10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ایتاچی انتشار: 4 سال پیش 146 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان اومدم با پارت جدید ناراحت شدم چون نظرات کم هست لطفا اگر خوشتون میاد نظر بدین سر سری نگیرین ناراحت میشم واقعا
لطفا لطفا متن بالا رو مطالعه کنید🙏
قسمت شش
_چی؟چی داری میگی مرینت؟+گوش کن آدرین یادت میاد روزی که به شکل قهرمانی برات کلاه آوردم؟_آره خب.+اون روز من اونو برات درست کردم و انگار تو فهمیده بودی و به دلایل نا معلوم که فقط بانیکس میدونه کل پاریس نابود شده بود و تو شرور شده بودی._ خب تو اینا رو از کجا میدونی مرینت؟+نگاه کن وقتی که اون کلاه رو گذاشتم و رفتم بانیکس اومد و منو برد تا همچیو درست کنم و تو رو از شرارت در بیارم._واقعا باور نکردنی هستش که عشق ما این اتفاق هارو به وجود آورد اما تا اونجا که میدونم اگر قرار بود اتفاقی بیفته باید تا الان میفتاد.از زبان
پین/ناگاتو(خودم):آدرین چونه ی مری رو آورد بالا و گفت اما هر اتفاقی هم بیفته من تو رو دیگه از دست نمیدم و مرینت رو بغل کرد.یه دفعه مری گفت:وای آدرین حواسمون کجاست شو،لباس،اندازه هات😵 و شروع کرد به گرفتن اندازه ها.موقع رفتن آقای اگراست گفت:هر وقت که طراحیت تموم شد به ناتالی بگو تا طرحت رو به خیاط بده.مرینت گفت:ممنون آقای اگرست اما من می خوام خودم بدوزمش. اگرست:هر جور مایلی.سایمون مرینت رو رسوند.از زبان مری:
رسیدم خونه.تا رسیدم پدرم تا خرخره منو بغل کرد و گفت:مرینت دخترم کجا بودی خیلی نگرانت بودیم؟گفتم :مامان بابا آقای اگرست ازم خواست برا همکلاسیم آدرین لباس طراحی کنم.یه دفعه دو تاشون گفتن :واااااااای مرینت این که خیلی عالیه!!!تو الان داری به آرزوت میرسی!!گفتم :مامان بابا این فقط یه طراحی سادس همین.ورفتم بالا.جای خالیه تیکی واقعا احساس میشد😔.یکم روی تختم دراز کشیدم و خستگیی در کردم.شروع کردم به طراحی لباس.هر چی طراحی می کردم بد میشد چون همش ذهنم به سمت اون کلاه پر دار می رفت.آهاااااا فهمیدم لباس رو با کلاه ست میکنم.ادامه طراحی رو دادم.یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ده دقیقه دیگه باید خونه استاد فو باشم.پس گفتم:spots onکه یادم اومد تیکی نیست😥.رفتم پایین به بابام گفتم دارم میرم بیرون و رفتم به سمت خونه استاد فو.رسیدم اونجا و منتظر آدرین موندم.کمی بعدش اومد.باهم ترجمه جملات چینی باستان رو که استاد فو ترجمه کرده بود خوندیم.اما به جایی نرسیدیم.رسیدیم به صفحه آخر.از چیزایی که خوندیم حیرت زده شدم.انگار که قدرت هایی که ما از اونا استفاده میکردیم ابتدایی بودن.مثلا نوشته بود با آمادگی جسمی و ذهنی با گفتن جمله :آتش مروارید سیاه. درباره اون قدرت زیرش نوشته بود و یه عکس هم اونجا بود.یه کتنوار دیگه که لباسش سفید و کمی آبی و دوتا بال آبی کم رنگ داشت و چوب دستیش شبیه یه نیزه سه شاخ شده بود و روی نیزه سه شاخش انگار که یه چیزی شبیه آتش اما سیاه داشت شعله میکشید(اگه انیمه ی ناروتو رو دیده باشید مثل آماتراسو).حیرت زده شدم.آدرین داشت از خوشحالی بال در میاورد.
بهش گفتم صبر کن آدرین زیرش تذکر هم نوشته شده و باهم خوندیمش:در صورتی که استفاده کننده معجزه گر کت نوار در این حالت از خشم بسیار استفاده کند از عوارضی رنج می برد و در بعضی حالات باعث مرگ می شود. به آدرین گفتم:پس نباید از این قدرت استفاد...که پرید تو حرفم و گفت:نگران نباش من از این قدرت استفاده میکنم اما از خشم جلوگیری میکنم.گفتم:قبوله اما قول دادی من طاقت ندارم تورو از دست بدم.حالا بیا تا در مورد معجزه گر من بخونیم.نوشته بود:با آمادگی ذهنی و جسمی با گفتن جمله ی:خال های قرمز پدیدار .قدرت کنترل آب و در مواقع ضروری با گفتن یخ جاودان می توانید از قدرت یخ استفاده کنید اما این یخ معمولی نیست.تنها با آماتراسو یِ کت نوار یا کفشدوزک معجزه آسا از بین میرود.تذکر:کسانی که هدف بدی دارند یا شرور هستند نمی توانند از معجزه گر یا این حالت استفاده کنند.زیرش هم عکس یه لیدی باگ دیگه بود که لباس سیاه با خال های قرمز و بال های قرمز بود.از خوشحالی آدرین رو بغل کردم و گفتم یعنی هاوک ماث نمیتونه از معجزه گرم استفاده کنه.این عالیه آدرین. اون طرف پیش گابریل:ناتالی رو صدا زدم.ناتالی:بله قربان منو صدا زدین؟گابریل:ناتالی حالا که معجزه گر کفشدوزک رو بدست آوردیم بدست آوردیم بدست آوردن معجزه گر گربه سیاه مثل آب خوردنه.ناتالی با کفشدوزک تبدیل شو و خودتو برای نقشه آماده کن.ناتالی:بله قربان و گوشواره هارو گرفت و کرد تو گوشش.تیکی اومد بیرون.ناتالی:اسمت چیه کوامی و جمله تبدیلت رو بگو.تیکی:من هیچی نمیگم😠از اونطرف گابریل با داد گفت:من اربابتم بهت دستور میدم اطاعت کنی😡.تیکی با ترس گفت:اسمم تیکیه و برای تبدیل شدن باید گفت tiki spots on.
ناتالی هم گفت:tiki spots on.وایساد اما هیچ اتفاقی نیفتاد.گابریل گفت:پس چیشد چرا هیچ اتفاقی نیفتاد؟😡😤تیکی با لرز گفت:باور کنید من نمیدونم چرا.گابریل چشماش رو بست و کمی فکر کرد.بعد گفت:اشکال نداره در هر صورت ما الان این معجزه گر رو داریم و میدونیم که کفشدوزک کی هست😈.(اینو بگم همونطور که داخل خود فیلم دیدید گسی که شرور میشه خاطره ای از اون دوران نداره پس لایلا در مورد کفشدوزک بودن مرینت چیزی یادش نمیاد)از زبان آدرین:گفتم مرینت حالا که اینا رو فهمیدیم نظرت درباره ی تمرین چیه که قدرتمون برای اون حالت کافی باشه؟(مرینت+ آدرین_)+اما ما که نمیدونیم چجور تمرینی باید کرد._با خودم کمی فکر کردم و بعد گفتم:از اونجایی که معبد درست شده نظرت راجب تمرین داخل معبد چین چیه؟+یعنی بریم چین؟_نه نمیتونیم بریم اونجا چون پاریس بی دفاع میمونه پس از معجزه گر اسب استفاده کنیم نظرت چیه؟+خوبه فکرت عالیه._خوب حالا بریم پیش بقیه بستنی اندره بانوی چشم دریایی😜+بریم آدرین.راه افتادیم به سمت لوکیشنی که نینو فرستاده بود.مثل اینکه دوباره آندره پیش پل وایساده بود و به دوستا و عاشقا بستنی میداد.انگار همه بستنی هاشون رو گرفته بودن و کنار پل نشسته بودن.منو مرینت رفتیم پیش آندره.وقتی رسیدیم با خوشحالی گفت:اوووو ببین کیا اینجان مرینت و آدرین اگرست.خب چند تا بستنی می خواین دوستان؟گفتم یه بستنی آندره.در حال گرفتن اسکوپ ها گفت:عشق بین شما عمیق و خالص و انگار که دیگه پنهان نیست.بستنی رو گرفتیم و رفتیم پیش بچه ها نشستیم.
در حال خوردن بستنی با مرینت بودم که یه دفعه با ناراحتی گفت:آدرین یعنی باور کنم که تو کاگامی رو دوست نداری؟گفتم:مرینت به وضوح برام روشنه که اون منو دوست داره. ولی همونطور که میدونی من بانوی چشم دریاییم رو دوست دارم.😜بعد گفت:تو بهش گفتی که ما همو دوست داریم؟من واقعا تو رو دوست دارم اما کاگامی رو هم دوست دارم چون اون دوست خیلی خوبیه.گفتم:نگران نباش هر وقت دیدمش بهش میگم.ادامه دادم: نظرت چیه با معجزه گر اسب بریم معبد برای تمرین.گفت:الان؟ادامه دادم:بله الان.مر:باشه بریم.پاشدیم و رفتیم به سمت خونه ی مرینت. از بالکن رفتیم داخل و معجزه گر اسب رو به همراه جعبه معجزه آساها برداشتیم و رفتیم به سمت خونه ی قدیمی استاد فو.اونجا تبلت استاد فو که داخلش ترجمه ها هستن رو برداشتیم.مرینت تبدیل شد و به اونجا تلپورت شدیم.به نزدیکی معبد رسیدیم.انگار که اینجا برعکس پاریس شب بود پس خواستیم برگردیم که گفتم:صبر کن مرینت.مرینت صورتشو برگردوند.انگار که ما نزدیک صبح اومدیم چین چون آفتاب در حال طلوع کردن بود.چند دقیقه نشستیم و به طلوع نگاه میکردیم.یه دفعه یه نفر با چوب بامبو بهمون حمله کرد.گفت ازکجا اینجارو پیدا کردین ها مرینت گفت:ما دنبال معبد نگهبانان بودیم.مرد وایساد و گفت:برای چه؟و شما کی هستین؟مرینت گفت:من نگهبان میراکلس های پاریس همستم.گفت:اه پس شما دشمن نیستین.دنبالم بیاید.به سمت معبد رفتیم و از در ورودی وارد شدیم.کار آموز ها در حال تمرین تو محوطه تمرین جلوی معبد اونم تو صبح به اون زودی بودن🤯وارد خود معبد شدیم.رفتیم پیش یه مرد پیر.کار آموز جلوی مرد پیر زانو زد و گفت: درود بر کاهن اعظم.این زن نگهبان میراکلس های پاریس هستش.کاهن سرفه کرد و بعد لبخند زد و گفت:پس این دختر جوان نگهبان میراکلس های پاریس هستش.کمی صبر کرد و گفت:صبر کنید مگر کارآموز فو نگهبان اون میراکلس ها نبود؟از زبان مری:گفتم ببخشید کاهن استاد فو در نبرد با مردی که معجزه گر های طاووس و پروانه رو داشت شکست خورد و نگهبانی رو به من واگذار کرد و متاسفانه😔ایشون حافظه شون رو از دست دادند.کاهن از شنیدن حرفام خیلی ناراحت شد و گفت:اوووو فو برادر زاده عزیزم حافظه شو از دست داده.😞منو آدرین با تعجب گفتیم برادر زاده😧!!!کاهن ادامه داد درسته اون تنها یک کار آموز نبود.اون برادر زاده ی عزیزم بود.اون قرار بود نگهبان قویترین جعبه معجزه آساها باشه.پس که اینطور.
ادامه داد:پس که اینطور.درسته که اون یه نگهبان کامل نبود اما همون جور که فو به تو اعتماد کرد منم به تو اعتماد میکنم بانوی جوان.حالا بگو اسمه تو چیه؟گفتم:مرینت. مرینت دوپنچنگ.گفت:خب مرینت در خواست تو چیه؟گفتم:در خواست؟گفت:مگه میشه به خاطر چیزه دیگه ای اومده باشید حتما یه دخواستی دارید.گفتم:ها..درسته.من تقاضا دارم خودم و دوستم رو به کار آموزی بپذیرید ما می خوایم با آمادگی روحی و جسمی در برابر اون شرور ایستادگی کنیم.کاهن گفت:پس شما به حتما اون کتاب قدیمی که از کاهنان قبلی به ما رسیده رو دوباره پیدا کردید.گفتم:ببخشید اون دست ما نیست اما استاد فو بخشی از اونو رمز گشایی کرده بود.پس اون درس های قدیمی درباره ی رمزگشایی کتاب رو هنوز یادش بود. خب حالا به من بگید میراکلس های شما چی هستن.گفتم:کت نوار و لیدی باگ.گفت:پس خلق کننده و نابود کننده.باشه من شما رو به کار آموزی بنده در میارم پس ازین پس من به شخصه شما رو درس میدم. تمریناتتون از فردا همین موقع شروع میشه.
پایان دو تا سوال دارم 1.خوشتون اومد؟2.ادامه بدم؟اگر دوست داشتین بگین و در ضمن داستان قراره خیلی باحال بشه پس اگر خوشتون اومد بگین چون نظرات شما گرانبهاست تا قسمت بعد بدرود😉
عکس تست هم عکس مرینت و آدرین تو حالت مخصوص(عکس برای آیندس یعنی الان که مرینت از دست دادتش معجزه گرش رو)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
خیلی خوب بود همینجوری ادامه بده👍❤️😜
عالیی
لطفا به داستان منم بزنید مطمئنم پشیمون نپرسید
همه رو میگم نه فقط نویسنده.
وای خیلی عالی بود😍
من از داستانت خوشم توند و ادامش بده
عالی بود😙😙
جواب سوالات
1 از داستانت خوشمان آمد 😁
2 بلی ادامه بده😌
خیلی خوب بود ادامه بده
داستانات بی نظیرن
حتما ادامه بده
عالییییییییییییییی
خیلی خوب بود
ادامه بده
اگه دوست داشتی به داستان های منم یه سری بزن
😘😘😘😘😘😘