
سلام راستش این روزا زیاد حال نوشتن ندارم . افرادی هم که می خونن خیلی کمن . لطفا بگید ادامه بدم یانه ؟ چون اینطوری من الکی جایه یه تست رو نمیگیرم و حوصله افراد تو تستچی که منتظر تست مورد علاقشون هستن کمتر حدر میره . بای بای
فردای ان روز سنسی همراه انیکا شروع به تمرین کردن شیل - بانو لطفا جلوی من باییستید . انیکا- چشم وقتی انیکا جلوی شیل ایستاد شیل گفت: - از اونجایی که هیچ مانایی ندارید باید روی قوی کردن جسمتون توجه کنید ... برای این کار از فردی هم سطح شما خواهش کردم که با شما تمرین کنه ... میتونی بیای تو ... همراه تمرین– من نیازی به اجازه ی تو ندارم شیل- چقدر گستاخ ... ادامه رو اروم میگه ولی شخصیتی جالب فرد همراه تمرین - اووو پ تو هم بلدی تعریف کنی ... سلام انیکای خوشکل من اومدم ازت دربرابر این چشم چشرون محافظت کنم شیل - من همچین ادمی نیستم چشم های انیکا از خوشحالی برق زد و بعد دوید سمت میلن و توی بغلش پرید گفت: - خیلی خوشحالم اومدی قوت قلب گرفتم خب سنسی من الان امادم شیل - اهم ... پس بیاید تمرین رو شروع کنیم انیکا - چشممممممممممممم الان دو روز از ان ماجرا میگذره انیکا در مهارت های رزمی مهارت زیادی پیدا کرده بود تا این حد که از میلن جلو زد و سه تا از حرکت های سنسی رو هم دفاع کرد میلن - وای انیکا این عالییییه ... انیکا – نه بابا اینقدراهم خوب نیست شیل - نه بانوی من برعکس خیلی هم عالیه خیلی ها بعد از ۲ سال هم نمیتونن یکی از حرکات منو دفاع کنن ولی شما در دو روز سه تاشونو دفاع کردید مهارت شما بینظیرهانیکا - دیگه دارین اقراق می کنید شیل - نه اصلا ... بانوی من الان شما برای فردا اماده اید انیکا - فردا ... شیل – بله فردا تعطیلی مدرسه ی شما تموم میشه ... میلن– انیکا تو باید حال همشونو بگیری انیکا - ب ... با ...شه ... شیل– بانوی من مشکلی پیش اومده ؟ انیکا - نه ... فقط یکمی نگرانم شیل دستشو رو شونه ی انیکا گذاشت گفت: -نگران نباشید من همیشه کنارتونم در اون لحظه قلب انیکا انگار می خواست از جا کنده شه قلبش خیلی زیاد میتپید... یعنی این چه احساسیه که داشت ... { عقل انیشتن نویسنده : عاشق شد رفت . عشق دیگه دیگه نکنه فکر کردی مرض قلبی داره و ما نمیدونستیم نویسنده ؟ نویسنده : نه عقل جونم . مرضی نداره من مرض دارم ...اونقدری که اون سالمه من نیستم } فردای اون روز رسید انیکا از خواب بیدار شد و چشمهاشو باز کرد و در حالی به سقف نگاه میکرد گفت ... - امروز دیگه وقتشه امروز قراره زحماته سنسی رو جبران کنم ... اما ایا میتونم ... نگرانم .. صدای در بلند شد: تق ... تق ... تق ... رام – بانو صبحتون بخیر لطفا بیدار بشید وقته رفتن به مدرستونه - بله ... اومدم ... فکر انیکا : دیگه هیچ راه برگشتی ندارم ... زحماته سنسی رو جبران میکنم ... در رو باز کرد و به اتاق غذاخوری امد . این اتاق میز و صندلی ی سلطنتی داشت که در وسط اتاق قرار داشت و در کنار به ترتیب در سمت چپ ان پنجره وجود داشت و در بین پنجره ها یک میز کوچک سفید که گلدان روز در بالای ان بود قرار ...
انیکا بر روی میز غذاخوری نشست که شیل گفت: - سلام بانو حالتون خوبه؟ انیکا- بله!؟ ... اوه بله خوب شیل – خوبه چون به نظر میاد نگرانیت ... پس بذارید مطمئن بشم شیل سمت انیکا خم شد و با انیکا چشم تو چشم شد - حالا دوباره می پرسم... حالتون خوبه؟ انیکا اه کشید و سرشو دیگه نمیگم تا فضولی روتون چیره بشه .. یه راهنمایی این یه صحنه ع*ا*ش*ق*ا*نست ...
شوخی کردم ادامه :انیکا اه کشید و سرشو سمت قفسه سینه ی شیل خم کرد و سرش را روی ان گذاشت و به لباس شیل چنگ زد و گفت : - نه خوب نیستم خیلی نگرانم که شاید باعث سرافکندگیتون بشم شیل - نگران نباشید شما امکان نداره منو سرافکنده کنید انیکا - نه من انقدراهم خوب نیستم اگه نتونستم چی؟پشیل- بانو شما منو سرافکنده نمی کنید چون تحت هر شرایطی من شما رو تحسین می کنم حتی اگر ضعیف ترین فرد در عالم باشید . اشک از چشمای انیکا سرازیر شد و خودش رو تو بغل شیل انداخت و شیل هم اونو نوازش کرد انیکا- ممنون ... ممنون سنسی ... قول میدم ... قول میدم تمام سعی خودمو بکنم ... ممنونم ... ممنونم ... شیل و انیکا سوار ماشین شدند وبه سمت مدرسه حرکت کردند . دوباره ان ۳ پسر و رییسشون جلوی انیکا را گرفتند جرج - سلام به خانم مهربان م ... { اینجا جرج می خواست بگه من شیل فهمید وسط حرقش پرید . احساس شیل تو اون لحظه : دیوانه ی روانی چرا مضاحمی . انیکا ما منه نکنه داری افسانه میگی ؟ }- سلام بر مضاحمه ۱۰۰ درصدی ما حال و احوال ؟ انیکا- سلام ... سنسی لطفا دیگه بس کن ... خوب با اجازه ما میریم در همان لحظه که انیکا در حال رفتن به کلاس بود جرج مچ دست اون رو گرفت انیکا سعی کرد دستش را جدا کنه ولی نتونست جرج - اوه جالبه پس می خوای دستتو رها کنی ... که در همان لحظه شیل دست او (جیم )را از دست انیکا جدا کرد شیل - بانو بیاید بریم انیکا - باشه ... جرج - هههههه ... حتی بش یاد نداده دستش رو از دست یه نفر جدا کنه تو دیگه چه استادی هستی شیل - به حرفاش احمیت ندید بانو بیاید بریم شیل- اره برو و ضعفتو پنهان کن شیل- بانو ... انیکا داشت از عصبانیت می سوخت . انیکا اروم گفت: - ساکت شو جرج - چیییییییییییی نشنیدم انیکا - بت گفتم ساکت شو ... در اون حال انیکا به سمت جرج رفت تا با مشت جرج را بزند اما جرج جاخالی داد ولی انیکا پای چپش را بالا برد و ضربه ای به صورت جرج زد انیکا - خفه شو کسی که ضعیفه منم ... من ضعیفم چون نمیتونم از سنسی دفاع کنم ... اما دیگه نه دیگه نه من تو رو خورد می کنم بعد به سمت جرج رفت و به سرعت ضرباتی را به جرج زد و در اخر جیم رو به زمین انداخت انیکا- سنسی بیا بریم جرج - چطوری ... چطوری این همه قوی شدی اونم تو این مدت کم ... چطوری؟ انیکا - به وسیله ی همون کسی بهش گفتی ضعیف ... سنسی به من اراده و قدرت جنگیدن داد پس نمیذارم کسی بهش توهین کنه ... هیچ کس شیل- بانوی ... من ... که انیکا وسرشو رو قفسه ی سینه شیل انداخت و گفت : - سنسی معذرت می خوام اگه ... اگه ... زودتر اینکارو می کردم بهت توهین نمی شد معذرت می خوام ... معذرت ... که شیل اونو بغل کرد شیل - اصلا اینطور نیست ایرادی نداره بهتون که گفتم در هر شرایطی شما بانوی منید انیکا - سنسی ...
شیل -خوب دیگه بیاید بریم تو کلاستون انیکا - چشم بعد کلاس وقتی که شیل از انیکا کمی فاصله داشت چند نفر ماناشون رو سمت شیل گرفتن و قدرتشونو به شکل یک دریل تبدیل کردن قبل از حملشون با اون ها معلم سر خونه جانت صورت شیلو گرفت و چند مشت به اون زد از دماغ شیل خون میومد اونا سپر دایره ای را شکل دادند وشیل را در ان قرار دادند و دریل های خود رادر ان فرو کردند و کم کم انرا فرو کردند انیکا وقتی صحنه را دید عصبانی شد و باصدای کم گفت:-ولش کنید جانت گفت: - هاااااااااااااااااان انیکا- بهتون گفتم ولش کنییییییییییییییید انیکا با معلم سر خونه جانت سر شاخ شد ولی جانت نامردانه انیکا رو با مشت زد به دیوار چشمای انیکا تار میدیدن فکر انیکا - نه ... نه ... اینکارو نکنید ... من شکست خوردم ... من نتونستم از سنسی محافظت کنم که یکدفعه چشاشو بست فکر انیکا - نه ... چشاتو نبند یه صدای اشنا به گوشش رسید صحنه هایی از دیدار شیل رو دید و در اخر صحنه ای را دید که سنسی وقتی اورا در اغوش گرفته بود گفت: - در هر شرایطی شما بانوی منید در فکر انیکا- نه ... من نباید تسلیم ... بشم ... نباید ... حاله ای سیاه رنگ دور انیکا را گرفت و و شمشیر به رنگ قرمز و سیاه در دستش شکل گرفت . جانت با ترس گفت: - این چیه؟ انیکا وقتی داشت پامیشد ادامه حرفش را گفت: - من باید ... از سنسی محافظت کننننننننننننم ... انیکا به سمت معلم جانت و جانت با هم حمله ور شد جانت- خیلی... بی عقلی ... مطمئن باش ... پشیمون میشی انیکا- من ... من ... جانت– هاااااااااااااااا انیکا - باید از سنسی محافظت کنم
چشمای انیکا مثل خون شده بود جانت - جلوشو بگیریییییییییییید همه ی اونها ماناشونو سمت انیکا گرفتن و بهش حمله کردن ولی انیکا با یه ضربه همشونو نابود کرد و همه شونو به اطراف مختلف پرت کرد و همه بیهوش شدند شیل هیاهوی بیرون رو شنیده بود که یه دفعه انیکا ان سد دایره ای شکل رو دو نیم کرد و نور داخل تابید شیل- هان که یه نفر در حال انداختن خودش تو بغلش بود اون شخص گفت: - سنسییییییییییییییییی شیل- بانو شیل اونو گرفت و اونو در حالی که گریه می کرد دید و دید که همه ی دانش اموزا بهشون خیره شده بودن و همراهای جانت و استادش همه پرت شده بودن شیل - اینجا ... چه خبره ... انیکا– سنسی من تونستم ... تونستم ... تونستم بدون مانا همشونو شکست بدم سنسی ... ممنونم ... ممنونم ... شیل – بانو ... انیکا – سنسی دو ... ادامه رو یه وقت دیگه می گم ... هیهیهی
شوخی کردم اینم از ادامه : انیکا – سنسی دوست دارم ... خیلی دوست دارم لپای شیل سرخ شده بود شیل - بانو و اونا در حالی که چشماشونو بسته بودن همدیگه رو در اغوش گرفتن .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی بود حتما حتما ادامه بده😍😍😍😍
من یه بار نظر دادم ولی نمی دونم چرا منتشر نشد
من واقعا داستانت رو دوست دارم ولی میل با خودته
اما من می خوام ادامه بدی ، فقط به نظر من نیست که هر چی صلاح میدونی
در زم درباره ی داستان دوم باشه سعی می کنم ادامه بدم . یه داستان دیگه هم بعد از اینا دارم . اسمش شنل سفیده : درباره ی یه شاهدوخت که به عنوان یه پسر وارد کشور دشمن میشه اونجا قدرتاش بیدار میشه و محافظ شاهزاده اون کشور میشه بعد طی یه اتفاقی برای نجات اون پسره میمیره بعدش پسره از روح دختره می خواد زمانو به عقب برگردونه و اون روحه اینکارو میکنه الان فقط خود پسره از اینده خبر داره . ایندفعه دختره حافظشو از دست داده ... با همه ی این اتفاقا پسره نمی فهمه اون پسره قبلی تو اینده دختره 😑😑
عالی عالی لطفا ادامه بده تو بهترینی
عالی پارت بعدی رو حتما بزار .
راستی اون یکی که اسمش بود .
من طرفدار شخصیتای فرعیم اون رو هم بنویس .
ولی داستانت قشنگه ...نگران نباش بازدیدا همین طوری هستن ...هر دو داستانت رو با هم پیش ببر .
عزیزم کی گفته تست الکی جا میگیره اگر کسی زیاد نگاه نمیکنه دلیلش اینه نخوندن و میخوان داستان که قبلا خوندن بخونن کسایی هم که قبلا برای تو رو میخوندن ندیدن که گذاشتی من خودم یام رفته و فقط یه قسمت های یادم بود ولی نمیدونستم اسمش چیه تو یه تست داستان که قشنگ رو معرفی میکرد اسم دیدم ( این یعنی داستانت خوبه ) اسمش اشنا بود برای همین نگاه کردم متوجه شدم همون بود که دنبالش میگشتم پس حتما ادامه بده
باشه ؟