9 اسلاید صحیح/غلط توسط: JIMIN-TAY انتشار: 4 سال پیش 139 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خووووووووووب خووووب آبجیای قشنگم اینم از چهارمین قسمت من وکیپاپ ببخشید که خیلی طول کشید ممنون که داستانمو دنبال میکنید😍😍❤️
بعد از وی لایوی که داشتیم، من رفتم تو اتاق تا بهترین لباسام رو بپوشم...قرار بود جیمین رو ببینم، و این منو از خود بی خود کرده بود.
قبلم در حال جنب و جوش بود، هیجان داشتم، لی لی اومد تو اتاقم و گفت:(سلام!.. میبینم که خیلی ذوق داری عشقم، امیدوارم قرارتون عالی باشه، راستی، مواظب باش کسی ازتون عکس نگیره.)
لی لی مثل همیشه دلش شور میزد،
دستش رو گرفتم و گفتم:(عزیزم، تو نمیخواد نگران باشی. من مواظبم.)
لی لی از اتاق بیرون رفت.
رژ لب قرمز که دلمو برده بود، به لبانم زدم، لباس مجلسی مشکی که تا بالای رونم بود رو نگاه کردم. واقعا جذاب شده بودم.
یعنی جیمین خوشش می اومد؟ یعنی منو به عنوان یک معشوقه قبول میکرد؟
رفتم تو سالان اصلی، n.g منو نگاه کرد، ناگهان جیغ زد، گفتم:(چیشده؟؟؟گوشم کر شد بابا.)
آبجیم گفت:(n.e!!!!! واااااااااییییییی دختر تو چقدر جذاب شدی؟)
خندیدم. مینی و لیا هم به هم نگاه کردن. تازه من رو دیده بودن. مینی اومد جلو و سرتاپام رو نگاه کرد.
گفتم:(چیه؟)
گفت:(دختر.... تو عاااااااالی شدی. بهت قول میدم جیمین روت کراش میزنه.!)
چشمانم بزرگ شد .گفتم:(
ای وااای نگو! الان منو ذوق زده میکنی!)
لیا گفت:( مگه دروغ میگه؟! به جان تو عااااشقت میشه.)
برای از ذوق آب نشم سریع از بچه ها خدا حافظی کردم و سوار ماشین هیوندا شدم.
ماشین از عطرم پر شده بود، انگار عطر رو به ماشین زده بودم.
ماشین رو روشن کردم و به سمت همون رستورانی که جیمینو اولین بار توش دیدن رفتم.
قلبم از هیجان درد گرفته بود.
برای دیدنش سریع رانندگی میکردم.
.به رستوران معروف سئول رسیدم.
ماشین رو به پرسنل اونجا دادم تا پارک کنه.
وارد رستوران شدم. پالتوم رو به پرسنل اونجا دادم. موهام رو در هوا چرخاندم تا صاف و مرتب به نظر بیان. کیف مشکیم رو این و دست و اون دست میکردم.
با چشمان مشکیم، به دنبال زیباترین پسر اونجا گشتم.
چهره ایی آشنا دیدم... خودش بود، پارک جیمین.
قلبم تند تند تپید. لبانم را خیس کردم، البته نه زیاد، نخواستم رژ پر رنگ و قرمزم پاکشه.
جیمین اومد جلو و گفت:(سلا خانمn.e! حالتون خوبه؟)
دستان سفیدش رو رو به جلو اورد.
منم دستانش رو گرفتم و گفتم:(سلام آقای جیمین! خیلی ممنون! حال شما خوبه؟)
صندلی رو برام کشید عقب تا بشینم. منم پشتم رو صاف کردم و نشستم. با چشمانم او را دنبال کردم. جیمین هم نشست. نفس عمیقی کشید و گفت:(منم خوبم. خیلی خوشحالم شما رو میبینم .
منم گفتم:(همچنین.) جیمین لبخند زد. تو یک ثانیه، با همون لبخند، قلبم ایستاد. انگار سوار ترن هوایی شده بودم.
جیمین گارسون رو صدا زد.
گارسون اومد. مِنوی اونجارو داد. جیمین گفت:( گوشت خوک دارین؟) گارسون گفت:(البته!) منم گفتم:(برای منم لطفا گوشت خوک بیارین) گارسون گفت:(چشم) مِنو رو از من و جیمین گرفت و رفت.
جیمین گفتم:(نمیدونستم شما هم گوشت خوک دوست دارین.)
لبخند کوچیکی زدم و گفتم:(بله...خیلی دوست دارم.)
جیمین گفت:(پس تا ایجا علایقمون مثله همه.)
لبخند زدم. درست بود. با خودم گفتم کاش بعدها هم علایقمون مثل هم باشه.
جیمین صداش رو صاف کرد.بلند شد. کتش رو صاف کرد. نوشیدنی رو برداشت و درش رو باز کرد. مهارت خواسی در باز کردن در نوشیدنی داشت. بلند شد و در لیوان ریخت. برای خودش نیز ریخت. لیوان رو بالا آورد و گفت:(خوب...نظرتون چیه به سلامتی همدیگه بنوشیم؟)
لیوان رو برداشتم. بهش نگاه کردم. خندیدم و گفتم:(خوب...میدونین...این اولین باره که با یک پسر نوشدنی میخورم. من دختر سالمیم...خوب ...خیلی خوشحالم که...)
ناگهان جیمین حرفم ر قطع کرد:(خوشحالی که اولیش رو با من میخوری!)چشمان از تعجب بزرگ شد...حرفم رو متوجه شده بود. اون...اون فهمیده بود....منو فهمیده بود.
پوزخندی زدم. اون هم با لبخند کیوتش منو به خنده انداخت.
گارسوت غذامون رو اورد.
شروع به خوردن و لذت بردن از گوشت خوک تازه کردیم.
چند دقیقه ایی از نوش جان کردن غذا گذشته بود. اما هنوز تموم نشده بود. جیمین گفت:(گوشت خوک اینجا حرف نداره)
لبخند زدم وگفتم:(بله پیداست) جیمین از خوردن غذا دست نگه داشت.
به جایی خیره شد. دستمال کناره دستش رو برداشت و باهاش لبان برجسته اش رو پاک کرد و گفت:(ببین...ازت یه خواسته ای دارم!)چشمانم رو چند بار پشت سر هم به هم زدم. گفتم:(بفرمایید!) جیمین نفس عمیق کشید و گفت:(میشه با من مثل بزرگترا حرف نزنی! یعنی این که راحت باشی؟! با من راحت باش..منم اینطوری راحت ترم. میشه؟)
گفتم:(البته ....اممم. خوب من برای اینکه به شما....)
جیمین حرفم رو قطع کرد:(نه نه..من میخوام تو با من راحت باشی.اکی؟)
گفتم:(آره...)
جیمین زیر چشمی بهم نگاه کرد،منم بهش نگاه کردم. لبخند زد. دست در موهای طلایی خود زد و گفت:(امم....چقدر امشب خوشگل شدی....آخخخ...یعنی...منظورمو بد برداشت نکن. تو زیبا بودی ولی الان جذاب تر شدی.)
داغی عجیبی در گونه هایم احساس کردم... وای خدای من..اون الان گفت من جذاب شدم..هنوز داره بهم نگاه میکنه..چشمان شیطونش هنوز رومه...از گونه هام درخواست کردم سرخ نشن.
گفتم:(چشمات قشنگ میبینه)
جیمین خندید. سر تا سر منو نگاه کرد.
شیطونی ازش میبارید.
گفت:(خوب..کارتون چه عالی پیش میره. دقیقا مثل بلک پینک. اونا هم تو زمان کمی خیلی زود معروف شدن.
گفتم:(البته ...اونا بهترین دوستامونن. همه این میدونن. البته ..استری کیدز هم دوستمونه..توایس و خیییییلی گروهای دیگه)
جیمین گفت:(البته که باید دوست داشته باشن. ایرانی ها تا جایی که دارم میبین عالین.)
لبخند زدم. میدونستم کره ایی ها از ایرانیا خوششون میاد.
میدونستم منو و خواهرمو قبول میکنن..اونم به عنوان یک آیدل.
غذا تموم شد. تصمیم گرفتیم بلند شیم. شب فوق العاده ایی بود.
کیفم برداشتم. جیمین دستاش رو جلو آورد. انتظار داشت بگیرم؟
جیمین سرش رو به نشانه تایید تکان داد. دستان ظریفم رو جلو آوردم و دستان جیمین رو گرفتم. جیمین سرش رو جلو آورد و بهم لبخند رضایت بخش زد. دستش رو گرفتم! من؟ واقعا من؟ در زمین نبودم. من با او در آسمانی آبی و سفید بودم. کاشکی از آن آسمان جدا نشوم. کاشکی.
پرسنل درو باز کرد.
رفتیم بیرون. هوا کمی سرد شده بود ولی داغی دستان جیمین منو آروم کرده بود.
جیمین گفت:(با ماشین خودت اومدی؟)
گفتم:(آره. چطور؟) جیمین گفت:(میشه با من بیای ؟) گفتم:(چرا آخه ماشینم میمونه اینجا) جیمین گفت:(نه برات میارنش.)گفتم:(خیلی خوب . هرچی تو بگی موچی.) جیمین مکث کرد. چشمانش را بهم زد و خنده ایی از ته دل داد.
سوار ماشینش شدم. درو برام بست. ماشین بوی عطرش رو میداد.
جیمین سوار ماشین شد. بهم تک نگاهی کرد و ماشینو روشن کرد. حرکت کردیم. هوا کمی سرد بود. ولی وجود جیمین باعث شده بود تا من گرمم شه.
سکوت سنگینی حاکم بود. جیمین در حال رانندگی کردن گفت:(میخوام تورو یجایی ببرم! شاید خوشت بیاد.) کنجکاو شدم. یعنی کجا میخواست منو ببره؟؟؟
به پارک ملی رسیدیم. اونجا بچه های کمی بودن. خوب ساعت دیگه 10 شده بود. به پارک نگاه کردم. به جیمین چیزی نگقتم تا خودش همچی رو بهم بگه.
جیمین گفت:(اینجا که میبینی محلیه که توش خاطرات کاراموزیمو دارم.)
به من نگاه کرد. چشمانش، در اون غرق شدم. اومد جلو...جلوتر.
قلبم تند تند تپید. هیجان داشتم. چشمان جیمین آبی خمار شده بودند. تنها 3 سانتی متر بین من و اون فاصله بود.
اومد جلوتر. دیگه فاصله ایی نبود.
ناگهنان لبانم داغ شد.
چشمانم رو بستم تا در اقیانوس محبت او غرق شوم.
درسته، غرق شدم. در قلبش غرق شدم.
دستانش رو بالا آورد و صورتم رو گرفتم.
آروم آروم، ازم دور شد
به چشماش نگاه کردن.
واقعی بود.
یه حقیقت، جیمین در گوشم زم زمه کرد:( n.e من....تورو دوست دارم. من عاشقتم........)
غرق شدم.
و دیگه......
نمیدونم کی نجات پیدا میکنم.
چشمانم روبارها و بارها به هم زدم.
باور نمیکردم.
چطور؟ اون...
اون....
جیمین بهم نگاه کرد. اما....نگاهش عادی نبود....مثله کسایی دلشون را جایی گذاشته بوند نگاه میکرد. اما...
اون دلشو پیش من گذاشته بود.
جیمین با همون مدل نگاه گفت:(ببین، من احساساتمو پنهان نمیکنم، معلوم نیست که بعد ها دختر متل تو توی زندگیم بیاد یا نه،
اما....
من نمیخوام تورو از دست بدم.
خندیدم. شوخی بود؟ خواب بودم؟ جیمین منو بخواد؟!
استرس گرفته بودم.....دستانم میلرزیدند.
دلم نمیخواست از این خواب شیرین بیدار شم
ماشینو روشن کرد
حرکت کردیم.
بعد از چند دقیقه که ماشی در سکوت غرق شده بود، رسیدیم.
جیمین گفت:(وایسا.)
از ماشین پیاده شد و درو برام باز کرد.
خجالت کشیده بودم.
درو بست. سریع رفتم زنگ خونه رو زدم.
امیدوار بودم که بچه ها بیدار بوده باشن.
ساعت 12 بود. هوا تاریک بود. نسیم خنکی مژهامو نوازش میکرد.
جیمین گفت:(n.e!!!)
صدای نازک ابریشمش وارد ذهنم شد.
اسم منو صدا زد.
برگشتم.
در هوای خنک، آغوش جیمین منو گرم کرده بود. بوی عطر مردونش زیر بینی بود.
بهترین حسی بود که تجربه کرده بودم.
جیمین موهام رو نوازش کرد:(مراقب خودت باش. باشه؟)
نگاش کردم. دلم نمیخواست ازش جدا شم.
گفتم:(با..باشه.)لبخند زد. ازم خداحافظی کرد و سوار ماشین شد.
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
عالی بود زود پارت بعد بزار خواهشا
۵ ماه گذشت پارت بعد رو بزار
آجو
پارت بعدی کو ؟؟؟؟؟؟
چرا نمیزاری ؟؟؟
ببخشید تورخدا سرم بدجوری شلوغه
حتما میزارم پارت بعدیو
آجو
یه داستان نوشت به اسم دلبر بهت هم گفتم الان بیشتر از دو هفته هست داخل بررسی هست پس چرا منتشر نمیشه
😭😭😭
راستی دختری اگه دختری اجی میشی من مریم هستم 13 سالمه
من دخترم عشقم
خوشبختم آجی
من16 سالمه😍😍😍
راستی برام دعا کنید آویدشن دادم هنوز جوابش نیومده 🙏🙏
اوووووو عزیزم
ایشالا قبول شی باعث افتخارمون شی دلبرم😍😍😍🌹🌹🌹🥳🥳🥳
چه آهنگی خوندی؟
کدوم کمپانی؟
راستی منم یه داستان به نام دلبر نوشتم در حال بررسی هست
تا فصل دو ادامه داره
به بهههههه چه خوب
کاش زود باید بهش سر بزنم
فکر کنم خیلی حرف زدم بای
نه باباااااااا
این چه حرفیه عزیزم❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
منتظر پارت بعدی هستم
حتما میزارم❤️❤️❤️❤️
💞💞💞💖💖💖💖