آرامش در آغوش تو معنا دارد p2

خب این شروع رمان هس☺💙 لطفا نظر بدید ک اگ خوبه پارت های بعدش رو هم بزارم ☺💙💙

ات : وای ننه .... لیسا ولمممم کننننننن میخام بخابم ... لیساااااا ساکت شوووووووو همینجوری داشتم لیسا رو ب رگبار میبستم ولی انگار ن انگار دست از اواز خوندن بر نمیداش لیسا : پاشوووو خودمو کشتم بابا دیرمون میشه ات : هی زندگانی مرا بخور ... پاشدم تا برم ی ابی ب دست و روم بزنم . اما هنوز تو فاز خاب بودم لیسا : هووفف .... ب ات نگاه کردم انگار هنوز خاب از سرش نپریده بود یهو ی فکر بسی شیطانی ب سرم زد یوهااهاهاهاهاهاااا....یوهاهاهاعاها...یوها *ندای درون*: میبندی یا ببندمش بی فرهنگ ؟ اهم خب بش . با لبخند رفتم سمت شیپورم( لیسا شیپور میزنه و بسی تو این کار ماهره ) و دقیقا پشت سر ات ک داشت مسواک میزد با تمام گودرت داشته و نداشتم توش فوتیدم ...

ات : داشتم مسواک میزدم ک یهو با صدای بلند و گوش خراشی از ترس ی دور عزرائیلو دیدم و برگشتم و با لیسایی مواجعه شدم ک دستشو گذاشته بود رو دلش و مثل اصب میخندید . ولی با پس گردنی محکمی ک بش زدم برای ثانیه ای خفه شد و بعد خندش ب قهقهه تبدیل شد . ات:کصیفففف نکبت گراز خر اسبببب ببند نیشتو داشتم سکته میکردم مامان بیچارم بی بچه میشد لیسا : " ما بین خنده هاش " ات وایییی قیافتو باید میدیدیییی * بد تر از قبل میخنده * ات : دوباره مث اصب زد زیر خنده منم تقریبا از خندش خندم گرفته بود ولی بروز ندادم و دستمو ب نشونه ی خاک ت سرت بالا گرفتم

لیسا : ات با نگاهی عاقل اندر سفیه دستشو ب معنای خاک ت سرت بالا اورد و ب سمت میز رفت بعد ی صبونه پنج دقیقه ای دو تایی مون ب سرعت حاضر شدیم و اسنپ گرفتیم و راهی دانشگاه شدیم . ات : فقد داشتم خدا خدا میکردم ک دیر نرسیم چون این استادمون عاقای این وو بدجوری سختگیر بود واخلاق فقوالعاده ( درسته ؟ 😐😹) صگی داشت . ولی خب بر خلاف اخلاقش بسی جذاب بود و نصف دخترای دانشگاه روش کراش بودن . هی خدا قیافرو ب کیا میده . منو لیسا از همون اولم زیاد ازش خوشمون نمیومد و بیشتر مواقع اذیتش میکردیم .

خب این پارت 2☺💜 ببخشید اگ کم شد پارت 3 بیشتر میزارم ☺💜💜 لیباس لیسا ☺

لیباس ات☺

تقدیم چشای خوشگلتون 💜💜💜☺ ممنون از اینکه خوندین ببخشید این پارت یکم کم شد ☺💗💗💗💗 پارت بعدی رو بیشتر میزارم ☺💙 مدل موی لیسا و ات ☺ هردوشون مث هم بافتن ☺