13 اسلاید صحیح/غلط توسط: army-exoL انتشار: 4 سال پیش 474 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب اینم از پارت ۲ امیدوارم خوشتون بیاد💖این وسط یه چیزی هم بگم تو اهل کره هستی و پدر و مادرت هم متاسفانه فوت شدن😖😭و دانشگاهت رو تموم کردی خب زیاد حرف نزنم بری سر داستان😘😘
جونگ کوک که میخواست جواب بده کارکنان املاک اومدن و گفتند ما آماده ایم و میتونیم بریم.تو روبه جونگ کوک کردی و گفتی:ما کارمون تموم شد اگه مشکلی داشتین میتونین بیاین املاک و از ما بپرسین فعلا خداحافظ.👋جونگ کوک به عنوان تشکر و تایید سرشو تکون داد و دستشو به علامت بای بای تکون داد و تو از خونه اومدی بیرون.
جونگ کوک با استرس درو بست و ماسک و کلاه و عینکش رو در آورد و یه نفس راحت کشید و رفت سمت آشپزخونه که پسرا اونجا مشغول خوردن غذا بودن.جونگ کوک گفت:ما اینجوری رفتار میکنیم بهمون شک میکنن.آر ام گفت:چرا مگه چی شده؟جونگ کوک گفت:دختره بهمون شک کرده و ازم پرسید که چرا ماسک و اسن رو در نمیارین نکنه شما آدم معروفید من..تا میخواست جمله اشو تموم کنه جیمین سرفه اش گرفت و گفت:تو چی؟؟چی گفتی بهش؟؟مارو که لو ندادی؟؟هان؟؟جونگ کوک گفت:نه آروم باش چیزی بهش نگفتم یعنی فرصت نشد از شانس کارکنا اومدن و چیزی بهش نگفتم راحت باشید.همه یه نفس عمیق کشیدن و جونگ کوک هم شروع به غذا خوردن کرد.
بعد خوردن غذا،اعضا کار هارو تقسیم بندی کردن و شروع به کار کردن توو خونه شدن.(کار کردن منظور یکی ظرف هارو بشوره و یکی دونفر وسایل هارو بزارن و اینا)یکم بعد که اعضا مشغول کار کردن بودن زنگ در زده شد.همه با نگرانی به هم نگاه میکردن.جین گوشیش رو در آورد و به بکهیون(عضو اکسو که قرار بود باهم زندگی کنن)زنگ زد.بکهیون جواب داد:الو؟جین چرا درو باز نمیکنین؟؟خونه نیستین؟؟ جین گفت:گفتیم شاید یکی دیگه پشت در باشه زنگ زدیم که بدونیم شمایین یا نه.بعد گوشیو قطع کرد و به شوگا که نزدیک در بود گفت:(جین طبقه ی بالا بود و شوگا پایین)هی شوگا!درو باز کن بقیه اومدن.شوگا یکم با اعتراض درو باز کرد و به همه سلام کرد.
اعضا ی اکسو با یه ماشین بزرگ باقی مانده ی وسایل هارو آوردن.با کمک بقیه ی اعضا و راننده وسایل هارو داخل خونه جمع کردن.(وسایل منظور از وسایل های کوچک و شخصی مبل و اینا تو خونه هست.)بعد از اینکه وسایل هارو جمع و جور کردن و اتاق هارو معلوم کردن همه خسته و کوفته اومدن نشستن روی مبل.کای گفت:من خیلی خسته شدم غذا رو شما آماده کنین من دیگه نمیتونم.(منظورش دی او بود😁)دی او گفت:الان اگه منظورت منم منو هم برا امشب ببخشید چون منم خستم.بعد این حرف دی او همه با نگاه های مظلومانه البته به جزء اعضای بی تی اس داشتن به چانیول نگاه میکردن.چانیول با خستگی گفت:ای خدااا.باش امشب شام مال منه.اعضای بی تی اس که داشتن میخندیدن یهو جیهوپ گفت:لازم نیست شام درست کنین شام آمادس.سوهو با تعجب برگشت گفت:یعنی چی آمادس؟؟شما پختین یا از بیرون سفارش دادین؟؟جونگ کوک گفت:هیچکدوم. کریس با تعجب گفت:پس چی؟
جونگ کوک ادامه داد:همون دختری که دیروز خونه رو بهمون نشون داد آورده.(البته این جمله رو با لبخند گفت)چانیول و بقیه ی اعضا که دیروز ندیده بودنش با تعجب به هم نگاه میکردن که یهو بکهیون گفت:دختر؟؟کدوم دختر؟؟چرا به ما نگفتید؟؟تائو گفت:همون دختری که موهاش بلند بود و صورت کیوتی داشت؟؟جونگ کوک به علامت تایید سرشو تکون داد.تائو با خوشحالی و خنده دوون دوون رفت سمت آشپزخونه.بعد چند ثانیه بلند داد زد:شما نمیخورین؟؟اگه نمیخورین من بخورم؟؟کریس و بقیه بلند گفت:نهههه وایسا اومدیم.همه دویدن سمت آشپزخونه و مشغول خوردن شدن.البته به غیر از سوهو که همون جا رو کاناپه نشسته بود و به فکر فرو رفته بود.تهیونگ گفت:سوهو هیونگ؟؟چیزی شده؟؟به چی فکر میکنی؟؟سوهو گفت:آره،به اون دختره.جونگ کوک یکم با عصبانیت و یکم با تعجب گفت:چرا؟؟به چیه دختره فکر میکنی؟؟سوهو و بقیه با تعجب به جونگ کوک نگاه کردن و ج نگاه کوک گفت:یعنی....منظورم اینکه...چرا بهش فکر میکنی(با زبان خوش)
سوهو گفت:هیچی فقط این دختره چرا برا ما غذا پخته؟؟تهیونگ گفت:شاید بخاطر اینکه دیده ما کلا قاطی شدیم تو اسباب کشی برا همین پخته که از طرف غذا خیالمون راحت باشه.سوهو گفت:اگه اونجوری باشه....خیلی دختر مهربون و بافکری هست.(😗)جونگ کوک با یه لبخند کوچیک گفت:آره خیلی....بعد جونگ کوک گفت:من حوصله ام سر رفته میرم بیرون یکم قدم بزنم کسی با من میاد؟؟همه گفتند نه.(😐😗)تهیونگ گفت:کوکی هممون خسته شدیم امروز فردا باهم میریم میگردیم.آهان در ضمن کوکی مواظب باش کسی نشناستت چون خودت میدونی دیگه.کوک گفت:باش هیونگ حواسم هست.بعد با اعضا خداحافظی کرد و از خونه اومد بیرون.
داشت همینجوری با خودش قدم میزد که یهو یه صدایی شنید.ایستاد و برگشت و پشتشو نگاه کرد ولی کسی نبود.(اون صدا صدای جیغ یه دختر بود.)برگشت و خواست به راهش ادامه بده که باز همون صدا بود و میگفت کمکم کنید.کوک با خودش گفت:هان...صدای دختر بود...کوک خودتو جمع کن اگه باشه هم تو کمکش نمیکنی.باز همون صدا که میگفت کمکم کنید اومد ولی یکم بی حال تر.کوک با خودش:ولی اگه تو دردسر باشه چی؟...همینجوری ولش کنم برم؟؟...اگه بلایی سرش بیاد چی؟؟ نه اینجوری نمیشه یه نگاهی میکنم و بر میگردم.کوک با قدم های آروم در سمت صدا حرکت کرد.صدا از داخل یه کوچه ی تنگ میومد(خیلی تنگ نیست ها)نگاهی به داخل کوچه انداخت و دید یه پسره الکلی مزاحم یه دختر میشه و قصد داره بهش دست بزنه.کوک که غیرتش یه همچین چیزی رو قبول نمیکرد رفت جلوی کوچه و با صدای نسبتا بلند و عصبی داد زد:هی تو....داری چیکار میکنی؟؟دختره که از ترس گریه میکرد گفت:خواهش میکنم کمکم کنید!کوک گفت:هی با توعم گفتم داری چیکار میکنی؟؟پسره برگشت سمت کوک و آروم آروم نزدیک شد و گفت:تو کی هستی؟؟به توچه دارم چیکار میکنم دارم با دوس دختر خودم خلوت میکنم.(زیرش خط بکشم پسره الکلی هست هیچی حالیش نمیشه.)کوک برگشت سمت دختره و گفت:هی تو....بیا کنارم.پسره گفت:تو کی هستی که به دوس دختر من میگی بیا کنارم.
تا میخواست با مشت بزنه صورت کوک یهو صدای ماشین پلیس اومد و پسره میخواست فرار کنه که کوک نذاشت و همینجوری نگهش داشت تا پلیسا بیان.پلیسا اومدن و از کوک تشکر کردن که نگهش داشته بعد پلیس ها رفتن و کوک و اون دختره که از ترس گریه میکرد تنها موندن.دختره همینجوری نشسته بود کنار کوچه و داشت گریه میکرد.کوک رفت سمتش و نشست پیشش و گفت:حالت خوبه؟؟بهت که دست نزد؟؟آسیب دیدی؟؟میخوای بری بیمارستان؟؟.دختره سرشو بلند کرد و با چشم های پر از اشک به کوک نگاه کرد و بدون اینکه چیزی بگه کوک رو بغل کرد و همینجوری داشت گریه میکرد.کوک که تعجب کرده بود دستاشو آروم گذاشت رو کمر دختره و دم گوشش گفت:شیشششش...باشه آروم باش دیگه گذشت.دختره یهو به خودش اومد و سریع از بغل کوک جدا شد و با صدای بغض گرفته اش گفت:ببخشید ترسیده بودم نفهمیدم.کوک خندید و گفت:نه اشکالی نداره....ااااا شما خونتون کجاست؟؟میخواین برسونمتون؟؟ دختره با ناراحتی گفت:من خونه ام خیلی دوره نمیشه پیاده رفت.(اعضا ماشین دارن ولی تو این شهر با ماشین کمپانی این ور اونور میر و ماشین کمپانی هم شب ها میره کمپانی صبح برا کار های گروه ها میاد جلو در.)کوک با لحن معمولی گفت:اشکالی نداره اگه میخواین با من بیاین امشب رو برین خونه ی ما صبح با ماشین میرسونیمتون.دختره گفت:آخه...اشکالی نداره من بمونم خونه ی شما؟؟کوک بعد یکم مکث با یکم ترس گفت:نه اشکالی نداره بلند شید و با من بیاین.
دختره بلند شد و اومد جلو نور چراغ تا ببینه کیفش اینا کجاست.تا اینکه اومد جلو نور کوک یهو با تعجب به دختره گفت:هی...شما کارکن همون املاک نیستید که به ما خونه دادید؟؟تو گفتی:ب...له همونم.کوک با نگرانی گفت:حالتون خوبه؟؟اون پسره ی ع...مهم نیست شما حالتون خوبه؟؟تو گفتی:بله من خوبم ممنون.کوک گفت:اگه میخواین راه بیوفتیم؟؟تو کیفتو از رو زمین برداشتی و سرتو به علامت تایید تکون دادی و به راه افتادین.
بعد نیم ساعت اینا رسیدید جلو خونه.کوک میخواست زنگ خونه رو بزنه که تو یهو گفتی:ااا....آقا مشکلی نشه که من خونه ی شما میمونم؟؟کوک گفت:نه مشکلی نیست اتاق به حد کافی هست.کوک زنگ درو زد و درو کای باز کرد.کای اول تورو ندید و به کوکی سلام کرد.بعد که کوک یکم رفت جلو کای ترو دید و تو هم کای رو دیدی و چشات گرد شد و همینجوری بهش خیره شدی.از زبان ا/ت:وقتی درو باز کرد اول منو ندید ولی بعد که اون آقا یکم رفت جلو منو دید و با تعجب به هم نگاه کردیم و من با چشا گرد شدم به اون زل زده بودم.کوک گفت:چیه مارو راه نمیدی توو؟؟کای کوک و از دستش کشید توو و گفت تو معلوم هست چته؟؟این دختره کیه؟؟براچی آوردیش خونه؟؟یهو جیمین گفت:کای در کی بود؟؟برا چی خشکت زده جلو در بیا توو مریض میشی ها!!کای گفت: الان میام.
کوک به کای گفت:بزار بیاد تو میگم.تو هم همینجوری داشتی فکر میکردی که یهو کوک بهت گفت:چرا وایسادی؟؟بیا توو. تو با چشمای گرد و پاهای خسته که دیگه توانش رو نداشتن ترو سرپا نگه دارن رفتی توو.کفشاتو در آوردی و دمپایی پوشیدی.کای همینجوری داشت با چشای گرد به تو نگاه میکرد.از زبان کای:وقتی درو باز کردم دیدم کوکه بعد که کوک اومد جلو پشت سرش یه دختر خوشگل و کیوت بود که انگار ترسیده بود بعد که منو دید چشاش گرد شد و همینجوری خیره شدیم به هم.
بعد تو رفتی داخل و همینجوری داشتی نگاه میکردی که یهو کوک داد زد:هی من اومدم. تهیونگ از اونور داد زد:خوش اومدی هیونگ خوش گذشت؟؟کوک بلند گفت:مرسی بله خوش گذشت فقط(اینجارو بلند تر گفت)میشه همه یه لحظه بیان پایین میخوام در مورد یه چیزی باهاتون حرف بزنم.بعد یک دیقه جین،جیهوپ،
چانیول،بکهیون از پله ها اومدن پایین و وقتی ترو دیدن همینجوری دهنشون باز داشتن ترو نگاه میکردن.
خب دوستان عزیز،اکسو الا و آرن ها امیدوارم خوشتون بیاد😘😘اینم از پارت دو خواهشا کامت کنید که خوشتون اومد یا نه😘😘😘
مواظب خودتون باشید تا پارت بعدییی
بابای👋👋😘😘😘😘
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
خیلی خوب بود.دست به قلمت خوبه .خسته نباشی عزیزم مرسی
فایتینگ
تو رو خدا پارت چهارمش رو هم درست کن لطفا
بچه ها حداقل داستان رو میخونید زحمت نشه یه کامنت هم بزارید ممنون میشیم.😐
جلل خالق یعنی عالییی بود ها
مرسی عزیزم💖💖💖💖💖
جالب بود🌟عافرین
ممنون عزیزم💖💖💖😘😘😊😊
عالی بود منتظر پارت بعدی هستم
مرسی عزیزم💖💖💖💖
خیلی عالی بود 💜😘
منتظر پارت بعدی هستم 💜💜😘
ممنون عزیزم💖💖
گذاشتم در حال بررسی هستش💖💖💖🐰🐰
تروخدا بعدی رو بزار
گذاشتم عزیزم پارت ۳ هم آماده ست در حال بررسیه
از امروز هم شروع میکنم پارت ۴ رو بنویسم