عشق شاهکار پارت ۷ 👑
خب برمیگرده به وقتی که من ۱۶ سالم
بابام توی یک شرکت کار میکرد و اونم مدیر یک شرکت بود ولی نه مدیر اصلی
یک شب یک مشت خلافکار عوضی اومده بودن و اون رو خام کرده بودن
پدرم فکر میکرد اگر به اونا بپیونده میتونه زندگی بهتری برای ما درست کنه اما اشتباه میکرد
همکاری با اونا اخر و عاقبت خوبی نداشت و باعث شد پدرم رو از دست بدم
اما هیچوقت ندیدم که ام اچ همچین شرکتی باشه برای همین میخوام بیام توش تا جزوی از ادالت باشم و انتقام مرگ پدرم رو بگیرم
خب داستان این بود
جئون _ ام خب تاثیر گذار بود
میخوام پروژه ای که توی فلشت بود رو ببینم فردا ساعت ۳ دفترم باش ۱ دقیقه دیر کنی پشیمون میشم
جینا هیجان زده _ چی میخوای تحقیقم رو ببینی بعد ناخواسته هیجان زده میشه میپره بغل جئون هوووو من وارد ام اچ میشم
جئون میفهمه چی میشه
جینا به خودش میاد میپره پایین
ببخشید ببخشید من خیلی هیجان زده میشم
_ عیبی نداره به هر حال الانم اگر از پروژه ات راضی نباشم وارد ام اچ نمیشی! من از اونا سختگیر ترم و صد درصد خودتم میدونی
_ بله بله آقای جئون میدونم و اینم میدونم که حتما از پروژه ام خوشت میاد تو که نمیدونی چقدر روش کار کردم
_ ببینم و تعریف کنیم
بعد رفت توی خونه سول هی پرید بغلش و گفت یو هووووو من وارد ام اچ میشم
_چی جدی آقای جئون قبول کرد؟
_ فردا ساعت ۳ میخوام تحقیقم رو ببینه
_ سول هی گفت حواست باشه دیگه فلشت رو گم نکنی و بعد خندید
بله بله حواسم هست خانم سول این بار حتما وارد ام اچ میشم
سول هی _ شیرینی ما هم یادت نره!
بله حتما اصلا بیا شبو جشن بگیریم
اوکی شام منو بخوری حالتو جشنی میکنه بعد خندیدن
ساعت نزدیکای ۳ بود جینا تیریپ خفنی به تن داشت و آماده ی رفتن بود
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
P8 😥😥
عالیییییییی
ترو جان جونگ کوک بزار (ترفند جدیدمه 🤣)
🤣🤣🤣🤣🤣چشم
سلام یکتا رزیتا هستم
داستانت عالیه 😍😘
فالویی💕
مرسی🥺♥️