9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Argos انتشار: 3 سال پیش 245 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
قبل از اینکه داستان رو شروع کنم یه چند تا چیز بگم.. بعد برین سراغ داستان... اول از همه برین توی نظرسنجیم شرکت کنین.. اگه اونایی که میخوان اسمم رو بدونن زیاد باشن آخر یکی از تستهام اسمم رو میگم..
و دوم اینکه... دو تا تست ساختم که منتشر نشدن... یکی فان لند.. و اون یکی مینی کمیک.. مینی کمیک رو برای تولد مهربون ساختم🥺.. اگه تاریخ تولداتون رو بهم دیر بگین فوقش بتونم برای کادو یه مینی کمیک بزارم.. ولی به عنوان چالش برین همین الان تاریخ تولداتون رو بگین که من برنامه ریزی کنم... با تشکر😁.. و اینکه... مهربونم تولدت مبارک😃.. تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک🥳 بدویین برین شوت شین تو کامنتا تولدش رو تبریک بگین ببینم😐 تولد یک عدد فرشتهست چطور میتونین الان بی تفاوت به این اتفاق برین اسلاید بعد؟ برین تبریک بگین دیگه! از اسلاید بعد داستان شروع میشه😁 با تشکر از وقتی که گذاشتی😘
مرد نگاهی به برج ایفل انداخت و گفت( نگران نباش! درستش میکنیم! فعلا باید سر شما دوتا تمرکز کنیم!) لب زدم (آقا.. آقای کوبدل؟!!! (((بابای الکس😹))) شما اینجا چیکار میکنید؟!) _(جواب سوالت بماند برای بعد.. فعلا بیاین از اینجا بریم..) نگاهی به آدرین انداختم.. دستش رو گرفتم و توی دستم فشار دادم.. کمی همدیگه رو نگاه کردیم تا بالاخره رضایت دادیم دنبال آقای کوبدل راه بیافتیم.. از اونجا [که اگه بخوایم از این زاویه نگاه کنیم صحنهی جرم بود] دور شدیم... کنار ماشین سیاه رنگ آقای کوبدل ایستادم.. آقای کوبدل و همینطور آدرین سوار شدن.. ولی من فقط ایستادم... برای آخرین بار نگاهی به برج ایفل خم شده انداختم... نفس عمیقی کشیدم و سوار شدم.. **از از زبون آدرین** توی ماشین نشسته بودیم.. مرینت دستش رو زده بود زیر چونهش و داشت از پنجره بیرون رو نگاه میکرد..
سخت بود توی اون حالت نگاهش نکنم.. خیلی زیبا شده بود😍... نگاش رو به سمتم بر گردوند (چیزی شده؟) _(نه... هیچی!) مرینت چشمهاش رو کمی ریز کرد و با حالت شکاکانه پرسید (تو واقعی نیستی، نه؟) نمیدونم چرا هر وقت میبینمش از من این رو میپرسه.. از این سوال بی سر و ته تکراری خسته شدم.. عین یه گوریل نشستهم رو به روش بعد می گه واقعی نیستی!😐 اصلا این سوال چه معنیای داره؟ نشستم همونجا و هاج و واج نگاهش کردم... آقای کوبدل از توی آینهی ماشین نگاهی به عقب انداخت و گفت ( بهت گفتم که... اون واقعیه!) اخمهای مرینت توی هم گره خوردن (اما آدرین مرده!) آقای کوبدل جواب داد( منظورت چیه که مرده؟ اون اینجاست دیگه! درست جلوت! اگه واقعی نیست پس چیه؟) مرینت با صدای خیلی اروم زمزمه کرد (یه.. توهم..)
آقای کوبدل خندهای کرد و اخمهاش توی هم رفتن (اون وقت من چرا باید بتونم توهم جنابعالی رو ببینم؟) مرینت خیلی مظلوم نگاهم کرد.. بعد پرسید (پس اون روز... توی تصادف ماشین..) صداش میلرزید... انگار یاد آوری اون خاطره براش خیلی سخت بود.. با صدای لرزونش ادامه داد (چه اتفاقی برات افتاد؟) کمی اخم کردم.. هیچ خاطرهای از اینکه چطوری به زیرزمین خونهمون رسیدم ندارم... (نمی... دونم..) مرینت با لب و لوچهی آویزون نگاهم کرد (یعنی چی؟) شونه بالا انداختم (بعد از اون چیزی یادم نیست ولی.. وقتی بیدار شدم توی خونه بودم!) مرینت نگاهش رو از من گرفت.. گونههاش سرخ شدن.. لبخند پررنگی زدم.. وقتی خجالت میکشید خندهم میگرفت... خودرو متوقف شد.. آقای کوبدل چیزی رو از روی داشبورد برداشت و بعد گفت (وقتشه پیاده بشین) کمربند رو باز کردم و از ماشین خارج شدم..
ساختمونهای بلند و مدرن، آسمون خراشها، ادارههای متعدد و درختهایی که توی باغچههای کوچیک کنار پیاده رو رشد کرده بودن، فضای عجیب و جالبی رو ایجاد کرده بود.. ما کجا بودیم؟ تا حالا این بخش شهر رو ندیده بودم.. نفس عمیقی کشیدم.. بعد دنبال اقای کوبدل راه افتادم.. نگاهی به مرینت انداختم.. اون هم گیج شده بود.. وارد یکی از ساختمون ها شدیم.. سوار آسانسور شدیم و بعد وارد یه واحد آپارتمان تقریبا مدرن.. آقای کوبدل رو به من و مرینت کرد و گفت (اگه جواهراتتون همراهتون باشه میتونیم این موضوع رو یه کاریش بکنیم!) _(جواهراتمون؟) _(آره.. همون منبعهای قدرتهای کوچولوتون..) چی چی؟ میراکلسها رو که نمیگه، میگه؟ صبر کن.. یعنی الان مرینت... مخم داشت سوت میکشید..
مرینت و من یه نگاه معنا داری به هم انداختیم و مرینت حتی سرخ تر از قبل شد.. ولی من بیشتر اخمهام توی هم رفت.. داری میگی تمام این مدت مرینت لیدی باگ بوده؟؟ اما.. اونا نمیتونستن یه نفر باشن.. نه.. امکان نداشت!! چطوری انتظار دارین باور کنم که عشق زندگیم مرینته؟ کسی که همیشه درست رو به روم بوده و من ندیدمش.. کسی که همیشه من رو رد میکرد.. کسی که هزاران بار دلم رو شکوند.. به یک باره نگاهم به مرینت به کل تغییر کرد.. نمیتونستم باور کنم و.. نمیخواستم باور کنم.. احساس پوچی میکردم.. احساس کردم دیگه نمیتونم توی اون فصا بمونم... سریع از اونجا اومدم بیرون و شروع کردم از پلهها پایین رفتن.. لا*مصب پلههاش هم خیلی زیاد بودن! واقعا چرا از آسانسور استفاده نکردم؟ بعد از ربع ساعت بالاخره رسیدم به طبقهی همکف.. بعد اومدم بیرون و چندتا نفس عمیق کشیدم..
زمان نیاز داشتم تا بتونم افکارم رو مرتب کنم... **از زبون مرینت** از وقتی که آقای کوبدل بهم گفت آدرین واقعیه انگار دلم یه جوریش شد.. آدرین... آدرین.. اون تمام این مدت زنده بوده... دست خودم نبود که لپام گل انداخت.. گرمم شده بود.. سخته بخوام با آدرین توی یه فضای بسته بمونم.. خیلی سخته!! آه.. آدرین.. ای کاش از دل من خبر داشتی.. از وقتی فهمیدم توهم نیستی، انگار باری دیگه متولد شدم.. دلم میخواست از سینه جدا بشه و برای تو پر بزنه.. آه.. ای کاش میدونستی! دلم میخواست بغلت کنم.. بگم که چقدر دوستت دارم.. ای کاش میتونستم.. اما نه! نمیتونم! جرئتش رو ندارم! ای کاش این قلب کوچیکم که فقط یه عشق تو میتپه کمی جرئت پیدا میکرد.. اما حیف.. که هر چی میگذره اعتراف براش سخت تر میشه.. توی آپارتمان ایستاده بودم... که حرف آقای کوبدل باعث شد به خودم بلرزم..
جواهر؟ یک حدس بیشتر نمیشد زد.. و اون این بود... "میراکلس".. در لحظه هزاران فکر به ذهنم خطور کرد.. نکنه اون شدوماث باشه؟! شاید همهی این چیزها توطئهی شدوماث برای رسیدن به خواستشه.. قرار دادن ما توی وضعیت بد و درخواست میراکلسها برای فرار از گرفتاری.. و اما.. مهم ترین فکر... آدرین=کت نوار😱... نگاهی بهش انداختم.. نگاهش تایید کنندهی حدس و گمانم بود.. ای کاش همین الان کسی صدام میکرد و میگفت از خواب بیدار شو! از این کابوس بیدار شو! اما نه! کدوم جنبهی ماجرا رو باید میدیدم؟ علاقهی اون به من یا... رفتار من باهاش؟؟ متوجه شدم که اخم کرده.. بعد هم بی هیچ حرفی گذاشت و رفت.. چشمم رو بستم.. اشکی که از قبل خودش رو آماده کرده بود از گوشه ی چشمم روان شد.. آدرین! برگرد! برگرد تا بتونم جبران گذشته رو بکنم.. برگرد تا بار دیگه در کنار هم باشیم.. برگرد! برگرد که من طاقت دوریت رو ندارم! طاقت ناراحتیت رو ندارم.. ای کاش میتدنستم احساساتم رو در مقابلت فریاد بزنم... ای کاش!
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
عاليييييييي بود ❤️❤️❤️
مرسییببییییی😄
عالی بود
❄۱۶❄۱۰❄۱۳۸۸❄
بله بله😁 تاریخ تولد تو رو میدونستم😁❤
عالی👌
تولدش مبارک بفرمایید کیک درست کردم براش🎂
🍰این تیکه بزرگه هم مال خودش
تولد منم 31 اردیبهشته
مرسیییییی😘😘😘
برم صداش کنم بیاد کیکش رو بخوره 😁
😍❤
خواهش
آره برو صداش کن
اون یکی که روش شمع داره بگو شمعشو فوت کنه بعد ما بخوریمش اون مال ماست مال خودش اون بزرگه است
❤
😂😂❤
هوووووو کفش هویت شد💃💃
تولدش هم مبارک
تولد من ۱۸ شهریور
میگم این همه حدس زدم اسمت چیه یکی هم درست نبود😒
بله😄
اره تولدت رو گفته بودی😅 منم یادم مونده بود😌
نچ نچ😂 یکی هم درست نبود😂💔
نه نه زحمت نکش همین دو تا زیاده نموخوام😆
باشه😅
ج چ:18 آبان
😍
اول : مهربون جون تولدت مبارک ☺❤
دوم : فکر هر کسب بودم به جز آقای کوبدل
سوم : چرااااا بچمو اذیت میکنی مرینتم دق میکنه میمره از دست تو آخر
😐❤
😂❤ بله بله... نترس نمیمیره..
فعلا باید زنده بمونه چون هنوز براش برنامه دارم
الهی بمیرم براش آخر بدبخت و زجرکش میکنی😐
😂❤ بله بله
دلم واسه مرینت میسوزه، بیچاره مرینت چی که نمیکشه😢
ساری😅
ولی هنوز براش برنامه دارم😅
اوکی😉
عالییییی
تولدت مبارک مهربون!
😘
👍
😘