
از زبان آلیس:بلاخره بعد چند ساعت که بلاخره متوجه شدن دارم حقیقت رو میگم ولم کردن من رفتم روژان:گابریل به آلیس گفت که من باید یک چیزی رو بهت بگم آلیس هم گفت چی؟ گابریل گفت که***از زبان آلیس:پدر بهم گفت که میخواد یک چیزی رو بهم بگه منم گفتم چی؟ گفت که اون پدر واقعی من نیست دهنم باز موند از تعجب داشتم سکته قلبی و مغزی رو همزمان میکردم روژان:و بعد به دلیل شک زیاد بیهوش میشه😁و گابریل به دلیل غلطی که کرد دچار اختلال روانی میشه😂😂😂
یک سال بعد... از زبان روژان:خوب توی این یک سال گابریل رفت پیش روانپزشک و تونست با بیماری مقابله کنه(😐👏) و آلیس هم وقتی فهمید گابریل پدر واقعیش نیست وضع روحی خوبی نداشت و داشت سعی میکرد بفهمه پدر و مادر واقعیش کین ولی گابریل لام تا کام حرف نمیزد آدرین هم به زندگیش رسید و آفتابی نشد تا آب از آسیاب بیفته کاراگاه هم همچنان در خماری بود بعد از اون ماجرا مثل دانشمند های دیوونه شده و میخواست هر جور شده بفهمه ماجرا چیه ناسناسم توی این مدت به این فک میکرد چطور باید به قولش عمل کنه(فک میکنی قولش چیه؟) خوب روژان یعنی خودم هم همچنان ساعت 00:03 هست و من همچنان در حال نوشتن داستان سرنوشت پارت5 هستم😐باور تون میشه الان مهمان داریم؟ چون فردا پنج شنبه هست داداشم مجبورم کرده تا صبح بیدار بمونم🥲
از زبان 👤2(ترجمه:ناشناس2):رفتم پیش آلیس باید همه چیز رو بهش میگفتم رفتم پیشش از زبان آلیس:داشتم توی پارک قدم میزدم و آب میوه میخوردم که یک آقای اومد و گفت اسم من جو هست من اومدم تا حقیقت رو بعد بگم اسم واقعی تو مرینت هست مرینت هاوکینز دختری که وقتی 4 سالش بود توی پارک مرکزی گم شد (حال کردید چی کار کردم مخ تون داره سوت میکشه مگه نه😁) مخم داشت سوت میکشید این داره چی میگی بهش گفتم تو می دونی پدر و مادر واقعی من کی هستن؟ گفت آره ولی باید به حرفم گوش کنی منم گفتم باشه
روژان:جو و آلیس رفتن پی ماجراجویی شون توی این مدت میریم ببینیم آدرین چکار میکنه از زبان آدرین به بچه ها گفتم وقتشه اونا بعد باهم یک قرار توی خونه ی یکی از بچه ها که تنها زندگی میکنن گذاشتیم یکی پرسید چرا اینقدر اون دختر برام مهمه منم گفتم پس باید همه چیز رو براتون تعریف کنیم ((12 سال قبل)) روژان:پدر و مادر مرینت باهم دوست بودن و مرینت و آدرین باهم توی پارک مرکزی بازی میکردن پدر و مادراشون هم کنی اونورتر مشغول صحبت کردن بودن یک پروانه صورتی و خوشگل از کنار مرینت رد شد مرینت:آدرین اینجا رو ببین یک پروانه بیا بریم دنبالش/ آدرین:نه مرینت خاطرناکه ممکنه گم بشیم/ مرینت:باش ولی من میرم مرینت رفت و آدرین هم دنبالش میرفت و اسمش رو صدا میزد
بعد آدرین مرینت رو گم میکنه بعد بر میگرده و به بقیه میگه که مرینت گم شده اونا همه جا رو گشتن اما مرینت رو پیدا نکردن از اون موقه به بعد هیچکی به آدرین اهمیت نمیداد چون اون رو مقصر میدونست و همین اون آدرین مهربون و دل نازک رو تبدیل کرد به همینی که میبینید و واسه همین میخواد مرینت یا همون آلیس رو بگیره و انتقام بگیره یکی پرسید خوب آلیس چه ربطی به اینا که گفتی داره اون یکی گفت ربطش اینه که آلیس همون مرینت هست
جو گفت که باید از پاریس بریم به لندن مرینت هم قبول کرد روژان:شاید از خودتون میپرسید که گابریل چیشد؟ خوب جو به گابریل زنگ زد و همه چی رو توضیح داد و دیگه فعلا با گابریل کاری نداریم تا وقتی که میخوام توضیح بدم مرینت چطور رفت پیش گابریل از زبان مرینت:ولی باورم نمیشه بعد از 12 سال قرار پدر و مادر واقعیم رو ببینم😆(انتظار داشتین ناراحت باشه؟ 😐) سوار قطار شدیم و بعد دو ساعت رسیدیم لندن من توی این دوساعت به این فکر میکردم که پدر و مادرم چه شکلین🤔رسیدیم لندن آدرس رو از یکی از آشنا های جو گرفتیم و رفتیم سلامت خونه پدر و مادرم رفتیم اونجا و....
پیام بازرگانی***دیر گذاشتم مگه نه ولی قرار بود اینجا کات کنم نمیشه که همش رو توی یک پارت لو بدم😐اینجوری که دیگه کیف نمیده😐ناظر جان هرکی دوست داری منتشر کن دستم شکست بخدا🥵
تا پارت های بعدی خدانگهدار👋👋👋❤❤❤❤❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جالب بود
😐