5 اسلاید صحیح/غلط توسط: Aynar انتشار: 3 سال پیش 48 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اصلا حمایت نمیکنید اینجوری پیش بره دیگه نمینویسم 🥺😭🥺🥺🥺
اول بالا 🥺😠☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻
صبح داشتم بیرون میرفتم که یهو ! ( شروع پارت ۲ ) از زبون ا/ت : که یهو تهیونگ و کلارا ( کلارا لمون دخترس ) دست تو دست هم داشتن میرفتن بیرون ول کردم ولی بغض بدی به گلوم چنگ انداخته بود و هر لحظه ممکن بود اشکام سرازیر شه رو صورتم ! . تاکسی گرفتم و به طرف دکتر رفتم وقتی رفتن داخل و وقت گرفتم رفتم رو ته دکتر معاینه گرد و گفت چون هنوز کامل تشکیل نشده سالمه لطفا بیشتر مواظب باشید . پول رو حساب کردم و به طرف پاک رفتم . من از پیگیری و پای خودم وایسادم و نازک نارنجی نیستم! الانم اون دختره ی بی لیاقت میخواد منو ناراحت کنه ؟ من چقدر ساده ام ! داشتم قدم میزنم و فکر میکردم یعنی باید تنهایی این بچه و بزرگ کنم ! معلومه ! معلومه که اید بزرگش کنم اون از وجودمنه ! من گناهکار نیستم ! تصمیم ،رفتم وقتی بچم بزرگ شد به خانه ی اون خ.ی.ا.ن.ت کار برم و خجالت رو ، تو صورتش ببینم و اونموقعس که من به حال اون میخندم ! به عمارت رسیدم
موقع شام بود رفتم لباسامو عوض کردم و نشستم سر میز شام که اون خرمگس معرکه اومد و گفت عزیزم یه خبر عالی اوه خدایا! تهیونگ گفت بگو ببینم چیه ؟ کلرا گفت
تو داری بابا میشی عزیزم ! تا اینو ،فت غذا پرید تو ،لوم و آجوما سریع بهم آب داد چشمای آجوما پر شده بود حتی دیگه اونم از بدبختی من خبر داشت که کلرا خودشو به بیهوشی زد و تهیونگ سریع بغلش کرد برد بیمارستان وقتی رفتیم اونجا بودیم اصلا حالم خوب نبود و میترسیدم وقتی حالم بد بشه ببینم اتاق معلوم بشه ح.ا.م.ل.م. و اونموقع من باید چیکار کنم ؟ پس تصمیم گرفتم برم تو حیاط بیمارستان قدم بزنم و چیزی بخورم اول کمی قدم زدم ولی شدت گرسنگی نمیزاشت خوب فکر کنم رفتم کافه توی بیمارستان داداشم خیلی دلم میخواد ببینمش ! زنگ زدم بهش و همه چیو تعریف کردم جونگ کوک ( داداش ات ) خیلی ناراحت بود تصمیم گرفتم چند روزی برم پیشش تو لس آنجلس و حالا منی که تو سئولم
برگشتم بیمارستان تهیونگ اشک میریخت و سرشو گذاشته بود تو دستاش ! با اینکه بهم خ.ی.ا.ن.ت کرد ولی بازم دوسش داشتم ! رفتم کنارش نشستم تو حال خودش نبود ! بغلش کردم و ،فتم چیزی نیست ع.ش.ق.م هیچی دلم ب حال خودم سوخت الان یه ۴ ماهیی میگذشت و بچه ی کلرا دختر بود ولی واسه من نمیدونم من خبرارو از آجوما میگیرممن خودم پیش کوکیم اوف خدا تهیونگیکار کردی شکمم انقدر شده میترسم گاو ب دنیا بیارم ! قرار بود فردا برم سئول ولی اگه برم معلوم میشه ح.ا.م.ل.م با این شکمی که من دارم ! ولی تهیونگ براش مهم نبود که ! پس فردا میرم ! € فردا صبح : از کوکی خدافظی کردم و رفتم تو هواپیما سوار شدم و نشستم که یهو با چیزی که دیدم نزدیک بود شاخ در بیارم ! که ....
حمایت نشه ادامه نمیدما ،فته باشم 😀😉 نتیجه چالش داریم 👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
آگوستی گذاشته بود ولی خوبه که ادامش دادی ایده گرفتی
ادامه بزارررر
h llhdpgly
pylggllg
dclg lgz
h ylzly py
h lglgsly
hlhllgz
9
8