
سلام من ا.ت هستم ۱۹ سالمه من توی سئول زندگی میکنم اما خانوادم اهل بوسانن دو تا دوست دارم به اسم های ریوجین و چای وون به غیر از اونا من توی این شهر تهیونگ هم دارم ما خیلیییی هم دیگرو دوست داریم اون خیلی جذابه ی جاهایی هم خیلیییی کیوتهههه 🥺🥺🥺 راستش فردا تولده ته ته و من میخام سوپرایزش کنم پس بعد از مدرسه به کوک و جیمین زنگ زدم (جیمین و کوک دوستای صمیمی ته بودن ) (علامت ا.ت £ جیمین ^ کوک _ ) £الو کوک خوبی _سلام ا.ت جانم چیزی شده؟ £ اممم راستش به کمک تو و جیمین نیاز دارم تهیونگ که پیشتون نیس؟؟؟ _نه نیست چی شده بگو هر کمکی باشه ما هستیم £اممم راستش فردا تولد تهیونگه من میخام سوپرایزش کنم و به کمکتون احتیاج دارم تا سرشو گرم کنیدددد تا من فردا برم خونشو اونجارو تزئین کنم میشه کمکم کنید ؟؟ _امممم باشه با کمال میللل من میرم به هیونگ بگم £مرسییییی و قطع کردم

از زبون جونگ کوک _هیونگ ^بله چیشدهه ؟ _ا.ت زنگ زد گف که برای تولد تهیونگ فردا کمکش کنیم ^جدیییی چکار باید کنیم؟؟ _ باید سره ته رو گرم کنیم تا ا.ت بره خونه ته و اونجارو تزئین کنه ^اوکی از زبون ا.ت رفتم خونه ی دوش گرفتم و ی لباس کیوت پوشیدم (استایل ا.ت ) و از خونه زدم بیرون و به سمت شیرینی فروشی حرکت کردم تا برم و برا ع.ش.ق.م ی کیک خوشکل سفارش بدممم واییی خیلی هیجان داشتم و کلییی استرس که ی وقت همچی خراب نشههه

وارد شیرینی فروشی شدم داشتم کیک هارو نگا میکردم که زیاد چیزی چشمم رو نگرف که شیرینی فروشه گفت :میتونم کمکتون کنم؟؟ £اممم راستش من ی کیک تولد برا فردا میخام اما اینجا چیزی چشمم رو نگرفته شیرینی فروش :ام بیاید اینو بگیرید توش عکس کیکامون هس شاید تو این از چیزی خوشتون بیاد همینجور در حال ورق زدن بودم که یهو ی کیک خیلیییی خوشکل دیدممم خودشهههه £همینو میخام (عکس کیک )

شیرینی فروش :چشم برای فردا چه ساعتی میخاید £ام برای فردا ساعت ۳ بعد از ظهر شیرینی فروش :چشم تا فردا ساعت ۲ ظهر امادس میتونید بیاید ببریدش £ممنون راه افتادم به ساعت نگاه کردم ساعت ۶ بود گفتم برم تو پارک ی قدمی بزنم که یهو چند تا پسر مزاحمم شدن یکی از اونا:به به اینجا ی خانم تنهااا میبینم £خفه شو عوضی یکی دیگشون:اووووو چ خانم کیوت در عین حال عصبییییی یکیشون داشت بهم نزدیک میشد اماده جیغ زدن بودم که یهو یکی اومدو منو هل داد و ی مشت کوبوند تو صورت پسره بقیشون از ترس فرار کردن به خودم اومدم دیدم اون تهیونگ بوووود وای اینجا چکار میکنههه
(علامت ته*) دستشو به سمتم دراز کرد که بلندم کنه £اخخخ تو اینجا چکار میکنی؟؟ * پیش شوگا بودم داشتم برمیگشتم خونه که گفتم بیام اگر خونه بودی بهت ی سر بزنم که دیدم چند نفر مزاحمت شدن هلت دادم که جاییت درد نگرفت؟ £ها؟؟ نه خوبم فقط لباسام کثیف شده *ببخشید ع.ش.ق.م £نه بابا خوبم در ضمن ممنون که نجاتم دادی خیلی ترسیده بودم *الان حالت خوبه؟ £ اره خوبم *خب بیا سوار شو برسونمت £ باشه *بگو ببینم بیرون چکار میکردی £ها ؟ چ...چی؟ من؟؟ چیزه راستش یکم حوص...حوصلم سر رفته بود همین *مطمئن باشم حس میکنم داری بهم دروغ میگی هااا

£نه بابا چ دروغی داشتممیرفتم اون پارکی که همیشه میریم اونجا * اها ا.ت تو دلش (خاک تو سرت گند زدی چرا تتپت میکنی دختره خل ) *رسیدیم ع.ش.ق.م £ها؟ اها بیا بریم تو *نه من میرم دیگه £نهههه بیا تو ی قهوه با هم بخوریم بعد برو دلم برات تنگ شدههههه * باشه ع.ش.ق.م رفتیم تو و من قهوه سازو روشن کردم و رفتم تو اتاقم تا لباسامو عوض کنم اخه کثیف شده بودن (لباس ا.ت)
اومدم بیرون و قهوه هارو اماده کردم رفتم پیش ته نشستم £بفرماییددددد *مرسییی ع.ش.ق.م اومدم فنجون و بردارم که یهووووو *ا.تتتتتت دستت چی شدهههه؟؟ یهو به کف دستم نگاه کردم دیدم زخم شده یکمم خون اومده بود اما من متوجه نشدم £این چیه؟؟ شاید مال موقعیه که افتادم زمین چیزی نیس *چیزی نیسسس بزار برم جعبه کمک های اولیه رو بیارم ی وقت عفونت نکنه رفت و جعبه رو اورد و دستمو گرفت بتادین رو دراورد و رو زخمم ریخت یهو جیغ کشیدم £اخخخخخ ... *میدونم یکم میسوزه ع.ش.ق.م یکم تحمل کن معذرت میخام همش تقصیر من بود £ایییی نه بابا حالا انگار چی شدههه خودتو ناراحت نکن لطفااا و لپشو ب.و.س.ی.د.م اونم لبخند کیوتی زد و شرو کرد با دقت دستمو بست
بعد از اینکه قهومونو خوردیم تهیونگ رف ساعت ۸ شب بود رفتم یکم درسامو مرور کردم ساعت ۱۰ شد مسواکمو زدم و به کوک پیام داد که فردا یادش نره بعد مدرسه سره تهیونگ رو گرم کنه و بعد گوشیمو خاموش کردم و خابم برد اخع خیلی خسته بودم صبح ساعت ۷ با صدای الارم گوشیم بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و ی چیزی خوردم و اماده شدم رفتم مدرسه چند ساعت حوصله سر بر رو گذروندم اخههه خیلی هیجان داشتم و حوصله درس رو نداشتم بالاخره زنگ خورد کوک و جیمین اومدن سمتم ^چطوری ا.ت ته رو ندیدی؟؟ £نه داشتم دنبال شما میگشتم ببینم کی میرید که من خیالم راحت شه -امممم وایسا ی زنگ بزنم ببینم کجاس
* اینجا چخبره چی میگید؟؟ یهو هممون دست پاچه شدیم £اممم چ...چ..چیزه پسرا داشتن دنبالت میگشتن منم گفتم نمیدونم کجا رفتی ^ ها؟ اره راست میگه *جانم چکارم دارید؟؟؟ - اممم ته میای بریم یکم پسرونه خوش بگذرونیم *نه حوصله ندارم میخام برم خونه ^بیا دیگههههه £ع.ش.ق.م برو دیگه خب تو ذوقشون نزننن *هووووف باشه ^ایول پس بریمخوش بگذرونیم خداحافظ ا.ت £خداحافظ خوش بگذره *خداحافظ ع.ش.ق.م از دید کوک داشتیم قدم میزدیم که ته گف *بچه ها بزارید برم خونه حداقل لباسامو عوض کنم ^امممم باشه بریم خونه هامون لباسامونو عوض کنیم یک ساعت دیگه پاتوق همیشگیمون همو ببینیم -اوکی *اوکی پس خداحافظ -^خداحافظ تهیونگ رف خونه منم گفتمبزار به ا.ت خبر بدم زنگ زدم بهش

£بله کوک -ا.ت فعلا نرو خونه ته رفته لباساشو عوض کنه ساعت ۱ به بعد برو £باشه مرسی که گفتی خداحافظ از دید ا.ت رفتم ی جا که وسایل تزئینی رو بگیرم و بعد برم خونه لباسامو عوض کنم وارد مغازه تم تولد شدم ی پک خوشکلشو برداشتم و ی تاکسی گرفتمو به سمت خونه راه افتادم رسیدم درو باز کردم یکم خودمو روی کاناپه ولو کردم خیلی خسته بودم به بچه هایی که قرار بود بیان پیام دادمکه یادشون نره ساعت ۵ خونه تهیونگ باشن رفتم و ی دوش گرفتم موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدم (استایل ا.ت)
نگاه به ساعت کردم ساعت ۲ و نیم بود سریع وسایلو برداشتم و رفتم سمت شیرینی فروشی تا کیک رو بگیرم شیرینی فروش :سلام خانم خوش اومدیدد £سلام اومدم دنبال کیکی که دیروز سفارش دادم شیرینی فروش :بله خوش اومدید اینجا وایسید تا من کیک رو بیارم کیک رو اورد منم پولو حساب کردم و از اونجا زدم بیرون به ساعتم نگا کردم ساعت نزدیکای ۴ بود پس سریع ی تاکسی گرفتمو به سرعت رفتم سمت خونه تهیونگ از اونجایی که کلید داشتم وارد شدم و بدون درنگ شرو کردم تزئین کردم ساعت ۴ و ۵۰ دقیقه بود

که زنگ خورد فک کنم بچه ها بودن دونه دونه بچه ها اومدن ساعت ۵ و خورده ای بود از دید کوک با تهیونگ کلی خوش گذروندیم ساعت ۵ و نیم بود یواش یواش باید میرفتیم -من خستمته بریم خونت؟ *بریم استایل جیمین

استایل کوک

استایل ته
از زبون ا.ت ساعت ۶ بود دیگه باید میومدن چراغارو خاموش کردم که یهو دیدم در باز شد ته اومد تو چراغارو روشن کرد یهو همه با هم :تولدت مباااااارک ته ته متعجب داشت مارو نگا میکرد یهو منو دید و محکم بغلم کرد و تو بغلش چرخوندممم £اخخخ ع.ش.ق.م الان میوفتممممم *مرسی که هستیییییی - اهم اهم ^واقعا هم اهم اهم از صبح تا حالا پدرمون در اومد تا کلی تورو گردوندیم £🤣🤣حسوداا *باشه شما هممرسی که هستیدددد £خب دیگه ارزو کن و شمعاتو فوت کننننن *ارزو میکنم هیچوقت از هم جدا نشیمممم فوووووت بعد دوباره محکم بغلم کرددددد برید نتیجه کاره مهمی دارم باتون گیخام یچیزی نشونتون بدممم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
"-"
♥️♥️♥️♥️♥️
عالی بود اجی(。♡‿♡。)
مرسییییی💜💜💜
عاجى من ديگ نتم در حال تمام شدنع اگ ديدى كامنت نميدم بخاطر اونه😁😹☹️
حال مامانم و راضى ميكنم ميزنه مامانم بهش بگم همون فرداش ميزنه:)😹✨
البتع يكم غر ميزنه ول باز فرداش واسم ميزنه😐👍🏻😹🍬
مث مامان من🤣🤣😍😍😍
🤣👍🏻
آجو دلم ى تك پارتى غمگين ميخاد ك اخرش ى تفر بميره من عر بزنم😂😐💔
عه دوس داری؟؟؟ خب سعی میکنم یکی از شوگا بنویسم غمگین باشه تهش 😍😍😍😍
اوهومم😭♥️
فق شوگا بميره تيكه تيكه ت ميكنماااا😹
عاجى
ميگم تولدت كيه؟؟؟:]
نههه اصلا شوگا رو نمیکشممم🤣🤦♀️🥺🥺🥺
من ۱۵ اردیبهشت😍😍😍😍
تو چی؟؟
عايييى آفرينننن😹👍🏻
عايششش😍😍😍♥️
٢١ تير :\
آجى يچى بگم؟:(
بگو عزیز دلممم
من تازه دارع ١١ سالم ميشع😢😐
ينى الان ١٠ سالمه
فك ميكردم زيادى كوچيكم:(((
٢١ تير ١١ سالم ميشع:|
من دروغ نميگم اگرم بگم خودم اعتراف ميكنم اخرش 😐💔
بيبشيد:(((
ول بازم آجيم ميمونى؟؟:(
چرااا نمونم عشق مننننننن🥺🥺🥺🥺🥺
💜💜💜💜💜💜💜💜💜
😿♥️دوستتتت دارمممم نفسممم عاشقتممم اززز خودمم بيشتر دوستتتت دارمممم:)
اجو
ميگم دلم ميخواد ببينم:)
حتا اگ فق چشمت باشع:)
دستاورد جديد گرفتم:\
دیدممممم شاخ دوست داشتنی منننن😢😢💜💜💜💜💜
:))))♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
عاليييى نفسممم☁️💜🌸
تتبميالسنيننينيج
عاليييى اجووو
من هنوز نخوندمااا ول مطمئنم عاليست😹🍬
مرسییی عزیزمممم😍😍😍😢😢😢تو بهترین اجی دنیایی فعلا تو اجیام تو بودی که همه تستامو انجام دادی و حمایت کردی😢😢😍😍
عايششش مننن ب فدايتتت😭♥️
تو هممم همينطوووررررر :))))
يههههه هلههههه منتشررر شدددد💃🏼😂💔
پارت بعدیی هی هی پارت بعدی هی هی پارت بعدی هی هی پارت بعدی هی هی پارت بعدی هی هی پارت بعدی هی هی پارت بعدی هی هی پارت بعدی هی هی پارت بعدی (هیچی نیست جو مدرسه ایه 😂)
این تک پارتیه😢
چراااا 😭😭😭😭😭دوپارتیش کننننن😭😭😭😭😭