
لطفا نظر بدید🖤🖤🖤
The End (پارت پایانی) امیدوارم راضی باشید و یه نکته وقتی پارت قبلو دیدم ک خیلی کم بازدید خورده اصلا میخواستم ننویسم و اینو به عشق همون کسایی ک میخونن مینویسم دوستان لطفا این پارتو از جاهای معتبر بگیرید🚫🚫🚫 از دید برایان: جولیا جواب داد . گفت بله تا گفتم سلام به تته پته افتاد گفتم جولیا خواهش میکنم اگه چیزی در مورد پدرم میدونی بهم بگو. گفتش آره میدونم ولی بابات امروز مرد😭😭 نه وایسا شوخی کردم بریم سراغ پارت اصل:(میگم از جاهای معتبر بگیرید ک) از دید برایان: به جولیا زنگ زدم وقتی جواب داد گفت بله (پس انتظار داشتی چی بگه😂) سلام کردم گفت به جا نمیارم شما؟ (گفت I'm hawk moth ) ولی گفت سلام من برایانم بعد از اینکه فهمید من کی ام یهو به تته پته افتاد و گفت سسسسشلام یعنی سالم منظورم اینه که سلام افتقادی اتفاده یعنی اتفاقی افتاده ؟ گفتم جولیا تروخدا اگه در مورد پدرم چیزی میدونی بهم بگو از دید جولیا: وقتی برایان این حرفو زد یهو یاد اون ویس بابام افتادم . بعد گوشی کوبوندم تو سرم و گفتم ای جولیای هواس پرت . دوباره یادت رفت اونو برای عمه ی برایان بفرستی(یعنی مرینت) به برایان گفتم( آره و برای عمت ارسال میکنم خدافظ بعد گوشیو پرت کردم یه طرف دیگه)👉اینا رو خیلی سریع گفت یعنی تو دو سه ثانیه. بعد تا دوباره یادم نرفته اونو برا مرینت فرستادم. از دید مرینت:خیلی نگران تیم بودم و داشتم با گوشیم ور میرفتم ک یهو یه پیام ناشناس برام اومد متنو خوندم (چون معلومه تو متن چی نوشته بود نمینویسمش) بعد سریع متنو به آدرین نشون دادم . آدرین گفت ما باید با اولین پرواز بریم کالیفرنیا. پس اریکو بزار پیش برایان تا بریم. اولین پروازو رزرو کردیم (برا امشب بود) سریع چمدونامونو بستیم و آماده شدیم و رفتیم و اریکو بردیم خونه تیم و سپردیمش به آرور و به آرور گفتیم که با تیم برمیگردیم و ما رفتیم ولی تا رفتیم تو هواپیما فهمیدم گوشیمو خونه جا گذاشتم
(راستی یه نکته بچه ها اگه پارت قبل یه خورده زود رفتم سر اصل مطلب معذرت میخوام . میخوام این داستانو تموم کنم و داستان بعد رو شروع کنم) از دید برایان: آی خدا نمیدونم چرا هر چقد به جولیا زنگ میزنم چرا جواب نمیده🤔🤔 من باید یه کاری کنم ولی نمیتونم هویتمو به اریک لو بدم. چند ساعت بعد (ساعت ۲ بامداد): الان وقتشه رفتم دستشویی و گفتم جیمی سرعتمو بالا ببر(یا سرعتمو ببر بالا)( مثل این میمونه ک بگی تیکی خال ها روشن یا تیکی خال ها پدیدار🤣🤣🤣) بعد یه پورتال به خونه اریک اینا باز کردم و رفتم مثل شهر ارواح شده بود . هی فکر میکردم الان زامبیا از پشت میان گازم میگیرن . نمیدونم چرا بازی که به سنم نمیخوردو بازی کردم (منظورش The last of us هستش ) ولی در کل صحنه های جذابی داشت😁😁😁(کسایی ک The last of us 2 رو بازی کردن میفهمن) در هر صورت سریع رفتم برقا رو روشن کردم و داشتم تو خونه رو میگشتم که دیدم گوشی عمه اینجاس یعنی میتونم ازش کمک بگیرم ولی رمزش نمد🤔🤔 رفتم خونه یکم فکر کردم بعد یهو به ذهنم رسید که اریک خیلی شیطونه و میدونم رمزو بلده ولی برای اینکه کار خودشو راحت تر کنه و راحت تو اینستای مامانش یعنی عمه ام بچرخه احتمالا اثر انگشت خودشم رو گوشی گذاشته (به محتویات داخل اینستا اشاره نمیکنم😂😂😂)بعد رفتم خونه ، آروم رفتم پیش اریک و همه انگشتاشو مخصوصا انگشت هفتاد رو گذاشتم ولی جواب نمیداد دیگه امید نداشتم ولی وقتی انگشت کوچیکشو زدم قفل باز شد(اریکم مث خودم خوابش سنگینه) (ولی در کل برای اینکه ضایع بازی درنیاره انگشت کوچیکشو گذاشته) وقتی باز شد سریع رفتم تو واتساپ و پیام صوتی جولیا رو دیدم ولی من ک تا حالا نمیدونستم اون آدرسی که گفته وجود خارجی داشته 😁 به خاطر همین تو گوگل سرچ کردم بعد از اینکه موقعیت مکانی شو پیدا کردم یه اسکرین شات ازش گرفتم و گرفتم خوابیدم(بچه خسته بوده)
شب روز بعد: اریک: مامانم حوصله نداشت به همین خاطر امشب زود رفتم بخوابم ولی خواب یه بهونه بود بعد از اینکه رفتم تو اتاقم سریع میخواستم تبدیل شم . یعنی گفتم جیمی که یهو اریک اومد تو اتاقم😐 اومد تو و گفت حوصلم سر رفته . بازی چیزی نداری انجام بدم؟ گفتم الان خستم ولی اگه خسته نبودیم با هم یه پی اسی میزدیم ولی خب یه بازی باحال برات میفرستم از گوشیت اونو بازی کن . بازی رو براش فرستادم و تا رفت بیرون تبدیل شدم و یه دریچه زمانی باز کردم و رفتم داخلش ولی دیدم از طبقه پایین سر در آوردم😨 مامانم رو کاناپه نشسته بود شانس آوردم منو ندید. یه بار دیگه تمرکز کردم و یه دریچه دیگه باز کردم ولی اینبار از کنار برج ایفل سر در آوردم.برای بار سوم به اونجا فکر کردم ولی اینبار دیگه به همونجایی که میخواستم برم رسیدم (با اینکه نمیدونستم اصلا کجاست ) ولی رسیدم ولی اونجا شبیه بیابون بود یهو چشم به همون کوچه ای که میخواستم برم افتاد سریع رفتم اونجا آروم آروم رفتم تو کوچه بعد یه خونه متروکه دیدم ، خیلی ترسیدم ولی آروم رفتم داخل ولی متاسفانه همون موقع بود که به حالت عادیم برگشتم ولی در هر صورت رفتم داخل خونه و دیدم از طبقه پایینش داره صدای بابام میاد . آروم آروم رفتم پایین و در طبقه پایینو باز کردم و تا اومدم برم تو یکی از پشت منو گرفت و یکی با تفنگ زد تو سرم. (منظورم با پشت تفنگه در حد بیهوشی )
خب اینم گرفتن. میریم سراغ مرینت مرینت: آدرین ما باید اول بریم به آدرسی که تو گوشیم بود تا ببینیم تیم تو این آدرسه هستش یانه . بعد به پلیس خبر بدیم ولی خیلی خوب شد که آدرسو نوشتم و انداختم تو کیفم برا مواقع ضروری. فردا ، از دید برایان: وقتی از حالت بیهوشی در اومدم صورتم خونی و دستام بسته بود. (چون زده بود تو سرش ) ولی وقتی از حالت خواب در اومدم دیدم بابام بدتر از من با صورت زخمی که نه ،کل بدنش زخمی بود و کلا بیهوش بود ولی تا بیدار شدم یکی اومد بالا سرم ، قیافش خیلی آشنا بود ولی کامل نشناختمش . اون اومد بالا سرم و گفت کوچولو بالاخره بیدار شد . من هیچی نگفتم . اون گفت دیگه کی میدونه ما اینجاییم؟ من بازم هیچی نگفتم . اون یه لگد زد تو شکمم من یه داد خیلی بلند زدم ولی هیچی نگفتم. از دید مرینت:امروز صبح رفتیم به همون آدرس ولی صدایی نشنیدیم که از تیم باشه ولی وقتی یه مدت اونجا وایستادیم صدای برایانو شنیدیم که یهو داد زد . بعد ما خیلی تعجب کردیم چون برایان تا دیروز پاریس بود به خاطر همین رفتیم طبقه بالای خونه ی متروکه و یه سنگ بزرگ انداختیم( که اگه کسی پایینه بره بالا ) بعد سریع رفتیم پایین قایم شدیم همون موقع به آدرین گفتم که (یه نقشه ای رو گفت). بعد یهو در انباری که طبقه پایینه باز شد و استیو رفت بالا😐😐😐 من و آدرین رفتیم پایین . واقعا وضع تیم خیلی بد بود و خیلی خون از دیت داده بود ولی برایان اینجا چیکار میکرد؟ من رفتم دست برایانو باز کنم که یهو استیو اومد و اسلحه گرفت سمتم و گفت خب، ببین کی اینجاست، خانم دوپن چنگ . گفتم استیو تو از جون ما چی میخوای؟ گفت میخوام انتقام بگیرم و رفت به تیم شلیک کنه که یهو آدرین از پشت زد تو سرش و استیو بیهوش افتاد چون این جزئی از نقشه بود(مرینت :به آدرین گفتم که اگه تیم پایین بود یه سنگ برداره و پشت در وایسته تا اگه کسی اومد پایین بزنه تو سرش) بعد سریع به آمبولانس زنگ زدیم و اونا اومدن تیمو و برایانو بردن و پلیسم اومد ما ک اسیو رو گرفت . ما دو روز تو زندان بودیم چون ما هم تو صحنه جرم بودیم ولی بعد از اینکه تیم بهوش اومد گفت که با ما مشکلی نداره و از استیو شکایت کرد ولی حکمی که به استیو خورد کم بود (بازم پارتی بازی) استیو به سه سال زندان محکوم شد . حالا از تیم بگم وقتی تیمو بردن بیمارستان جراحت زیادی داشت . (یه دستش ،یه پا ، دماغش و سرش شکسته بودن) برایان هم تو یه روز اوکی شد . البته قبلا به آرور گفتیم که برایان با معجزه گر اومده اینجا . ( اون روزی که میخواستن اریک رو ببرن بیمارستان بازوبندش آشنا بود . من از همون فهمیدم که اریک با معجزه گر اومده) چند ماه بعد در پاریس: از دید مرینت: امروز قراره گچ دست و پای تیمو باز کنن از دید برایان: واقعا هنوز ترس اون روز هنوز جلو رومه. واقعا خیلی شب افتضاحی بود. ( A.M.M: اون خلافکارا فقط ماموریت دزدیدن تیمو داشتن)
صدق الله العلی العظیم خدایی میخواستم تیمو بکشم ولی یه خاطر شما نکشتم😉 این داستان ادامه دارد؟؟؟🤔🤔🤔 برای اسم داستان بعدی اگه پیشنهادی داشتید حتما کامنت کنید . عاشق همتونم بای🙋♂️🙋♂️🙋♂️
خداحافظی دوباره🙋♂️🙋♂️🙋♂️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامه بده لطفااااا من عاشق داستاناتم هیچکسم نخونه بدون من میخونمممم
در فصل بعدی مرینتو بکش
نویسنده جان و دوستان اولین تست من منتشر شد بزنید رو پروفایلم و بخونید رمان من عاشقانه و غمگین هست اسمش هم عشق دردناک لیدی و کت1
وایییی خیلی عالی بود . خیلی وقت بود که داستانت رو نخونده بودم اما امروز صبح از پارتی که نخونده بودم خوندم محشر بود💙💚💜💛❤
عالی بود
ممنون🙏
اگه کاری داشتید بهم بگید😉
آقا یه پارت دیگه این داستانو میزارم😉
میخوام تکمیلش کنم 😊
ایولللللللللل
😂😂😂😂
یس آره این شد این شد یه حرف حساب آره هو
آخجون🥳🍫😂
م..من رو ببخش😞نبودم این چند وقت🥺داستانات عالی شده🥺اسم داستان جدیدت چیه😁
بچه ها دمتون گرم که تا اینجا همراهیم کردید ولی من دیگه نمینویسم . واقعا ناامید شدم . خدایی انتظار داشتم داستان آخر حداقل ۱۰۰ تا بازدید داشته باشه ولی نداشت .
یه چند نفرم بودن که من بهشون امید دادم ولی اونا پشتمو خالی کردن😔😔😔
من که تا آخرش پشتتم
بنویس چون واقعا داستانات عالیه فوق العاده است همگی پشتتیم
داداش داستانات فوق العاده هستن❤ادامه بده لطفا حیف نیست نویسنده ای مثل تو انقدر زود عقب بکشه🥺
سلام عزیزم
من دینا هستم من امروز وقتی داشتم تو تساچی میچرخیدم با داستان تو آشنا شدم و انقدر دوسش داشتم یه روزه کلشو خوندم
راستی الان ۱۰۲ بازدید داری میشه ادامه اش بدی آخه خیلی قشنگ بود😊
ولی اگه میبینی چیزی به نظرت نمیرسه یک پارت فقط بزار که درست تمومش کنی اخهرش نصفه موند😂
منتظر داستانای قشنگت هستم 😊
۲ تا تست در حال بررسیه
یک داستان
و یک تست طرفداری
اسم داستان جدید New World of miraculous هستش
ها خوبه شکر