
الان که دارم این پارت رو مینویسم 9 اسفند هست دیگه نمیدونم کی منتشر میشه
از زبان مرینت:آدرین همش هی خودش رو بهم میچسبوند منم هی میپیچوندمش تو همین فکرا بودم که سرو کله لوکا پیدا شد نمی دونم هر وقت من رو می دید دست میکرد تو مو هاش و لباسش رو مرتب میکرد موندم فازش چیه؟ (داره دلبری میکنه😂) لوکا: مرینت اومد بهت بگم که قرار پسر خاله آدرین بیاد/مرینت:باشه...مرینت تو ذهنش:عالی شد دوتا کم بود حالا شدن سه تا (راستش خودمم نمی دونم هدفم از اینکه فیلیکس رو آوردم تو داستان ولی یک کاریش میکنم) هممون رفتیم دم در استقبال پسر خاله آدرین توی این فکرا بودم که یک دفعه....
یک ماشین مشکی باکلاس اومد و آدرین ازش پیاده شد صبر کن ببینم چی؟! آدرین که اینجاس پس اون کیه😱(مشکل شباهت زیاد🤣) اومد جلو و گفت: سلام من فیلیکس هستم پسر خاله ی آدربن/لوکا:تو پسر خالشی یا برادر دو قلوش؟/روژان:فهمیدی به منم بگو/لوکا:حتما ولی فعلا برو سراغ داستان/روژان:باشه/از زبان لوکا:تا این رو گفتم مرینت زد زیر خنده فک کنم خیلی تلاش کرد جلو خودش رو بگیره ولی نشد (بچه ها فک کنم مرینت دوتا خاله داره چون اگه فیلیکس پسر خاله آدرین و آدرین پسر خاله مرینت پس یعنی مرینت و فیلیکس دختر خاله سر خاله هستن درسته؟)
روژان:مرینت به همون سوالی که تو اسلاید قبل پرسیدم داشت فکر میکرد که یک دفعه مامان مرینت گفت:مرینت فیلیکس پسر خاله تو هم هست و اون قرار از این به بعد با ما زندگی کنه/مرینت:بله مادر... در ذهن مرینت:😱😭(قیافه من:😂) بعد از احوال پرسی و معرفی بلاخره هرکی رفت سمت اتاق شد داشت خوابم میبرد که موبایلم زنگ خورد دیدم شماره ناشناسه ترسیدم جواب بدم داشتم فکر میکردم جواب بدم یا نه که دستم خورد جواب دادم (ناشناس=👤) 👤: تا نیم ساعت دیگه بیا به پارک.... (خودتون یک ایم بزارید) خواستم چیزی بگم گوشی رو قطع کرد منم به ناچار رفتم لباس هام رو عوض کردم یک هودی مشکی پوشیدم با شلوار مشکی کلاه هودیم رو گذاشتم رو سرم و...
در اتاق رو باز کردم چراغ ها خاموش بود همه تو اتاقاشون بودند خیلی آهسته از پله های اتاق اومدم پایین و به سمت در خروجی رفتم آروم در رو باز کردم و رفتم سمت پارک یک مرد با لباس های کاراگاه بود ها اون همون کارگاه هست که اومده بود ازم بازجویی کنه😦(از تعجب نفسش رو حبس کرد😐) کارگاه:من دیوید آلکاس هستم یک کارآگاه حرفی تو باید آلیس باشی درسته؟🤨/مرینت:آلیس دیگه رفته من مرینته همیشه بودم/دیوید:منظورت چیه؟ همه چیز رو برام توضیح بده/مرینت:باشه.... و همه چیز رو توضیح داد
پیام بازرگانی😗ناظر لطفا منتشر کن هیچی نداره به قرآن هیچی کلمه زشت یا بی ادبی یا تهمت نداره خوب برید ادامه داستان اسلاید بعد.... 👈👈👈👈👈
دیوید:پس که اینطور/مرینت:... (سکوت)/دیوید:تو باید بلا من به آگاهی بیای/مرینت:چی؟! نه!/روژان:مرینت گفت نه بعد فرار کرد رفت سمت خونه شون/دیوید:آه... گمش کردم ولش کن فردا میگردم دنبالش /مرینت رفتم توی اتاقم همش به اتفاقی که افتاد فکر میکردم که خوابم برد.... صبح بیدار شدم لباسام رو عوض کردم رفتم تو اتاق غذا خوری و با بقیه صبحانه خوردم پدرم واسه سفر کاری رفته بود..من بعد از صبحانه رفتم توی باغ خونه که دیدم آدرین اومد دنبالم(آدرینه فیلیکس نیست) آدرین:من دیشب دیدم چیکار کردی/مرینت:چی؟! 😨😱
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی👌🏻
تنکس😗
❤
بسیار عالی
Tank you❤
🍬💓🍬💓
عالیی بود آبجی❤️
آبجی امر دوستم داری پارت بعد رو زود بزار 🥺
باشه فردا مینویسم☺
😍😍😍😍😍😍
عالییییییی
فقط یه دونه دیگهههههههه
😂
بسیار زیبا بود
ممنون😍
بعدییییی
هروقت تعداد لایک به ده تا برسه میزارم😌