
1400/12/12.....15:38
مرینت: چ... چی؟ تو از کجا میدونی؟😨/آدرین:دیشب خوابم نمیبرد واسه همین رفتم توی حیاط نشستم که دیدم داری میری بیرون اونم نصف شب واسه همین تعقیبت کردم که اگه مشکلی برات پیش اومد کمکت کنم و حق با من بود و واست مشکل پیش اومد و تنها کسی که میتونه کمکت کنه منم چون هم توی این موقعیت ها بودم و از همه چیز خبر دارم/روژان:مرینت که هنوز توی شک بود گفت آره فک کنم درست بگی ولی من الان باید چکار کنم نمیتونم که تا ابد فرار کنم/آدرین:فعلا یک چند روزی آفتابی نشو تا بهت بگم چکار کنی/مرینت:ب.. با.. باشه
از زبان لوکا:امروز مرینت خیلی عجیب رفتار میکرد همش هی میپیچوند معلوم بود یک چیزی رو داره پنهون میکنه فیلیکس هم به هیچ هیز اهمیت نمیداد کلا خیلی بیخیاله (از بیخیالیش لذت ببر😂) آدرین هم کلا نیستش معلوم نیست کجاس آها اونجاس... لوکا:هی پسر معلوم هست کجایی؟ /آدرین:من اینجام تعجب داره ندیدیم/لوکا:حالت خوبه؟ آخه امروز خیلی عجیبی همتون عجیب شدید/آدرین:واقعا؟! من که فکر نمیکنم🤔/لوکا:باشه هرجور میخوای فکر کن ولی من میدونم یک چیزی شده/آدرین:باشه، فعلا👋/لوکا:فعلا
کارآگاه(یادم نمیاد اسمش چی بود بعد میرم پارت قبل رو ببینم😂):باید هرطور شده اون دختره رو پیدا کنم مطمئن یک چیزی دور از چشم مونده ولی چی؟ (یک چیزی که به عقل جنم نمیرسه😂) اما فقط دختره کافی نیست مامانم کسای دیگه ای هستن که اطلاعات بیشتری دارن باید اون هارو هم پیدا کنم(کارآگاه بک جورایی آدم بده داستانه نیتش خیره اما کار بدی میکنه)
از اونجایی که یکی از قوانین تستچی اینه که آگهی ممنوع من از این به بعد به جای یک اسلاید پیام بازرگانی یک اسلاید به ناظر جان التماس میکنم این رو منتشر کنه ناظر ببین چقدر از قوانین تستچی پیروی میکنم حلالت نمیکنم اگه ردش کنی🤧
((اینو واسه کسایی میگم که نمیدونن روژان راوی داستانه یعنی کسی که داستان رو تعریف میکنه منظور من یعنی نویسنده و راوی داستان😌)) فلیکس:باید بیشتر از مرینت و خانوادش اطلاعت جمع کنم احساس میکنم یک راز توی این خونه پنهان شده/از زبان مرینت:گوشیم داشت زنگ میخورد نگاه کردم دیدم ناشناسه خیلی ترسیدم گفتم حتما کارآگاه هست خواستم قطش کنم دستم رفت رو پاسخ یعنی قطع بشه این انگشت که همش میره رو پاسخ(😂)/👤:من میدونم تو چه دردسری افتادی بیا دم در تا بهت بگم چکار کنی/تلفن قطع شد منم دوباره همون هودی مشکی رو پوشیده و رفتم دم در
با چیزی که دیدم از تعجب اعصبانیت میخواستم فریاد بزنم اون آدرین بود😲با چند تا از دوستاش فکر کنم همونایی بودن که تو گروگان گرفتن من کمکش کرده بودن(وو تو هنوز یادته بیخیال بابا گذشته ها گذشته😂) چشم ریزی کردم و گفتم:نقشت چیه؟/آدرین:سوار شو تا بهت بگم😉/مرینت:باشه/روژان:سوار ماشین شدن رفتن پارک مرکزی آدرین گفت:اگه کسی اومد سراغت دوستای من هواتو دارن/مرینت:یعنی چی؟ یعنی تغیبم میکنن/آدرین:برای محافظت از خودت/مرینت:اما.. /آدرین:اما و اگر نداریم همین که من گفتم😠/مرینت:باشه😔

تمام....... 1400/12/12........17:08 (یعنی الان حدود 2 ساعت وقت گذاشتم روی این حلال تون نمی کنم اگه لایک نکنید) پارت بعد 15 لایک♡>♥︎
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی ❤👌🏻
ممنون💕
آ آ آبجی🥲
❤❤❤❤❤❤
عالیییییی
ممنون😚
چرا لایک نمیکنید😐مگه پارت بعد رو نمیخواید؟ فک نکنید ولش کن خودش میزاره نه من از سر لجم شده تا 15 تا لایک نمیزارم😌😎
جالب بود
ممنون🙂ولی یادت باشه جواب سوالم رو ندادی😔
خیلی خوبه ♥
ممنون قشنگم🥰🥰
(◍•ᴗ•◍) ❤
عالیییییییییییییییییییییی بودخیلی عالیییییییییییی بود آبجی ❤️🖤💜💙💓💓🥰😍😘😍
ممنون آجی جونم😘😘😘
💝💓