بشین... نشست روی صندلی و من شروع کردم خوندن نامه: کتنوار عزیز! از وقتی که دیدمت سه خورشید در قلب من پدیدار گشت... تابش و گرمای انها شعله قلب مرا آب کرد. لطفا بهم بگو کتنوار که تو هم من رو... (شرمنده متنش رو حفظ نیستم دقیق😂) کتنوار: امم.. ممنون مرینت من واقعا خوشحال شدم اما گفتم که لیدیباگ رو دوست دارم / مرینت: آره آره میدونم.. من که با تو نیستم تو فقط نقشش رو بازی میکنی / کتنوار: آهااا گرفتم... چون گفتی کتنوار فکر کردم با منی😅 / مرینت: هومم.. حق با توعه / کتنوار: حالا اسم این شازده چی هست؟ / مرینت: نه این یه رازه / کتنوار: اگه نگی چطوری میتونم کمکت کنم؟😕
مرینت: خیلیخب.. اسمش دکمهی طلاییه / کتنوار: چی؟ اسم کراشت دکمهی طلاییه؟😂 / مرینت: البته که نه.. این فقط یه اسم رمزه.. خب دیگه بگیر بشین.. / کتنوار: حدسم درست بود🙂 / مرینت: منظورت چیه؟ / کتنوار: توهم مثل لیدیباگ بهم اعتماد نداری... باور کن من گربه رازداریم / مرینت: اینطور نیست.. اخه دلم نمیخواد کسی بفهمه / کتنوار: حتی من... / مرینت: کت بیخیال شو لطفا / کتنوار: فقط میخوای اسمش رو بگی همین...😐 خیلی با خودم کلنجار رفتم.. حالا چیکار کنم؟ اگه نگم ناراحت میشه... اگه بگم هم بیچاره میشم... ولی اون.. واقعا گربهی رازدار و مهربونیه.. به نظرم بهش اعتماد کنم.. مثل همیشه😊 کتنوار: خب ادامه بدیم با جناب دکمهی طلایی؟😒 / مرینت: خیلیخب... اسمشو بهت میگم.. آدرین. آدرین آگراست... همکلاسیمه😔 کتنوار یهو جوری تعجب کرد و سرخ شد که یه لحظه ترسیدم نکنه سکته کنه... آب دهنش رو به زحمت قورت داد و با تعجب پرسید: مدل معروف پاریس؟😧 / مرینت: آره دیگه.. / کتنوار: چ..چرا؟ / مرینت: خیلی دخترا به خاطر محبوبیت و معروفیتش دوسش دارن.. ولی من.. راستش اولین باری که دیدمش اشتباه قضاوتش کردم.. اما بعد کمکم فهمیدم که اون واقعا چقدر فوقالعادست! مهربون، صبور، سخاوتمند.. اون واقعا عالیه..🤗 / کتنوار: خ..خب..خب چرا.. چرا تا حالا.. بهش.. امم.. نگفتی؟
مرینت: داشتم برا کی ور میزدم؟ خب عقل کل برای اینکه هر بار خواستم باهاش حتی حرف بزنم لکنت گرفتم و سرخ شدم.. راه ها و نقشه های زیادی رو امتحان کردم اما بازم هیچوقت موفق نشدم.. درضمن، اون منو یه دوست میبینه😔 (بیجا کرده دوست میبینه😂) کتنوار: اوهوم.. این آخری رو درک میکنم / مرینت: اصلا همهی اینا بیهودست.. اون عاشق یکی دیگست.. / کتنوار: خب اون کیه؟ / مرینت: کاگامی تسوروگی.. حتی دوستی خانوادگی دارن / کتنوار: شنیدم پدر آدرین خیلی سختگیره.. شاید مجبوره با کاگامی باشه🙂 / مرینت: فقط میگی که آرومم کنی / کتنوار: هعی مرینت!گوش کن... من میدونم لیدیباگ دوسم نداره... اما تسلیم نمیشم! همیشه دنبال راهیم تا بتونم عاشق خودم بکنمش.. و از اعتراف عشق هیچوقت نباید بترسی یا خجالت بکشی.. چون حتی اگر جواب منفی بگیری، میدونی تلاشتو کردی😉 / مرینت: گفتنش برای تو که بار ها شکست عشقی خوردی سادست... تو میتونی نه های لیدیباگ رو تحمل کنی ولی من نه... (وای مری عجب رویی داری تو😑😂) کتنوار: تحملش برای منم آسون نیست... اما دست از تلاشت برندار.. فردا تو مدرسه حست رو بهش بگو.. من مطمئنم اینجوری حداقل وجدانت آروم میشه😊 ...از اینکه انقدر مهربون و دلسوزانه باهام صحبت کرد خیلی حالم خوب شده بود... اون همیشه همینطوره🙃 پریدم و محکم بغلش کردم: ممنون پیشی! که همیشه کنارمی😇 (گند زدی مرینت😂😐) منو تو آغوشش کشید و گفت: خواهش م... صبر کن... الان منو چی خطاب کردی😐 / مرینت: ها؟ چی؟ نه! هیچی. فراموشش کن😅 / کتنوار: هوم..🤔 / مرینت: خب دیگه.. فرصت تمرین هم نشد.. عیبی نداره.. فردا حسم رو بهش میگم.. ممنون! / کتنوار: خواهش میکنم ابر مرینت (ت هم گند زدی ادرین😂😐) مرینت: بله؟ / کتنوار: منظورم.. چیزه.. مرینت قوی که فردا میخواد بترکونه😁 / مرینت: آها.. باشه پس.. خدافظ؟🤔 / کتنوار: آره دیگه.. فعلا.. بعدا میبینمت.... و با یه پرش بلند دور شد..
تیکی فوری بیرون اومد.. تیکی: مرینت نزدیک بود هویتتو بفهمه / مرینت: میدونم تیکی.. حالا که نفهمید.. خیلیم مهم نیست.. فردا کلی کار دارم! وقت استراحته🙃 / تیکی: واقعا میخوای به آدرین بگی؟ / مرینت: اره.. حق با کتنواره.. اینجوری حداقل وجدانم آروم میشه.. درضمن، میدونم تلاشمو کردم😄 / تیکی: پس کاش زودتر ب کت میگفتی بیاد پیشت... / مرینت: تیکی😑 / &فردا صبح& از_زبان_آدرین= واقعا باورم نمیشه مرینت عاشقم باشه.. پس دلیل اون لکنت گرفتن ها این بودن.. خیلی وحشتناکه.. عجب کاری کردم.. من عاشق لیدیباگم حالا با مرینت چیکار کنم؟ نمیتونم دلشو بشکنم.. اونم وقتی این همه مدت عذاب کشیده به خاطر اعترافش به من😕 مگر اینکه بتونم بهش هویتم رو بگم.. که اینم غیرممکنه... تازه اون قبلا عاشق کت هم بوده (اون که الکی بود داداش😂😐) پلگ: چقدر فکر میکنی / آدرین: پلگ واقعا نمیدونم باید چیکار کنم / پلگ: جالبه / آدرین: جالب نیست.. خیر سرت کوامی هستی و از همه چی خبر داری پس چرا هیچکاری نمیکنی؟ کمکی چیزی..😒 / پلگ: ببین، مرینت و لیدیباگ هردو پنیرن.. (شروع کرد😂) لیدیباگ کممبر و مرینت یه کوفت دیگست.. حالا هرچی.. اینکه تو دیوونه کممبری، باعث نمیشه پنیرای دیگرو دوست نداشته باشی... گرفتی؟😑 / آدرین: یعنی برم با مرینت؟ اخه من نمیخوام با احساساتش بازی کنم.. تازشم، این خیانت به لیدیباگ محسوب میشه پلگ😕 / پلگ: خنگ نباش.. گوش کن به حرفم.. باید بری با مرینت / آدرین: با این مشاوره دادنت.. واقعا که / پلگ: ای کلک هرکی ندونه من که میدونم تو قبل از دیدن لیدیباگ نزدیک بود عاشق مرینت بشی.. اون عشق اولته.. کممبر اصلی اونه / آدرین: هیچم اینطور نیست😑 / پلگ: باشه اصلا به من چه.. دل دختر مردم رو بشکن...
قبل از اینکه جوابشو بدم ناتالی اومد تو اتاق.. پلگ فورا قایم شد.. ناتالی: صبح بخیر آدرین! مدرست داره دیر میشه / آدرین: اوه اره اصلا یادم نبود.. خیلی زود حاضر میشم.. ممنون ناتالی😊 &بعد از رسیدن به مدرسه& همش نگران بودم نکنه مرینت بیاد سراغم و مجبور بشم جواب رد بدم بهش.. ای خدا... حالا چیکار کنم.. داشتم دیوونه میشدم.. کل زنگ اول رو هیچی از کلاس نفهمیدم.. تا اینکه بالاخره زنگ تفریح رو زدن... اون روز مرینت عجیب تر از همیشه شده بود😖 با نینو رفتیم تو حیاط که یهو آلیا اومد و دستشو کشید با خنده ازم دورش کرد.. (وقتشه نقشه خبیثانمو اجرا کنم😎😂) مرینت در حالی که به شدت سرخ شده بود اروم اومد سمتم.. قسم میخورم قلبم ۵ ثانیه نزد.. پلگ: بلههه اینم از عروس خانم😹 / آدرین: پلگ لطفا ببند😑 مرینت روبروم وایساد.. مرینت: اووووه شلام.. به. یعنی .. چیزه.. سلام😅 / آدرین: سلام مرینت. چه خبر؟ (یعنی ت نمیدونی؟😂) مرینت: هیچی.. قبری نیست.. تبری.. یعنی.. خشری... منظورم اینه که... خبری نیست😁 / آدرین: خب.. اممم.. مشکلی پیش اومده؟ / مرینت: مشکل؟ نه بابا مشکل کجا بود راستش امم.. خب.. من.. میخواستم راجب یه مسئلهی مهمی باهات حرف بزنم / آدرین: گوش میکنم😅 / تو دلم: بیچاره شدم😑 / یه نفس عمیق کشید، دستاشو مشت کرد و خیلی محکم گفت: راستش.. از روز اول میخواستم بهت بگم.. آدرین.. من.. من.. راستش من.. من عاشقتم🙂 (انرلخیحغزوذذنهعتدذنرن ارهههه😍😂) (نویسنده ب فنا رف😐) قلبم مثل ساعتی که تیکتاک میکنه میزد... عرق سرد و وحشتناکی کرده بودم.. اوه خدای من.. حالا.. حالا چیکار کنم؟ چی بگم؟ بدبخت شدم... داشتم فکر میکردم چه جوابی بدم که یهو...
متوجه شدم یه ابر شرور به سمت مدرسه حمله کرد... همه جیغ کشیدن و فرار کردن.. خداروشکر.. مجبور نیستم جواب بدم😪 آدرین: مرینت برو قایم شووو بعدا حرف میزنیم😧 / مرینت: بباشه! ... از همدیگه جدا شدیم.. دویدم توی کمد.. پلگ: میبینم که شدوماث نجاتت داد / آدرین: وقت نداریم پلگ، کلوز آن! دویدم بیرون... شرور با ظاهری عجیب غریب.. تروتلر(حقیقت سنج): من تروتلر هستم! و از تمام راز هاتون قراره خبردار بشم😏 / کتنوار: فکر نکنم رازم برات خوش آیند باشه جوجه فسقلی😎 / لیدیباگ از پشتم ظاهر شد: و همینطور راز من... سلام پیشی جون😇 / کتنوار: سلام بانوی من.. فکر کنم وقتشه یکم خوش بگذرونیم..😉 سری تکون داد.. حمله کردیم به سمتش.. اما لیدیباگ خیلی حواسش پرت بود و مدام اینطرف و اونطرف پرت میشد... بعد مدت کوتاهی فهمیدیم قدرتش اینه که به هرکس شلیک کنه ثابت روی یه صندلی میمونه و در پاسخ به هر سوالی مجبوره حقیقت رو بگه.. اگه دروغ بگه میمیره😐 چه مسخره... لیدیباگ عجیب رفتار میکرد... بعد مدت نسبتا طولانی مبارزه باهاش، جفتمون خسته شدیم.. لیدیباگ هم که اصلا درست حسابی نبود حالش.. برای زمان خریدن دویدیم پشت یه ساختمون قایم شدیم... و اون مدام داشت راز مردم رو فاش میکرد و هرکس ذرهای دروغ میگفت نابود میشد.. لیدیباگ با نفس نفس گفت: حالا چیکار کنیم؟😞 / کتنوار: هیچ ایدهای ندارم.. راستی حالت خوبه؟ امروز یه جوری شدی🤔 / لیدیباگ: اممم.. میدونی، یکم مشکلات شخصی واسم پیش اومده.. متمرکز نیستم😔 / کتنوار: درک میکنم..
لیدیباگ: اگه رازمون برملا بشه چی؟ / کتنوار: نمیدونم.. باید خیلی مراقب باشیم.. هی! وایپرین!! / لیدیباگ: خوبه.. ولی هولدرش دیگه وجود نداره.. و اشاره کرد به لوکایی که داشت جد و ابادشو لو میداد😹 کتنوار: وحشتناکه.. فقط یه شلیک لازمه تا کارمون تموم بشه! امم.. گردونهی خوش شانسی؟ / لیدیباگ: مطمئنم نیستم موقعیت مناسبی باشه / کتنوار: پنجهی.. / لیدیباگ: هیس! ممکنه فعالش کنی.. نه.. اینم خوب نیست / کتنوار: پس بریم باهاش بجنگیم.. تن به تن😼 / لیدیباگ: اوهوم😎 دوباره برگشتیم و سمتش حمله کردیم.. از اونجایی ک کفشدوزک خیلی گیج میزد تروتلر با یه حرکت لیدیباگ رو محکم پرت کرد سمت دیوار.. تروتلر: لیدیباگ! من تورو محکوم به گفتن حقیقت میکنم.. و سمتش شلیک کرد... نههه نباید بزارم😠 (حدس زدن بقیش برا میراکولرا آسونه دیگه😑😂) بی توجه به اینکه عاقبتش چی میشه خودمو پرت کردم جلوی لیدیباگ😐 لیدیباگ: نههههه..... بعد از برخورد شلیک، محکم روی یه صندلی ثابت موندم.. واوو چ خفنهههه😻 (خدایا ب حق همین روز عزیز کت رو شفا بده😐😂) لیدیباگ: کتتت صدهزار بار بهت گفتم فداکاری نکن... بفرما راحت شدی؟ / کتنوار: خب توقع داری چیکار کنم؟ مردم از فداکاریهام توقع دارن😑 / تروتلر: بهتر.. حالا راز هات فاش میشن😏 / کتنوار: یه قهرمان شجاع هیچوقت از گفتن حقیقت نمیترسه اقا غوله😎 / لیدیباگ: کت مزه نریز😑
از_زبان_مرینت= دویدم سمت کتنوار تا سعی کنم یه جوری نجاتش بدم اما هرچی کشیدمش باز نشد... صندلی محکم کت رو قفل کرده بود... شدوماث خطاب به تروتلر: معجزه گرش رو بگیررر😀 / تروتلر: اوکیه.. ولی قبلش یکم باهاش بازی حقیقت میکنم😏 .... تروتلر: خب کت... امم.. تو عاشق کی هستی؟ / لیدیباگ: بیخیال.. / کتنوار: مسخره کردی؟ همه میدونن.. من عاشق لیدیباگم... / تروتلر: درسته.. حالا بگو.. عاشق کس دیگهای شدی؟ / کتنوار: نخیررر....😑 / تروتلر: درسته... خب بگو غذای مورد علاقت چیه؟ (پیشی رو گیر اوردیاااا😐) و خلاصه شروع کرد سوالای چرت و پرت پرسیدن... باید قبل از اینکه به هویتش برسه نجاتش بدم😠 همونطور که تروتلر مشغول کت بود یواشکی از اونجا جیم شدم... رفتم پشت یه دیوار... لیدیباگ: لاکی چاااارممم... یه چسب؟ حالا با این چیکار کنم؟ .... هیچی به ذهنم نرسید.. چه مسخره بازیه اخه... لیدیباگ: تیکی.. اسپاتس اف😞 / تیکی بیرون پرید و با تن خستهی من مواجه شد... تیکی: کت کجاست؟ / مرینت: تروتلر گرفتتش.. چیزی نمونده هویتش فاش بشه.. تیکی کمکم کن هیچ ایدهای ندارم😭 / تیکی: مرینت نباید تنهاش میزاشتی... برگرد و تروتلر رو معطل کن.. کت هم با پنجه برنده خودشو آزاد میکنه... / مرینت: خیلیخب.. تیکی اسپاتس آن!! لاکی چارمممم... یه.. یه چشم بند؟ شوخیه دیگه؟ چه وقت خوابه😑 ولش بیخیال.. گذاشتمش کنار یویوم و به سمت محل قبلیمون حرکت کردم تا راهی پیدا کنم.. تروتلر: تنها کسی هستی که انقدر مقاومت کردی و دروغ نگفتی... / کتنوار: گفتم که گربه ها دروغ نمیگن😌 / تروتلر: پس حالا اینو جواب بده... خیلی مهمه... تو تاحالا توی زندگیت دروغ گفتی؟ / کتنوار: مشخصه که هر انسانس گاهی مجبوره دروغ بگه.. اره.. یه وقتایی / تروتلر: بیش از حد صادقی... خب حالا... معجزه گرت رو بهم بده.... کت نوار بدون اینکه مقاومتی بکنه مجبور بود انگشترش رو دربیاره... وایی نهه.. پس چشمبند برای این بود...😖 کلامی از نویسنده: ادرین به حالت عادی برگشت و شدوماث درجا غش کرد... ن غش نکرد ولی تعجب کرد😹:) گذاشتمش روی چشم هام و دویدم بیرون... هیچ جارو نمیدیدم... فریاد زدم و توجه کت(آدرین) رو که من و من میکرد به خودم جلب کردم: هی کتتت! گوش کن.. چشمام بستست.. باید راهنماییم کنی تا تورو نبینم و همزمان شرور رو شکست بدم...😣 / آدرین: باشه بانوی من...
حمله کردم سمت شرور... آدرین: برو چپ.. نه چپ من نه چپ خودت.. حالا بپر.. نه اونور نهههه... بانوی من گوش کن... د میگم بپر بالا.. حالا یویو رو با زاویه ۲۵ درجه پرتاب کن.. نههه اون ۲۶ درجست گفتم ۲۵ درجه.. / لیدیباگ: مثل آدم حرف بزن بچه😑 / آدرین: پرتش کن.. بگیرش.. نه الان دیوار رو گرفتی شرور رو بگیر.. ایولللل گرفتیش... / لیدیباگ: خب اکوماش کجاست؟ / آدرین: الان ترتیبشو میدم.. / صدای قدم های کت٫آدرین رو میشنیدم که نزدیک میشه... یهچیزی رو کند و محکم شکوند.. آدرین: آکوما رو بگیر😉 / لیدیباگ: دیگه شیطونی کردن کافیه آکوما کوچولو.. وقتشه شرارتت خنثی بشه.. گرفتمت.. خداحافظ پروانه کوچولو... هعی کت؟ تو اینجایی؟ / آدرین: اره تقریبا.. / لیدیباگ: حالت خوبه؟! / آدرین(همونطور که حلقشو میپوشه): عالیم.. پلگ کلوز آن!! بانو میتونی چشماتو باز کنی😉 (حال کردین گند زدم ب کشف هویت😐😂) آروم چشمبند رو برداشتم و با کتنواری که لبخند میزد مواجه شدم. لبخند زدم.. مشتم رو جلو بردم... همزمان: بزن قدش(من هردفعه سر این سکانس ته میراکلس عرر میزنم😐😂) لیدیباگ: میراکلس لیدیبااااگ!!! فیش فیش فیش و خلاصه همه چی به حالت عادی برگشت و اونایی که هویت کت رو فهمیدن فراموش کردن.. منم که چشمام بسته بود😂 کتنوار: ایندفعه چیزی نمونده بود با چهره جذابم روبرو بشیااا / لیدیباگ: یا بهتره بگم مغرور جذاب😏 / کتنوار: دقیقا / لیدیباگ: امم.. خب دیگه من باید برم.. فعلا پیشی جون / کتنوار: الهی قربون پیشی گفتنات بشم🤧😍
سریع دور شدم و نزدیک مدرسه به حالت عادی برگشتم و داخل دویدم... آلیا اولین نفر بود: اوه مرینت؟ حالت خوبه؟ / مرینت: ممنون آلیا😉 .... آدرین از پشتم ظاهر شد.. آییی خاک عالم تو سرم حالا چیکار کنم؟ خیلی خجالت میکشم😖 اومد نزدیکم وایساد: مرینت؟ فکرکنم یه صحبت نیمه تموم کوچولو داریم / مرینت: پارهه.. یعنی.. خاره.. شاره.. اهه یعنی خب... آره😐 / آدرین دستم رو گرفت و کشید برد.. میلن،رز،جولیکا،آلیا،زویی: 😍😍 / لایلا،کلویی،سابرینا: 😡😡 / یکم که رفتیم فهمیدم پشت در دستشویی هستیم.. مرینت: اینجا حرف بزنیم؟😑 / آدرین: البته که نه.. داخل😁 (چقدرررررر منحرغید خیلییییی منحرف😑😂) مرینت: عقلتو از دست دادی؟ / آدرین: نه.. ولی نباید کیی ببینه.. خواهش میکنم بهم اعتماد کن.. / مرینت: باشه اما سریع... رفتیم تو یکی از اتاقک های دستشویی.. در رو بستیم.. آدرین: ببین، چیزی که میخوام بگم رازیه که هیچکس نباید بفهمه.. مسئلهی مرگ و زندگیه.. اوکی؟ / مرینت: البته... / آدرین: خداکنه لیدیباگ نفهمه... مطمئن نیستم کار درستیه یا نه اما.. پلگ.. کلو.. کلوز ان😔 ... چند لحظه بعد آدرین جاشو داد به کتنوار... یا.. یا حضرت عباس(امروز تولدشم هست تولد مبارک علمدار مهربون. سقای حسین.. بچه ها من حضرت ابلفضل رو دیوونهوار دوست دارم😍) پشمام داشت میریخت... زبونم بند اومده بودد... کت؟ ادرین؟ یه نفر؟ امکان نداشت.. کتنوار: میدونم عجیبه... تما باید رازم رو حفظ کنی.. من عاشق لیدیباگم.. متاسفم مرینت😔 / با تته پته خیلی یواش گفتم: ت..تی.. تیکی.. اسپاتس آن!!!
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
خب....
بعد دوسال دوباره بگم که عالی بود😂
وای خدا علمدار کربلاء امسال تولدش توی ولنتاین بود. چه خوشگللللل
طرف اسمش آیه است. از اسمش خوشش میاد:|
منم اسممو دوست ندارم خب....
و منی که اینجا دارم عررررررر عررررررررر میکنم 😐😐😐😐
عالیی اجی جونم
سوتی دادی🤣😐😊
زویی تو مدرسه مری و ادری نیستش🤭
چ.ج:مینا19
هسته فقط تو کلاسشون نیست
زویی سال هشتمیه
مری و آدرین سال نهمی
واییییی عالییییییی بوددد من ابنجا دارم عررر میزنم😻😻😻
جچ: نیایش ۱۲
عالییییییییی♡~♡💛🍙
ج چ:پرنیان ¹¹ •-•🤎🍫
عحرررررررررررر😍😍😍😍😍
عالیییییییی😍😍😍❤❤❤❤❤❤❤❤
چالش: پرندین ۱۲😐
عـــــــالیـــــ😍😍😍
شاید بتونی یه پارت دیگه هم ادامه بدی😉
ج.چ: اوین ۱۱😐
مرسی❤
نه دیگه باقیش با خودتون😐😂
چ اسم کیوتی💕
مرسی اجی💕💕💕💕💕💕😘😘😘😘😘
وایییییی عالیــــــــ بود عاجی ج چ: زهرا ۱۳❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤🙌🏻
میسی💕💕
ج.چ: چقدر بگم آخههههه؟؟؟؟؟؟ برلیان 11 سالمهههههههههههههه
میدونم اجی تورو میدونم😂😂
آفرین قربونت برم
اینقدر که احساسی بود از همون اول دستمو دندون کردم تا الان! کم مونده دیگه دستم تی*که بشه! (آخه اینکار باعث میشد دوباره نفسم بیاد!!!!)
وا خدا شفا😐😂😂
😂😂😂😂