
سلام به همه رسیدیم به پارت شانزدهم😊 به هر حال این تو این پارت قراره لیدی باگ جلو ی ارباب شرارت بایسته و...
ارباب شرارت و مایورا همچنان در حال تخریب روحیه لیدی باگ هستند و متاسفانه موفق شدند(با تهدید البته که اگه بنویسمش اینی که برای بار دوم می نویسم به سرنوشت بار اولی دچار میشه تو نتیجه به صورت کامل بهتون توضیح میدم) لیدی: من... من الآن باید چی کار کنم😢😢 مایورا: هاهاهاهاهاهاهاهاها اصلا تو هنوز نمیدونی کی هستی بی*چاره 😂😂😂 ارباب: تو هنوز نمیدونی کی هستی حالا قراره ما رو شکست بدی؟ که یه لحظه لیدی باگ یاد حرف های کت نوار افتاد... و مثل این که تا متولد شده انرژی گرفت و صداش رو تا ته برد بالا و گفت: لیدی: واقعا دوست دارین بدون من کی هستم؟ پس بزارین بگم.... من دختر کفشدوزکی هستم..... قهرمان پاریس..... دوست خوبی ها و دشمن بدی ها...... از همه مهم تر دشمن تو ارباب شرارت حسابی جا خوره بود ندونست که چه اتفاقی افتاد. بخاطر همین فوری حمله کرد که لیدی باگ با روحیه بالایی که داشت همشون رو زمین زد... مایورا: ارباب شرارت! ما باید فوری بریم ارباب: موافقم و رفتن لیدی: هی کجا رفتین ترسو ها هنوز بازی تموم نشده... اشکال نداره الان فهمیدن که راز اول موفقیت اعتماد داشتن به خودته و دوم اینکه باید خودم باشم و آیت رو هم به سایه گربه سیاه فهمیدم...گربه سیاه.....اوه کربه سیاه کلا فراموش شده بود😅
و رفت پیش گربه سیاه کت: بالاخره اومدی؟ چطور بود؟ لیدی: ترسیدن و فرار کردن😁 کت: خوبه🤔😂 لیدی: راستی شب بیا روی پل و هممممه چیز رو توضیح بده که دارم از فضولی میمیرم کت: چرا شب؟ لیدی: من هیچ ناهار نخوردم و از گرسنگی دارم هلاک میشم هم تا شب پات بهتر میشه کت: راست میگی... باشه پس شب می بینمت فقط ساعت چند؟ لیدی: هههههممممم ساعته....... ۸ خوبه؟ کت: آره خوبه... پس فعلا لیدی: خداحافظ.... اون فوق العاده است در خانه آدرین.... پلگ: آدرین جون؟ آدرین: عه؟ پلگ؟؟!!! تو از کی تا حالا اینجوری با ظرافت با من صحبت می کنی؟؟!؟! پلگ: آدری جون میشه ازت یه چیزی بخوام😊😊😊 آدرین: باشه🤔 پلگ: من کممبر هایی که سفارش دادم دم دره میشه بری تحویل بگیری؟ آدرین: چچچچچچییییییی؟!؟! چقدر سفارش دادی؟ پلگ: یه هزار قوطی آدرین: 🥴🥴🥴🥴😵😵😵😵 باشه و کممبر ها رو تحویل می گیره و میاد آدرین: اینم از کممبر هات پلگ: خب بزارشون سر جاش 😾 آدرین: چه به با ناز صحبت کردنت قبل آ تحویل گرفتن کممبر چه به این با عصبانیت صحبت کردنت بعد تحویل گرفتن کممبر😕
مرینت: تیکی؟ تیکی: بله؟ مرینت: می گم بهت یه رازی بدم به کسی نمی کی که؟ تیکی: من کسی رو ندارم که بهش بگم... نگران نباش خیالت تخت تخت مرینت: من..... من.... من فکر کنم از گربه سیاه خ.و.ش.م اومده 😓 تیکی: چی؟؟ 😃😃😃😃 مرینت: خوش حالی؟ فکر کردم الان می خوای سرزنشم کنی؟ تیکی: خوش حالی تو خوش حالی منه مرینت و چرا باید سررنشت کنم خب تو هم دل داری... يعنی فکر کنم😅 مربنت:😂😂 ممنون تیکی جون😊 امشب بهش می خوام بگم تیکی: عالیه😃😃😃 مرینت: حالا بعدا دربارش صحبت می کنیم من دارم از گرسنگی هلاک می شم بیا بریم یه چیزی بخوریم تیکی: ماکارونی درست کن مرینت: باشه😄 بعد غذا.... آلیا: مرینت مرینت: سلام آلیا آلیا: حدس بزن چی شده؟ مرینت: چی شده؟ آلیا: امروز قراره با بچه ها بریم سینما آدرین هم میاد...(آدرین شب خونه نیست نمیاد) آلیا: چی؟ (هیچی با تو نبودم) آلیا: منم عضو داستانتم ها! (میدونم ولی کاری نکن که مثل دایناسور ها فقط نشانه های وجودت بمونه) آلیا: باشه بابا چره به جوش میای شوخی کردم! مرینت: من شب نمیتونم بیام آلیا: چرا؟ مرینت: کار دارم. آلیا: چه کاری؟ در باره قوطی معجزه گر ها نی خوای تحقیق کنی؟ مرینت: ن ....... يعنی آره آلیا: می خوای بیام کمکت؟ (وای چقدر تو سمجی 😠) مرینت: نه ممنون آلیا: خلاصه تعارف نکن مرینت: من باهات مگه تعارف دارم؟ آلیا: پس باشه من برم خداحافظ مرینت: خوش بگذره آلیا: ممنون
در خانه آدرین..... نینو: سلام آدرین چطوری؟ آدرین: سلام نینو ممنون خودت چطوری؟ نینو: داداش ما امشب می ریم سینما میای؟ آدرین: خیلی دوست داشتم اما پدرم اجازه نمیده و ناتالی هم پدرم رو رازی نمی کنه هم امشب کار دارم نینو: باشه داداشم پس تو مدرسه می بینمت آدرین: منم خداحافظ نینو: خداحافظ پلگ: می خوای دوباره برات پیش بینی کنم؟ آدرین: دلم برا میش بینی هات تنگ شده بود باشه بکن پلگ: ههههههمممممممم می ری و به لیدی باگ به گل سرخ میدی و قبول می کنه و همه چیز به خوبی و خوشی پیش می ره آدرین: چه عجججببببببب بالاخره یه پیش بینی خوب و درست حسابی برام کردی! پلگ: آخه هر دفعه برات یه پیشبینی ید کردم همه چیز خوب تموم شد گفتم این سری برات یه پیش بینی خوب بکنم که بد بشه 😁😁 آدرین: تو چقدر نامردی😐😐 پلگ: اهههههییییی قرا نیست که ماشین بزنتت و تا دو ساعت بیهوش بمونی آدرین: امیدوارم 😶 پلگ: نه بابا مگه قراره چی بشه؟ نگران نباش مطمئنم همه چیز به خوبیییی و خوشی بدون هیچ دغدغه ای بدون هیچ دعوایی بدون هییییچچچ نگرانی ای بدون هیچ ترسی بدون هیچ ناراحتی ای بدن هیچ اعصاب خورد کنی ای بدون هیچ... آدرین: ای بابا چه خبرته هی بدون هیچ بدون هیچ خسته شدم پلگ: به تو هم خوبی کردن نیومده آدرین:😭😭😭😭😭😭😭😭 خدایا 😵😵😵
در خانه مرینت..... مرینت: ججججججججججیییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغغغ من الان چی کار کنم😨😨😨 تیکی: باز چی شده؟ مرینت: هیچی می خواستی چی بشه نمیدونم چی بپوشم تورو خدا کمکم کن😕😕 تیکی: هعییییییی باشه.... ههههههمممممم لباس که لباس دختر کفشدوزکی هستش برای آرایش...... فهمیدم بیا این رژ قرررررمممممززززز خوش رنگ رو برن💄مو هات رو هم باز کن.... آهان الان شدی ماه 😃😃 مرینت: ممنون.... خوشم اومد خیلی خوشگل شدم خوشگل بودم به خوشگلیم افزوده شد😄😄 تیکی: آره😊😊 (وتی دیگه کافیه که دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
معرفی میکنم پلگ پیش گو 😂😂
برم پیشش هر چند به فنا میرم اخرس ولی بازم خوبه😂😂😂😂😂
پیش بینی های پلگ سرو ته نداره🤣🤣
🤣😂😂
عالیی
ممنونم😘
ج.چ:صد در صد
خوبه😁
ج.چ:اوهوم😢خیلی
پس عالیه😆😆
عالی بود😘
مرسی 😍😍🥰🥰
بله قطعا
حیف واقعا داستانت رد شد
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
دوست داری پیش بینی پلگ درست باشه؟😅
آره
عالييييييي بيد ❤️
ج چ : ايشاالله اگر خدا بخواهد
ممنون😍🥰
پس پارت بعدی گربه سیاه رو تو بیمارستان می بینیم😂
ممنونم 🤣💔