
معجزه گر هارو بیارم تو داستان؟؟؟
ی جو ترسناک.... مرینت.... مرینت..... انگار تو خالی شده بود.... انگار... اون مرینتی نبود که میشناختم..... (زنگ اخر) خانوم میشه برم دست شویی؟ _ بله مرینت وقتی یکم گذشت خانوم میشه برم دست شویی؟ _ بله ادرین سریع ولی اروم دویدم انگار ی چیزی درست نیست نمیدونم چرا نمیدونم ولی ی اتفاقی می خاد بیفته م.. ر...ی....ن...ت داره چی کار میکنه؟!
از لای در دست شویی دخترونه(منظورش اینه که داره رو شویی دخترونه رو میبینه) دارم میبینم که.... که.... مرینت با کاتر خودشو زخم و زیلی کرده و.....و... قیافش مثل زنگ اوله بدون هیچ امیدی یا درخششی انگار اگه بکشنشم مهم نیست مثل اینه که ی عروسکه که جون داره دستشو میشوره و سریع چن تا دستمال میزاره روشو لباس رویی اش را می پوشه و میخاد بیاد بیرون وایییییی چی کار کنممممممم اها! و می دو ام
اروم و تند و وارد دست شویی پسرونه می شم بعد که رفت حدودا چند دقیقه بعد منم حرکت کردم به کلاس اینجوری کسی مشکوک نمیشه قیافش مثل همیشه شده و داره لبخندمی زنه میرم سر جام و بالاخره زمان می گذره و زنگ خانه می رسع و میرم خونه پدرم
مثل همیشه جدیه ناتالی هم همینطور جاسوسیه مرینت کردنم بهتره زندگی الانمه ی فکریییی و تماس می گیرم با کاگامی اون تنها کسیه که پدرم اجازه میده باهاش برم بیرون الو کاگامی لطفا کمکم کنننننن موخام بیام برون ی کار خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی مهم دارم _ باشه دارم میام ولی به نفعته واسه کا ر مهمی باشه!
ادرین: پدر منو کاگامی می خوایم بریم بیرون الان میاد دنبالم گابریل: باشه ولی مواظب خوتون باشین دینگ دینگ ( صدای زنگ در) پدر من دیگه برم خداحافظ ( تو ماشین) خب اقا پسر بگو کار مهمت چیه ادرین: اولن اسم من ادرینه دومن به تو چه کاگامی : باشه برمیگردیم خونتون ادرین: نههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه کاگامی : پس بگوووووووووووو ادرین: دلم می خواد بکشمت کاگامی: فعلا که نمیتونی ادرین: : درمورد مرینته ( الان یهو کاگامی میپره وسط حرفش و کنار ی پارک ایست می کنه) کاگامی: زود باش بگو مرینت تنها دوست منه (ادرین همین الان کل قضیه رو میگه) کگامی: تو... تو.... می خواستی از من پنهانش کنی؟ وجدانت کجاست حالا بگو واسه چی اومدی بیرون ادرین: می خواستم از آلیا بپرسم می دونه یا نه کاگامی: به آلیا نگو و خ. فه شو
چرااااااااااااااا کاگامی: مرینت نمی خواد کسی بفهمه تا حالا بهش فکر کردی؟ چرا خودشو شاد نشون میده؟ چون نمیخواد کسی بفهمه که زخم های روحی داره عقل کل ادرین: اره راست می گی ولی باید ی کاری کنیم اون تاحالا خیلی به من کمک کرده کاگامی : فقط همین؟! مرینت مثل فرشتستتتتت حتی اگه مثل عروسکی باشه که زندست
ادرین: اره راست می گی.... دلم واسش می سوزه کاگامی: من ی فکری دارم ولی خیلی ریسکیه ادرین: من ریسک کردنو دوست دارم زود باش بوگوووو کاگامی: بیا خودمونو جای خدمت کار های خانواده دوپن چنگ جا بزنیمو بریم داخل ادرین : منظورت چیه؟ خونه اونا ی شیرینی پزیه کوچیکه کاگامی: اوخییی نمیدونستم تو نمیدونیییی چه بامزه
ادرین: بوگووووووووووو کاگامی: نمیگمممممممممممممم ادرین: بوگو مگرنه میرم نقشتو جار می زنم کاگامی: باشه بابا مرینت از پاریس نیست اون ژاپنیه و خیلی معروفه ولی مثل اینکه اومدن پاریس و اون فراموشی گرفته بود و خاطراتشو یادش رفته بود اون فامیلیش دوپن چنگ نیست اون فامیلیش کاستله ادرین: حالا جنابالی چجوری اینارو فهمیدی؟
کاگامی : به توچههههههههههههههه ادرین: اگه نگی...... کاگامی: باشه بابا من درمورد مرینت کنجکاو بودم ادرین : و؟ کاگامی : درموردش تحقیق کردم ادرین: خب حالاکه دستت رو شد چه حسی داری کاگامی : حس اینکه ی قاطل استخدام کنم بیاد سراغت
نظر بده پلیزززز تا ادامه داستانه باحال تر کنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قشنگه
عالی
♥
جالبه ادامه بده
باشه
بهترین داستان
خیلی ممنون
چه جالب شد😃
♡♡♡♡
عالی 🥺🍓
ممنون
فالوویی بفالوو:))
ممنون باشه