10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ✯Nezuko انتشار: 4 سال پیش 44 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت هفدهم ، کپی ممنوع
( آنچه گذشت ):مرینت: فرودگاه که دیدم رسیدن.... آدرین: من از یکی خوشم میاد ..... مرینت:وقتی رسیدن بهم اومدم سلام کنم که یهو تا مامان آدرین منو ....{خب بریم سراغ داستان
∆چهارده روز پیش ∆
امیلی : داشتم تو یه باغ خیلی بزرگ و زیبا راه میرفتم هر چقدر میرفتم جلو این باغ تمومی نداشت هیچی به جز جنگل و سبزه نبود انقدر رفتم که از پا درومدم خواستم استراحت کنم که یهو دوسو رو دیدم(همونطور که قبلا گفته بودم معجزه گر دوسو برای امیلی هستش) رفتم طرفشو گفتم : دوسو تو اینجا چیکار میکنی ، اینجا کجاست ؟ ، ولی اون جوابی به من نداد و رفت که منم دنبالش رفتم هر چه قدر که صداش کردم تا نره ولی فایده ای نداشت که یهو دیدم یه کلبه جلومه ، هر چقدر که
اطرافو نگاه کردم ولی دوسو رو پیدا نکردم ، یه حسی بهم گفت که یکی تو کلبه منتظرمه و باید برم تو کلبه ، برای همین به طرف کلبه حرکت کردم آروم در کلبه رو باز کردم همونطور که فکرشو میکردم
یکی تو کلبه منتظرم بود ولی صورتش به سمت من نبود و نمیتونستم ببینمش ولی بهش میخورد که یه دختر باشه ، رفتم جلو گفتم : تو کی هستی ، که گفت : من کسی هستم که قراره تو رو برگردونه ،... امیلی: به کجا ؟ .... (اون دختر ): به جایی که بهش تعلق داری ، به جایی که ازش اومدی اینجا ... امیلی : منظورتو متوجه نمیشم بگو کی هستی که یهو
اون دختر برگشت سمتم اون دختر چشم ها و موهای آبی داشت و زیبا بود یهو اون به دختر کفشدوزکی تبدیل شد بهش گفتم : تو دختر کفشدوزکی هستی ؟ اینجا چیکار میکنی .... دخترکفشدوزکی: بهت گفتم من اومدم تو رو برگردونم ..، امیلی : داد زدم و گفتم : تو چنین قدرتی نداری پس راستشو بگو اینجا چیکار داری .... دختر کفشدوزکی : راست میگی من این قدرتو ندارم یا بهتره بگم نداشتم ، حالا این قدرتو دارم و من نگهبان اعظم جعبه ی معجزه گرای پاریسم ... امیلی : با هر کلمه حرفی که میزد محیط اطرافم نورانی تر میشد یهو دوسو و نورو اومدن و با
هم متحد شدن ، بعدش همه جا سیاه شد{۱۵دقیقه بعد} امیلی : با نوری که به چشمم خورد سرمو تکون دادم که به یه چیز سفت برخورد کرد ، سرم خیلی درد گرفت ، کم کم تونستم چشامو باز کنم که دیدم گابریل بالای سرمه واای خدای من باورم نمیشد پس قرار بود برگردم به اینجا😭😭😭
{زمان حال} امیلی : رفتیم سمت اون دختر ، که تا نگاهم به اون دختر افتاد ، یهو همون تصویری که اون روز دیدم اومد جلو ی چشمم و یهو نمیدونم چرا سرم درد گرفت و همه چی برام سیاه شد
مرینت: مامان آدرین تا نگاهش به من افتاد یهو غش کرد ، که منو آدرین گرفتیمشو تکونش دادیم ولی به هوش نیومد دیگه خواستیم ببریمش بیمارستان که یهو به هوش اومد .... آدرین : خیلی نگران مادرم شده بودم ، خواستم با مرینت ببرمش بیمارستان که یهو مادرم به هوش اومد رفتم سمتشو گفتم: مامان حالت خوبه ؟ ....، امیلی: آره ، عزیزم خوبم ، که یهو دوباره نگاهم به اون دختر افتاد گفتم : ت تو هممن ی ، ت تو ههمونی .. آدرین : مامان چیزی شده ؟ ..
امیلی : تو دختر کفشدوزکی هستی .
مرینت : با حرفی که مادر آدرین زد کل تنم یخ کرد ، آخه اون از کجا میدونست من کی هستم که آدرین گفت :مامان اشتباه میکنی مرینت دختر کفشدوزکی نیست .... امیلی : چرا من تصویر تو رو خوب یادمه تو دختر کفشدوزکی هستی ... آدرین : مامان تو از کجا اونو میشناسی ؟.... امیلی : تو
منو نجات دادی ، تو منو برگردوندی به زندگی ..... مرینت: خانم آگراست ، بله ، شما درست فکر
میکنید من دختر کفشدوزکی هستم ، من کسی هستم که شما رو به زندگی برگردوند ...
امیلی : آدرین تو میدونستی ؟ ... آدرین : آره .. امیلی : پس میدونستی باشه ، مرینت دخترم کمکم میکنی بلند بشم ... مرینت : حتما بعد به مامان آدرین کمک کردم ... امیلی : اکه تو دختر کفشدوزکی باشی پس من باید از تو تشکر کنم ، تو باعث شدی که من به زندگی برگردم
من از تو خییلی ممنونم .... مرینت: من ، کاری نکردم خانم آگراست من فقط کاری که توانایی شوداشتم انجام دادم و از طرف دیگه من خیلی خوشحالم که شما برگشتین ، ... امیلی : تو دختر خیلی خوبی هستی ، بیاین موزه رو ببینیم و صحبت کنیم.... مرینت و آدرین : باشه
خب دوستان این پارتم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤❤❤❤❤❤❤💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)