
ناظرررررر منتشررررر😐❤💚💙💖💜💛
Adrian💚: مرینت یهو غش کرد... هول شده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم..! تنها کاری که به ذهنم رسید انجام بدم این بود که محکم تو بغلم نگهش داشتم و مدام صداش میکردم.. اون خانم همراه یه آقا دوید سمتمون؛ و البته چند تا از مردم هم دورمون جمع شدن... چه آشوب وحشتناکی! دیوونه شده بودم... آدرین: یکی.. یکی زنگ بزنه آمبولانس.. خواهش میکنم.. زنگ بزنید😭 / 👤: الان زنگ میزنم... / سابین: چه اتفاقی براش افتاد؟ چرا یهو اینطوری شد؟ / آدرین: من نمیدونم! / تام: شاید فشارش افتاده.. ها؟ ..... اصلا تحمل هیچی نداشتم... سر مرینت رو نوازشی کردم و با تمام قدرت فریاد زدم: نمیدونم نمیدونم نمیدونمممممم😠😭 .. همه رفتن تو سکوت.. مات و مبهوت زل زدن به من و احتمالا فهمیدم چه گندی زدم پس آروم گفتم: متاسفم / تام: عیب نداره پسرم درک میکنم نگران نامزدت هستی (یکی بگه چر من انقدر کرم دارم😐😂) / آدرین: چی؟ نخیر.. اون نامزدم نیست / سابین: پس کیه؟ / آدرین: امم.. اون.. دو.. دوستمه (باید زهر کشنده ب خوردت میدادم ک هی جاست فرند جاست فرند نکنی😐) و خداروشکر صدای آژیر آمبولانس از ادامهی این بحث نجاتم داد... ۳-۲ تا پرستار مثل قرقی پریدن پایین، مرینت رو ازم گرفتن و روی پلاکارد گذاشتن.. بعدم سوارش کردن... دویدم سمت آمبولانس و سوار شدم.. نمیدونم چرا ولی اون خانم و آقا هم سوار آمبولانس شدن!
و ماشین لحظه به لحظه از هیاهویی که مردم درست کرده بودن دور و دورتر میشد... انقدر نگران مرینت بودم که فراموش کردم دارم تو تب میسوزم... پرستاری که بهش سرم وصل کرد گفت: آقای؟ / آدرین: آگراست! / پرستار: آقای آگراست باهاش صحبت کنید.. نباید بزارید کاملا از هوش بره... / آدرین: چچشم! ... دستامو آروم روی دستش گذاشتم و محکم گرفتم... گذاشتمش روی پیشونیم... سعی کردم جلوی اشکم رو بگیرم: مرینت؟ مرینت... منم آدرین! میدونم که صدامو میشنوی... متاسفم که هیچکاری ازم برنیومد... متاسفم که نتونستم به قولم عمل کنم... متاسفم که انقدر بی عرضه بودم... مرینت! تو منو ببخش.. میدونم زندگی سختی داشتی.. درک میکنم هیچکس هیچوقت ازت مراقبت نکرده.. اما اگه.... مکث کوتاهی کردم و با تردید ادامه دادم: اما اگه تو بخوای، من تا آخرش هستم.. یعنی اگه بخوای، من تا آخر عمر ازت محافظت میکنم... (عررر فهمیدین چی شد😭😍) و سعی کردم جلوی اشکی که از گونم سر خورد رو بگیرم... نگاه کردم دیدم پرستار و تام و سابین نشستم دارن مث چی عرر میزنن😐 خدا شانس بده.. آخه گریش کجا بود (من ک نویسندم ۲ ساعته دارم عرر میزنم😐 ٫ آدرین: خو میخواستی ننویسی ٫ منطقی بود😐👌) بالاخره رسیدیم... مرینت رو با سرعت برق بردن تو راهرو و خیلی سریع از من جداش کردن و دیگه نتونستم به راهم ادامه بدم... خیره موندم به مسیر طی شده مرینت... گریم دیگه داشت درمیومد... ولی نه! آدرین قوی باش مرد که گریه نمیکنه.. اون بهت نیاز داره نباید کم بیاری... تو این فکرا بودم که دستی روی شونم حس کردم...
برگشتم... اون آقا بود! همونی که باهامون اومد. تام: بیا پسرم.. بیا بریم بشینیم اینجا.. انگار حالت خیلی خوب نیست / آدرین: م.. ممنون ،.. باهاش رفتم و روی صندلی نشستم.. سابین: خب عزیزم تعریف کن... چی شد که اینجوری شد؟ شما زنگ خونه مارو زدید؟ چیکار داشتین؟ / تام: ای بابا اذیتش نکن.. بچه هنوز تو شوکه... نگرانه خب / سابین: نگران نیست.. حرف بزن پسرم / آدرین: امم.. راستش قضیهاش خیلی خیلی طولانیه... ولی قبلش میشه ازتون سوالی بپرسم؟ / سابین و تام: بله حتما / آدرین: خب اول... شما خانم و آقای دوپنچنگ هستین؟! / تام: بله خودمونیم / آدرین: شما احتمالا قبلا یه دختر نداشتین؟ ،... حسابی رفتن تو شوک... تام: ننه.. چرا میپرسی پسرم😅 / آدرین: چون خیلی مهمه.. و گرهی مشکلات اون دختره.. پس خواهش میکنم... صادق باشین... من رازدار خوبیم به هیچکس نمیگم (نکته: توی آمبولانس وقتی آدرین فامیلش «آگراست» و اسم «مرینت» رو گفت تام و سابین نشنیدن) تام خیلی جدی گفت: ما هیچوقت دختری نداشتیم... سابین به تایید حرفش ادامه داد: چرا پرسیدی؟ چرا فکر میکنی ما باید دختری داشته باشیم؟ .... دیگه دارن میرن روی مخم... بزار کارو تموم کنم: مقاومت نکنید لطفا.. من پسر آقای آگراست هستم.. حتما میشناسین چون قبلا دوست بودین... آدرین آگراست... و اونی که توی بخش ICU بیمارستانه، مرینته... مرینت دوپنچنگ!!! .... آن چنان سکوت و تعجبی کردن که یه لحظه ترسیدم نکنه سکته کنن... سابین: تتو الان.. الان چی گفتی؟ تو آدرینی؟ / آدرین: بله من آدرین هستم... / تام: و اون م... مر.. مری.. مرین... مرینت؟؟؟ / آدرین: بله بلهه بلهههه.... به پته پته افتادن..
نمد کوج بیدیم😐:)) آدرین: بله اون مرینته و جالب اینه که نام خانوادگیش با شما یکیه.. اون.. اون.. شما پدر و مادرش هستید!؟ / تام: مرینت.. اون سالمه؟ الان.. الان باید ۱۸ سالش باشه🥺 / سابین: آسیبی ندیده؟ یعنی سالم سالمه؟ حالش خوبه؟ زندست؟؟🥺 / آدرین: چرا باید مرده باشه؟ .... سابین بی هوا پرید تو بغلم.. شروع کرد گریه و ناله کردن... گیج شده بودم.. سابین: داشتیم... داشتیم.. ما یه دختر داشتیم😭 / تام: سااابین😧 / سابین: بس کن تام.. خسته شدم از مخفی کاری... ۱۲ سال زجر و عذاب کشیدم.. ۱۲ سال از دخترم دور بودم.. روز و شبی نبود که به فکرش نباشم...😭 / آدرین: پس میخواید بگید... مرینت دختر شماست؟ واقعااا؟ شما خانوادش هستین؟؟😍 / تام: بله درسته🥺 / آدرین: چراا؟ چرا این همه سال تنها ولش کردین به حال خودش؟ چرا یه بچه ۶ ساله رو ول کردین هاا؟؟ حتی اگه مرینت ببخشه.. من امکان نداره شمارو ببخشم! حق نداشتید اینکارو باهاش بکنید... ،.. تام و سابین وسط گریه زدن زیر خنده.. همینطور با اشک میخندیدن.. سابین: هنوز عین بچگی هات حرف میزنی😂🥺 / تام: دقیقا عین همون موقع🥺 / آدرین: مگه وقتی بچه بودم منو میشناختین؟ / تام: البته... / آدرین: من گیج شدم.. / تام: حق داری.. گیج کننده هم هست / سابین خودشو از بغلم بیرون کشید و گفت: الان دختر من توی بیمارستانه.. دخترم جلوی چشمامه... باید ببینمش.. باید ببینم🥺 / آدرین: انتظار دارین بعد این سال ها از دیدنتون خوشحال بشه؟ / تام: ما به خاطر خودش اینکارو کردیم.. / آدرین: اوه جدا؟ / سابین: امیلی و گابریل همه چیز رو میدونن... خودشون کمکمون کردن.. بله کاملا جدا / آدرین: پس حدس مری درست بود.. پدر و مادرم همه چیز رو میدونستن! ،... وسط حرف هامون دکتر از اتاق مری بیرون اومد.. جوری شیرجه زدم سمتش که نزدیک بود بیوفتیم... آدرین: متاسفم.. خب چی شد اون کجاست؟ حالش خوبه؟
دکتر: مشکلی نیست.. بله حالش خوبه. به هوش اومده اما.. / آدرین: اما چی؟ / دکتر: خیلی بیقراری میکنه.. و مدام یه اسمی رو صدا میزنه.. چی بود.. آدری.. آدرو.. آندره... / آدرین: آدرین؟ / دکتر: هاا بله همین.. هی صداش میکنه... / آدرین: منم! / دکتر: پس فکر میکنم بهتره آرومش کنید / آدرین: صد البته... / دکتر: و باید بگم.. اون تشنج کرد / آدرین: خب این بده یا خوب؟ / دکتر: بده.. تشنج خیلی خطرناکه.. شوکی چیزی بهش وارد شده؟ / آدرین: احتمالا بله... / دکتر: خیلی مراقب باشید / آدرین: چشم... با سرعت راهمو کشیدم که برم تو.. تام دستمو کشید: ما اول میریم.. / آدرین: شرمنده ولی فکر میکنم منتظر منه و اینکه اول باید آرومش کنم! خبر میدم.... و بی تفاوت به اشک های مادرانه سابین رفتم تو اتاق و در رو از پشت بستم... مرینت مثل همیشه لپ گلی، خوشگل و البته خیلی ناز دراز کشیده بود... سرشو سمتم برگردوند و تا منو دید گل از گلش شکفت... مرینت: آ...آدرین ... با لبخندی گه به زور روی صورتم حفظش کردم رفتم سمتش... نشستم روی صندلی کنار تخت... آدرین: جان آدرین؟ (ای خدا منو بکش طاقت این چیزا رو ندارم🥺) مرینت: چه.. اتف..اقی... اف..تاده؟ / آدرین: آروم باش عزیزم هیچی نیست... فقط یکم فشارت افتاده... (اره جان عمت😐) مرینت: به من.. دروغ.. نگو.. / آدرین: دروغ نمیگم قشنگم... چیزی نشده نگران هیچی نباش... دستشو آروم گرفتم و روی قلبش گذاشتم.. ادامه دادم: من اینجام! مشکلی نیست.... مرینت که بدجوری سرخ شده بود زیر لب گفت: ممنون😄 / آدرین: دکتر گفت مدام اسم منو صدا میکردی مرینت بانو😈 / مرینت: نخیر / آدرین: یعنی دکی جونمون دروغ میگه؟ / مرینت: نه.. اره.. نه.. ببین باشه صدات میکردم / آدرین: چرا من؟ / مرینت: چرا نه؟ / آدرین: چرا آره / مرینت: به جز تو کس دیگهای هست که داشته باشم و اینجا باشه؟😑 وای خدا.. حالا چجوری قضیه پدر و مادرش رو بگم؟
گفت نباید بهش شک وارد بشه.. اگه بگم پس میوفته... ای تف تو این زندگی... مرینت: آدرین؟ آدرین به چی فک میکنی جوجه / آدرین: چی؟ هیچی😅 / مرینت: تو نمیتونی چیزی رو ازم مخفی کنی.. خودتم میدونی... (این دیالوگ همیشگی پسرداییمه خطاب ب من؛ باهم باشیم روزی ۴ بار میگه😐😂) آدرین: خیلی خب باشه... حقیقتی هست که باید بدونی اما الان نه.. فعلا استراحت کن / مرینت: نه.. باید الان بهم بگی واگرنه دست از سرت برنمیدارم / آدرین: آخه ببین نمیشه دیگه.. اذیت نکن موش کوچولو.. / مرینت: تو اذیت نکن جوجه خروس😐 / آدرین: پس.. بزار بیان تو... / مرینت: کیا بیان تو! / آدرین: قول میدی آرامش خودتو حفظ کنی؟ / مرینت: آره... سعی میکنم ..... با کلی تته پته و من و من بالاخره حرف زدم.... آدرین: پدر و مادرت.... چشمذم گرد شدن.. بدجوری عرق کرده بود.. عرق سرد البته.. آب دهنش رو قورت داد و در حالی که سعی داشت بغضشو کنترل کنه گفت: ت.. تکر.. ت.. تک.را.. تکرار کن😟 / آدرین: مری آروم باش چیزی نیست... / مرینت: بهت گفتم.. بهت گفتم تکرار کن🥺😡 / آدرین: باشه باشه.. آروم باش.. اونا پدر و مادرت هستن.. پدر و مادر واقعیت.. همونایی که ۱۲ سال تمام ولت کردن... / مرینت: دروغه..🥺 / آدرین: فقط ازت میخوام آروم باشی... لطفا! / مرینت: داری دروغ میگی... سرکاریه؟ دوربین مخفی؟ / آدرین: نه.. / مرینت: بازی با احساساتم برات جالبه؟ / آدرین: مری بس کن اه... رفتم و در رو باز کردم... تام و سابین پشت در رژه میرفتن.. دستشونو کشیدم و بدون حرفی آوردمشون داخل... ورینت خیره شده بود به ما... با دست نشون دادم و معرفی کردم: این پدرته! اینم مادرت؛ تام و سابین.. اونا خانوادت هستن.. مرینت از شدت تعجب لکنت گرفته بود... تام: سلام دخترم😔
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عادت کردم به حرص دادنات راحت باش گلم😐🙌🏻💔
ج چ: نمد یادم نمویاد😐🙌🏻
عالیــــــــــــــ عاجو❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
عالیییییی عررررررر خیلی عر دار بود این پارت😁هرچند اصلا گریه نکردم بیشتر خندیدم😂😐😅من آدم خوش خنده ایم😂👌🏻
چالش : مال قسمت بیفانا بید😐👌🏻
عالی بوددد
ج چ:ابوعلی سینا هم نمیدونه من بدونم؟
مرسی💕
ابوعلی سینا بدبختو چر میکشی وسط😂😂😐
مرز دارم
همگی گامشیددد برید پارت بعدو پیدا و بررسی کنید بجنبیدد یالا یالا😂😐👏
مثل همیشه عالی💙
شرایط انجام شده زود بعدی رو بزار🎤
مرسی🤗
تو صف بررسیه❤
💙💙💙💙
عالی بود ببخشید من شنبه ها وقتم خیلی شلوقه وقت نکردم بخونم
مرسی😘
نه عزیزم عیبی نداره😄
یه چیز جالب بگم ؟
آره بگو
میخواستم بگم میدونستی ما با هم اجی نیستیم ؟ ولی اگر میخوای چون خودمم میخوام من سمانه ام ۱۱ سالمه میدونم مرضیه ای ولی نمیدونم چند سالته
میخواستم بگم میدونستی ما با هم اجی نیستیم ؟ ولی اگر میخوای چون خودمم میخوام من سمانه ام ۱۱ سالمه میدونم مرضیه ای ولی نمیدونم چند سالته
خیلی چیز جالبی بود😂😐 هرکی پاشو تو اک من بزاره اجیمه😁 ولی حالا.... مرضیه ۱۳
😕😕😁😁
عالییی بوددد❤❤
مثل همیشه دیر کامنت دادم😑💔😂( انقدر داستان هست که درحال خوندنم بعضی وقتا اصلا یادم میره😂)
ج چ : متاسفانه بنده یه مرضی به اسم فراموشی دارم و یادم نیست😐😹😹
مرسییی❤
جررر عیب نداره فدا سرت ک دیر شد😂😐
فراموشی اتفاقا منم دارم چون قسمتی ک بچه ها گفتن مربوط ب اونه بالای ۳۰ بار دیدمش😐😂
نمیدونم آجی از همینجا به میراکولرهایی که تازه میراکولر شدن بگم که به هیچ عنوان میراکلس رو با دوبله فارسی نبینید با زیرنویس فارسی ببینید و بنویسید بدون سانسور تا صحنه های عاشقانه اش بیاد من همیشه دوبله فارسی میدیدم و صحنه های عاشقانه اش رو نمیتونستم ببینم امروز تو جاهای مختلف هم انقدر گشتم که سرم از این همه تئوری پوکید:| البته توجه کنید من به دوبله فارسی هیت ندادم فقط نکته دادم میراکولران :-)
آره واقعاا من همیشه زیرنویس بدون سانسور میبینم به جز وقتایی که دلم برای صدای پیشی تنگ میشه اخه رو صدای عرفان هنربخش کراشم😂😐
اوهوم و منی که قبل فصل ۴ همه رو با دوبله فارسی و با سانسور میدیدم:(
اوه اوه😐😂